گنجور

 
جویای تبریزی

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما

دور از گل رخسار تو مانند شکوفه

از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما

ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم

نشکفت گلی غیر جنون از چمن ما

ای مرده دلان یک نفس از ما نگریزید

بوی دم عیسی شنوید از سخن ما

خو کردهٔ آغوش نزاکت منشانیم

از پرتو مهتاب سزد پیرهن ما

داریم ز بس حسرت دیدار چو جویا

هم مجلس تصویر بود انجمن ما

 
 
 
صائب تبریزی

از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما

برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما

محتاج به شمع مه و خورشید نباشد

چون سینه روشن گهران انجمن ما

از صحبت ما فیض توان برد به دامن

[...]

واعظ قزوینی

نبود صفت لعل تو، حد سخن ما

این لقمه فزونست بسی از دهن ما

از خون دلم خورده مگر آب، که دایم

خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما

شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟

[...]

حزین لاهیجی

از خار جفای بت پیمان شکن ما

یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما

در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست

یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما

گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی

[...]

افسر کرمانی

در بزم چمان آمده سرو چمن ما

امشب همه رشک چمن است انجمن ما

ماه است که در بزم برافروخته طلعت،

یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟

خوب است که در بزم من آید به تماشا،

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه