در این بخش شعرهایی را فهرست کردهایم که در آنها جویای تبریزی مصرع یا بیتی از واعظ قزوینی را عیناً نقل قول کرده است:
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱ :: واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵
جویای تبریزی (بیت ۸): این به طور آن غزل جویا که واعظ گفته است - خاک غیر از گرد خود بر دیدهٔ دشمن مزن
واعظ قزوینی (بیت ۹): گر ظفر خواهی چو واعظ خاک ره شو خصم را - خاک غیر، از گرد خود، بر دیده دشمن مزن
در این بخش مجموعه شعرهایی از دو شاعر را که توأماً هموزن و همقافیه هستند در گروههای مجزا فهرست کردهایم:
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:الهی ره نما سوی خود این مدهوش غافل را - ز دردت جامه زیب داغ چون طاووس کن دل را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را - رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را - که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما - چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲:نبود صفت لعل تو، حد سخن ما - این لقمه فزونست بسی از دهن ما
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳:ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها - از هر نگه به وادی وصل تو راهها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳:ای بار داده کعبه کویت به راهها - گستاخ بارگاه قبول تو آهها
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰:ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها - می کند سوزن تهی پارا علاج خارها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸:ای ز آب روی تو شرمنده استغفارها - پشت بر کوه شفاعت خواهیت کردارها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹:از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها - بیزبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹:نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را - زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:گرفتم در نظر، هر جا شدم، آن قد موزون را - خیابان کردم از یک سرو، بر خود کوه و هامون را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰:می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا - مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹:برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا - موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱:سوختم در یاد شمع عارض جانانهها - بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶:بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها - ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲:هوای دشت چون افتاد در سر آن پریرو را - طپیدن های دل صحرا به صحرا برد آهو را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را - که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:از چشم کم مبین به تن ناتوان ما - سنگین بود بسان گهر استخوان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹:سامان حرف و صوت ندارد بیان ما - فردیست از کتاب خموشی زبان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱:سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما - بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا - زسوز عشق نکویان برشته اند مرا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹:اگر نه، از گل محنت سرشته اند مرا؟ - چرا بجبهه خط، چین نوشته اند مرا؟
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:نباشد عقدهای در خاطر ار ابنای دنیا را - به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دلها را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸:الهی نفرت از ما ده، بنوعی اهل دنیا را - که ره ندهد کسی در دل غبار کینه ما را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹:هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا - پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:دلخراشی کرد از بس در شب هجران مرا - پنجه شد از قطره های خون گل مرجان مرا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا - گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را - به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳:اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را - ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸:می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را - عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴:دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را - خاکساری میکند جاروب گرد کینه را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷:زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را - به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را - غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸:تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا - دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۶:در پیریت بدیده غباری که کرده جا - نبود غبار، دیده دل راست توتیا!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰:حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را - دل دید و پسندیدهٔ خط را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹:ز ناله باز ندارد کسی دل ما را - کسی نبسته زبان خروش دریا را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹:ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها - به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۴:به تنگ آمد دل، از خودسازی این باغ و بستانها - دگر دست من است و، دامن پاک بیابانها
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷:ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را - از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰:دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را - دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:از ترک آرزو بفزاید کمال ما - چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶:بالید از رخ تو دل پر ملال ما - از آفتاب به در شد آخر هلال ما
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱:مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را - کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳:پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را - برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴:بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را - نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را - به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶:ز درویشان بیقدر است رفعت اهل دولت را - ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷:چه جان باشد به پیش چشم او دلهای سنگین را - زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷:اگر در خواب بینم لنگر آن کوه تمکین را - تهی ز آتش کند خواب گرانم سنگ بالین را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸:اگر لذت شناس درد سازی جان شیرین را - ز نعمتهای الوان می شماری اشک خونین را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۸:کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را - به چشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰:نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها - چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷:به پیری آنچنان گردیدهام از ناتوانیها - که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱:نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را - که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷:به نرمی میتوان تسخیر کردن خصم سرکش را - به آب آهن برون میآورد از سنگ آتش را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲:آتش به جان فکنده رخت آفتاب را - زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲:نبود بری بغیر کدورت شتاب را - استادگی است صیقل آیینه آب را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳:حاصل ندامت است غرور و شتاب را - دست تأسف است گزک، این شراب را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳:آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما - کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰:با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما - خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۷:نیست کالایی کز آن خالی بود دامان ما - جز روایی، هر چه خواهی هست در دکان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۸:کرده ما را ناتوان از بس غم جانان ما - با عصای نی مگر خیزد ز جا افغان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۹:میگدازد ز آفتاب مرگ، برف زندگی - قطره ها باشد کز آن یک یک چکد دندان ما
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا - آتش افروز بلا در دودمان مصطفا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱ - در نعت رسول صلی الله علیه و سلم:همچو بوی غنچهٔ بگزینی شبی کز انزوا - میروی از حرص پیش از صبح دنبال مسا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲ - درمدح خاتم انبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم:آه تا کی طاقت آرد درد حرمان ترا - آسمان دور و زمین سخت و فغانم نارسا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱:گفت امام عرش مسند قاسم خلد و جحیم - آنکه بر فرقش برازنده است تاج انما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در بی قدری جهان و ستایش شاه مردان، دستگیر روز جزا، حضرت امیرالمؤمنین علی مرتضی «ع »:چیست ای دل عالم هستی؟ بیابان فنا! - هر طرف موج سرابی از گذار عمرها
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تجدید مطلع:ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا - گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲:آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است - غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲:دیدم ملک و مال جهان را، ندیدنی است - دامن بود گلی که ازین خار چیدنی است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱:سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست - تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۰:ما را چو باز طایر دل پای بست تست - مانند بهله، زندگی ما بدست تست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵:جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است - می کشم ناز تو تا تیرت ترازو در دل است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹:گردباد از خودنمایی، روز وشب پا درگلست - جاده را ز افتادگی سر در کنار منزل است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:روزگار جامه دیبا و فرش مخمل است - کعبه دل را لباس درد دین مستعمل است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲:بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست - آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷:خانه بردوشیم ما، کنج وطن کی جای ماست؟ - رزق ما سرگشتگان چون گردباد از پای ماست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷:با بال شوق در چمن قدس طایر است - دل گر به راه بی خبریها مسافر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷:دل با توکلست، گرم کیسه بی زر است - گر دست مفلس است، ولی دل توانگر است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰:در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست - چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست - چون دانه شرار که در سنگ آسیاست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶:اضطرابم آتش رخسار او را دامن است - شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸:فکر آن موی میانم، بس که در کاهیدن است - جسم بر تار نفس، چون رشتهای بر سوزن است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۰:قد چو خم گردید، روشن شد که وقت مردن است - شمع را چون سرنگون سازند، وقت کشتن است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲:ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است - که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۳:بر آن جمال نکو غازهای نه در کار است - شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰:نهادی بر دلم ای نازنین دست - ازین دست است احوالم ازین دست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰:کجا عاقل بهستی دل نهاده است - که ما خاکیم و، دوران گردباد است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳:مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است - تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱:لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است - ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱:تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است - نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵:بسکه ضعفم از نگاه او بخود بالیده است - در جهان نیستی یارب چسان گنجیده است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷:زان لب که نوشداروی جانهای خسته است - یک بوسه مومیایی این دلشکسته است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸:طرف از شکستگان جهان کس نبسته است - دشمن درست کرده که ما را شکسته است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹:تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت - لاله از شرم رخ لعلش ره صحرا گرفت
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹:گریه خونین ترا از ناله های ما گرفت - عاقبت دل خون خود، زآن نرگس شهلا گرفت
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸:شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست - با کمان قامت خم رفت تیر آه راست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰:نکهت از زلف کجش سودائی سر در هواست - شانه در گیسوی او، دیوانه زنجیر خاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در احوال درویشی و ستایش آفتاب عالم آرای سپهر دین حضرت امام محمدتقی «ع »:حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست - چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۲:خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست - خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست - که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴:ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست - بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰:بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است - غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵:کوه کن از طرفی، وز طرفی مجنون است - پر ز عشق است، اگر کوه و اگر هامون است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱:دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است - بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳:هر قدر نیکی بود پوشیده تر، نیکوتر است - پا نهاد از جاده چون بیرون، زن بی چادر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴:کدخدایی یک قلم، رنج و غم و دردسر است - خامه تا گردید صاحب خانه، با چشم تر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وصف بهار و ستایش ذات پاک حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی «ص »:باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟ - یا جهان پیر را یاد جوانی در سراست؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - توصیف زمستان و سردمهریهای دوران و ستایش سرور عالمیان محمد مصطفی «ص » و مولای متقیان امیرالمؤمنین علی «ع »:فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است - سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲:دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت - دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در وصف بهار و ستایش شه سریر امامت حضرت رضا«ع »:بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت - ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷:تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است - در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴:باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است - در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱:از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست - الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸:فکر سامان جهان، کار من رنجور نیست - برنیاید این تلاش از ناتوانان، زور نیست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷:ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست - گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۷:تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است - هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲:رفتی و حال دل از بسیاری غم درهم است - در چمن هر شاخ گل دور از تو نخل ماتم است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵:هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است - اهل همت را بسر، دست نوازش چون یم است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹:در حریمش دل و جان باخته می باید رفت - شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸:سوی یار از همه پرداخته میباید رفت - گر همه رنگ بود، باخته میباید رفت
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰:حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست - دست برداری اگر از سر خود دست دعاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - وصف بهار و ستایش شاه حیدر نسب ایران، حارس کشور دین شاه سلیمان صفوی:نوبهار است و در و دشت دگر روحفزاست - سبزهٔ تر به سرانگشت ز دل عقدهگشاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۲:حشمت و کوکبه از شاه و، فراغت ز گداست - چتر طاووس دهد جلوه و، شاهی ز هماست
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵:به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است - که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷:تلاش برتری از حد، خلاف فرهنگ است - برون ز پرده چو شد نغمه، خارج آهنگ است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵:آن نور که هر ذره ازو در لمعان است - در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰:این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است - هر یک بره حادثه، چشمی نگران است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴:بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است - بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۶:دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است - چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵:چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید - از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در بث الشکوی و مرثیت و مدحت حضرت سیدالشهداء امام حسین «ع »:قضا بدور جان، از فلک حصار کشید - که خوشدلی نتواند بگرد ما گردید
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴:کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد - به قدر طول سفر زاد راه بردارد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶:بسرمه نرگس او الفت دگر دارد - دگر چه فتنه ندانم که در نظر دارد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲:دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد - غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۷:ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد - مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳:آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند - نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷:کی دگر دیوانه ما با قبا سر میکند؟ - جامه از مصحف اگر پوشد، که باور میکند؟!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲:گل در چمن از رشک تو آرام ندارد - جز لخت دل خون شده در جام ندارد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰:آغاز محبت دگر انجام ندارد - این صبح قیامت ز قفا شام ندارد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶:به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد - بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۸:نفس از ذکر شهد آن لبم گر بهره ور گردد - عجب نبود که نی از ناله من نیشکر گردد!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱:آه تا برخاست از دل اشک غلتان میشود - چون هوا گیرد بخار از بحر باران میشود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱:با صبوری کارهای مشکل آسان میشود - درد چون با صبر معجون گشت، درمان میشود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲:چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید - نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱:ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید - رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴:حسن صوتی آتش افروز دل من می شود - این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲:ای که پرچین جبههات، از حرف مردن میشود - خانه از مرگ تو فردا، پر ز شیون میشود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲:پای بر آسودگان خواب راحت می زند - قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نوروز:باد نوروزی صلا بر خوان عشرت میزند - یا جهان از دلگشایی دم ز جنت میزند؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۳:بی تمیزیهای عالم بین که پیش لعل او - غنچه هم با این دهن، حرف نزاکت میزند!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵:به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد - وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۳:نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل - چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷:ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید - آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹:تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید - از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷:رازها را لب خاموش نگهبان باشد - غنچه را پرده در دل لب خندان باشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳:پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد - رعد ابر کرم آوازه احسان باشد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸:خاکساری جوشن شمشیر آفت می شود - کوتهی دیوار را حصن سلامت می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶:چون بلند افتاد همت، تخت عزت میشود - کاسهات چون سرنگون شد، تاج دولت میشود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲:چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد - که دل را رخنه های سینه محراب دعا گردد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲:فضای دل خلاص از خار خار غم کجا گردد؟ - ز چنگ خاربن، دامان صحرا کی رها گردد؟
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲:هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد - آفتاب از صبح سر در زیر چادر می کشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:زحمت ایام، راحتجو فزونتر میکشد - سختی از دوران برای بالش پر میکشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶:پیری آمد بر تنم هر موی خنجر میکشد - بر سر از موی سفیدم مرگ لشکر میکشد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵:رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد - شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰:چو حرف دانه خالش، قلم مذکور میسازد - ورق را گریهام افشان چشم مور میسازد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹:چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون میرود - نافه میبالد چنان کز پوست بیرون میرود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۶:بیتو، دانی روز من در کنج غم چون میرود؟ - خنده میآید به حالم، گریه بیرون میرود!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶:زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد - به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲:نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد - ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴:الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد - بگیتی حکم او چون آب احسانش روان باشد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵:آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود - قطره دریا می شود چون واصل دریا شود
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷:آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود - قطره دریا می شود چون واصل دریا شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰:کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟! - خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۷:گر تویی لیلی، ز حسنت کوهها دریا شود - ور منم مجنون، ز شورم شهرها صحرا شود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵:چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند - از شکست رنگ می ترسم که مینا بشکند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶:چون به محفل رخ فرو زد، رنگ صهبا بشکند - چون به گلشن قد فرازد، شاخ گلها بشکند
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶:هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود - قطره، عمان می شود چون واصل عمان شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱:تا نسازی با جفا، کی مشکلت آسان شود؟ - غنچه تا بر خود نپیچد، کی لبش خندان شود؟!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵:آیینه با وقار تو سیماب می شود - با شوخی تو برق رگ خواب می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵:رویش چو آتشین ز می ناب میشود - بر جبههاش گره چو عرق آب میشود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶: آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود - برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰:سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود - غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸:اضطرابی دارم از آرام شوخ و شنگ تر - ناله ای از خامشی یک پرده سیر آهنگ تر
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵:مست آمد، با جمالی از شفق گلرنگ تر - چهره در دل بردن، از خورشید زرین چنگ تر
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴:نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار - عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۰:نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار - همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵:با چنان وحشت ز شوق رحمت آمرزگار - روز مرگم هست چون شام غریب روزه دار
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در آفرین یکی از بزرگان:ای فروزان اختر اوج بزرگی کز شرف - میکند کسب معارف از فروغت روزگار
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۵:رو به پس کردن نباشد رفتن ایام را - عمر اگر بخت است،از وی چشم برگشتن مدار
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷:آب از گداز دل نخورد سرو آه اگر - چون داغ لاله قد نکشد از بر جگر
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۹:شد کاروان عمر، بکن خویش را خبر - آماده بودنست ترا زاد این سفر
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵:به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش - برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۶:ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش - بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳:ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد - آه به باد رفته و اشک چکیده باش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶:با خلق همنشین و، از ایشان رمیده باش - مضمون دلنشین ز خاطره پریده باش
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵:از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام - همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹:گر شود صبح رخش، مجلس فروز خانه ام - شمع را خواهند بردن مرده از کاشانه ام
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۴:تا بجان آتش فتاد از شوق آن جانانه ام - شعله جواله سان، هم شمع و هم پروانه ام
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹:فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم - در دام خود کشیده چو طاؤس گلشنم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵:سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم - پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۵:اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم - به رنگ شمع محفل خویش را صرف زبان کردم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴:ز شرح اشتیاق دوست، تا حرفی بیان کردم - سراپا خویشتن را چون قلم صرف زبان کردم
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷:ز شوق آنکه به گوشت رسیده آوازم - به بال ناله بود چون سپند پروازم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱:چو تار چنگ کند گوشمال غم سازم - چو مرغ رنگ بتنگست بال پروازم
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱:سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم - صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰:بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم - قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸:گرفت عشقش ازین دست اگر گریانم - رسید چاک گریبان چو گل به دامانم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۷:چنان از صحبت گردنکشان گریزانم - که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶:مرا بس بود روز دیوان عام - نبی و وصی نبی والسلام
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۹ - تاریخ بنای مهتابی نواب خان:مه برج اقبال، «نواب خان » - که بادا الهی جهانش بکام
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳:بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن - مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵ - ترتیب سور قرآنی:گر بترتیب ندانی سور قرآنی - «فاتحه » پس «بقره » باشد و «آل عمران »
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۲:از تو ای حادثه ارباب فنا را چه زیان؟ - برق با خرمن آتش چه تواند کردن؟!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴:کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان - گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۱ - در نعت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم):تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان - حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۲ - تجدید مطلع:چون فتد سودای طوفش در سر روحانیان - مایه می بازد زمین از چرخ گرد کاروان
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در توصیف خزان و ستایش سرور دنیا و دین و فخر آسمان و زمین حضرت امام محمد باقر «ع »:باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان - میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱:غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن - بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵:گر فلاطون زمانی، حرف دانستن مزن - نام خود را خط بطلان، از رگ گردن مزن
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵:شد بهار و گشت عالم گلستان، ما همچنان - کرد گل از خاک اسرار نهان، ما همچنان
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸:ریخت دندان و، گره در بند نان ما همچنان - رفت چشم از کارو، در خواب گران ما همچنان
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۱:نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او - در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۱:برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او - طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۲:بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او - بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱:در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو - آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹:موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو - وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲:سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه - داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳:نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه - مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۷:چون نگردد حال بر مفلس ز شرم قرض خواه؟ - میرود از دیدن خورشید رنگ از روی ماه!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴:برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه - زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲:غیر محرومی رویت نبود کار نگاه - نیست جز حسرت دیدار تو، دربار نگاه
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴:ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری - فتاد آخر ترا هم حلقهای بر گردن ای قمری
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴:چنان در بند غم باید بخود بالیدن ای قمری - که چون نی هر دمت طوقی فتد در گردن ای قمری
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷:سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی - بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵:اگر گللر غمیندینک دور چمنده بلبل افغانی - کیمونگ عشقیندینک آیا چاک دور گللر گریبانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹:چه دوداست آن ترا بر گرد لب از خط ریحانی - گرفتت باغ حسن آتش مگر ز آن لعل رمانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰:تو کز طول امل در بند جمع مال و سامانی - ترا به ز آستین تنگدستان نیست همیانی!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۷ - تاریخ تعمیر بنائی:«سلیمان » زمان، شاه سکندر عدل دارا دل - فروغ آفتاب رحمت حق، ظل سبحانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۳:چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان - شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۴:ز بس کاهید جسم زار من از درد پنهانی - چو گل بر خرده جان نیست غیر از جیب و دامانی!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۲:تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری - می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۷ - در منقبت قایم آل محمد حضرت صاحب الزمان:تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری - چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸:گوشهای میخواهم و، چشم به خوان دل تری - خلوتی میجویم و، فریاد زنگ از دل بری
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹:میبرد هر دم دلم را، غمزه غارتگری - میرود هر قطره خونم، بجوی خنجری
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱:خسروی خواهی، بنه از سر کلاه سروری - نیست سر را، افسری بهتر ز بیدرد سری
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲:بهر نان تاکی بدرها آب روی خود بری؟ - در تلاش خواجگی، تاکی نمایی چاکری؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۱:کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری - پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۰:کشید شور جنونم سوی بیابانی - که نه فلک بودش گرد طرف دامانی
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۶ - در منقبت حضرت امام حسن عسکری (ع):زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی - نگه به دیده مرا یوسف است زندانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶:زبان گشود و، چنین گفت شمع نورانی: - که هست نور و صفا بیش در پریشانی
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):کسی ندیده ندامت ز تارک دنیا - گزیدنی نبود پشت دست استغنا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۷:ز بسکه راستییی در جهان نمی بینم - براه هم نتوانم سپرد دشمن را
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۵ - در نعت امام علی ابن ابی طالب (ع):در بلند و پست دنیای اسیر انقلاب - زورق عمرت تباهی گشته در موج سراب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰:خرمی بی غم نمی باشد درین باغ خراب - خنده گل دارد از پی اشک ریزان گلاب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۹:خیز و فکر خویشتن بین، چشم من، دیگر چه خواب؟ - نور چشم از حلقه عینک چو شد پا در رکاب!
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۲ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین اسد الله الغالب علی ابن ابی طالب:به حمدالله زبان نکته سنجم گوهر افشان شد - امیرالمومنین شاه ولایت را ثناخوان شد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷:سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد - نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۷ - در منقبت حضرت امام جعفر صادق (ع):ندیدم خویش را تا جلوهٔ حسن ترا دیدم - گشودم تا برویت دیده همچون شمع کاهیدم
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۹ - به خاک درگه او تا جبین آرزو سودم:به خاک درگه او تا جبین آرزو سودم - به گوناگون نتایج بارور شد نخل امیدم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸:ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم - ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۱:ز بس نومیدی از امیدهای خویشتن دیدم - ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (ع):شد زبانم مدح سنج سرور دنیا و دین - شافع محشر شه مردان امیرالمؤمنین
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »:نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین - آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - تاریخ فوت عبداللطیف خان رحمة الله - ۱۱۱۷ه:میر عبداللطیف خان که گذشت - در محرم ازین سرای غرور
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۳۵ - ماده تاریخ فتح قندهار:شاه جم حشمت «سلیمان » جاه - که بود چشم بد ز ملکش دور
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - در وصف آیینه خانه:این آینه خانه از وفور لمعان - وز صافی و روشنی بود چشم جهان
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱:افسوس که شد به دل بهارت به خزان - مغلوب جنود کفر گردید ایمان
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲:از صدق، سخن کند اثر در دل و جان - تیر سخن، از راستی آید بنشان
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴:جانت نشود پاک ز گرد عصیان - تا اشک ندامتت نشوید دامان
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱:پندِ پدرانه، پیشِ اربابِ ذَکا - تریاق آمد گرچه بود زهرنما
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲:در بتکده و کعبه نباشد «جویا» - مطلوب بهجز معرفتِ ذاتِ خدا
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱:بی رخصت دل زبان بگفتن مگشا - انگشت زبانست ترا عیب نما
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸:تا چند ز معشوق بمانی به حجاب - از خویش دمی برآی یعنی ز نقاب
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹:خواهی که بدستت افتد آن در خوشاب - جویا به سوی بحر حقیقت بشتاب
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰:در بزم چو نیست گفتگوها به صواب - در بستن لب دیده دلم فتح الباب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳:هر ذره ز مهر تست جانی بیتاب - هر شبنمی، از یاد تو چشمی پرآب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴:ای دل رخ از این سرای فانی برتاب - جز در طلب جهان باقی مشتاب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:ای روی تو در نمودن خود بیتاب - حسنت نکشد ز نازکی بار حجاب
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵ - تاریخ ساختمان تالاب رضی آباد:شد در «رضی آباد» بنا این تالاب - تا دل ز غبار غم بشویند احباب
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳:خود را هر کس ز راستیها آراست - پیش ابنای دهر خار دلهاست
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴:شاهنشاها کف تو بحرین عطاست - تقوای تو زیب سلطنت نام خداست
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:بی کینه دلم به سینه از فضل خداست - آئینه خاطرم نه محتاج جلاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰:ملک است چو خانهای که دردار فناست - از پادشه و رعیت این خانه به جاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۹:عیش گیتی پر نمک و شور و شر است - کیفیت از این شراب جستن غلط است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸:هستی نخلی است مرتضایش ثمر است - بیگانه ز حق هر که ازو بی خبر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲:ما را نه حرف تند یاران ضرر است - تندی صرصر، ملایمت شاخ تر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳:در رسته عاشقی،که نفعش ضرر است - جنسش نه متاع و، نقدنی سیم و زر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴:هر چند کلام تو چو در و گهر است - از شهد سخن کلک تو چون نیشکر است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲:انسان که ز جسم طوطیی در قفس است - در آمدن و رفتش الله بس است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷:از هر نعمت که در جهان دسترس است - همصحبتی مردم نیکو هوس است
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱:جویا دیدی که آن نگار بی درد - هرگز به محبت دل ما شاد نکرد
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲:با آنکه فتاده ام به راهش چون گرد - یکبار به سهو هم مرا یاد نکرد
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳:فریاد و فغان ز جور نفس بی درد - نامرد بمن چه دشمنیها که نکرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲:ای آنکه همیشه در پی خوابی و خورد - پا در زد و خوردی از برای زد و برد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳:گه در غم پوششی و، گه در غم خورد - گویا نشنیدهای که میباید مرد
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳:هر کس قدر شکستگی را داند - دانسته به دل نهال غم بنشاند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳:ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند - بر خاک کدورتت پی گنج نشاند
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹:پیدایی او اگر چه باشد به کمال - بیگانهٔ دید ماست آن حسن و جمال
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲:برخیز شب ای همای اوج اقبال - بگشا بهوای عشق جانان پر و بال
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲:حیف است اگر ز دخت رز جویی کام - کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳:ز آغاز وجود خویشتن تا انجام - هرگز نزدم در ره حق جویی گام
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳:ای آنکه نباشد از نمازت جز نام - طاعت ببرت همین قعود است و قیام
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۸ - تاریخ بنای خانه یی:این خانه که باد منزل عیش مدام - هر شیشه اش از باده عشرت یک جام
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰:پیوسته به دوران تو ای چرخ کهن - با اهل کمال هستی از بس دشمن
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶:خالی ز خرد شد سر و، از نیرو تن - گوشم ز شنیدن و، دو چشم از دیدن
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸:همراه شباب، رفت نیرو از تن - رنگ از رخ و، مغز از سر و، دندان ز دهن
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵:ای آنکه دلت گشته ز امساک تو خون - نبود دهنت از تو به نانی ممنون
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱:کم گو، که بود سخن چو در مکنون - گردد ز کمی قیمت این در افزون
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷:انگار که بیش از همه شد ثروت تو - افزون ز کریمان جهان همت تو
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲:آمد پیری و، زشت شد صورت تو - از دست تو بگرفت ترا نکبت تو
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳:شد وعده اگر خلاف در حضرت تو - عذریست مرا که شنود فطرت تو
-
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۰:اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی - همانا در پی کتمان عیب خویش میکوشی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲:نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی - حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی