گنجور

حاشیه‌ها

نیکنام شاهین در ‫۳۸ دقیقه قبل، ساعت ۰۶:۴۹ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:

سلام 
بیت سوم را در مجموعه‌ای به شکل زیر دیدم:
ترا ده پند گویم گر نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی

سیدزانیار شهیدی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

فقط یک سوال برام پیش اومده راجب خود شعر ؟ چرا مابین بیت هفت و هشت هیچی نیست و یهو غزل تغیر شکل میده و آخر مصرعها تغییر کردن ؟اگه حکایتی یا پندی یا هرچیزی بینشون بود منطقی تر بود و با شناختی که از شیخ اجل دارم میدونم اشتباه نمیکنه و احتمالا اون وسط چیزی گم شده و یا به عمد از تاریخ محو شده ، اگه دلیلی دیگری داره از کانال گنجور خواهشمندم جواب سوال پیش آمده را پاسخ دهد ؟ سپاس

سوشیانت در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۶۰۸- مولانا غواصی خراسانی:

آن جایی که از ذخیره خوارزمشاهی و روضه الشهدا و تاریخ طبری گفته، باید طلا گرفت. 

سوشیانت در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۷:

درس زندگی در گلستان سعدی است و بس. 

سوشیانت در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

درود بر حافظ و درود بر گنجور و درود بر ادبیات شیرین پارسی. 

سیدزانیار شهیدی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

شیخ اجل به حق آنچه واقعیت وجودی است را بیان کرده و اتفاقا کاملا رک بهش اشاره کرده و در ذهن و روانش متبلور کردن ، وقتی میگه همه ز یک گوهرند عین واقعیت گفته که عرفا بهش رسیدن و همان به هرجا بنگرم آنجا توبینم هست و در واقع همه او هستیم و او ماست و هریک چه خوب چه بد تجلی ذات الهی هستیم و در مقیاس کل همه یکی هستیم و بهم وصل هستیم و بازم اتفاقا قانونمند وصل هستیم برای حاکم و محکوم بودن و حکم کردن ! بحث عرفانی هست که البته شیخ به زبان ساده بیان کرده و سر در سازمان ملل هم بهترین از این جمله نیست حالا چه باشه و چه برداشته باشن یا نباشه . 

عباس جنت در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم:

فردوسی در اول شاهنامه که با این گفتار شروع میشود

به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد

در مورد خلقت آدم میگوید:

چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید

انسان کلید تمام بندهای دنیا است

سرش راست بر شد چو سرو بلند /  به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرندهٔ هوش و رای و خرد / مر او را دد و دام فرمان برد

همین راست راه رفتن انسان بروی دوپا و تکلم اونشان از تفاوت انسان با دیگر مخلوقات است و دارای خرداست و همه مخلوقات را بزیر فرمان دارد.

ز راه خرد بنگری اندکی / که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی / جز این را نشانی ندانی همی

اگر از دید خرد بنگری تمام انسان ها را یکی خواهی دید مگر اینکه انسانی خیره سر باشی که قدر مقام خودرا ندانی.

تو را از دو گیتی بر آورده‌اند / به چندین میانچی بپرورده‌اند

نخستین فطرت پسین شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار

تمام مخلوقات از این عالم هستند بغیر از انسان که بگفته فردوسی "تورا از دوگیتی بر آورده اند" 

حافظ میفرماید:

دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند / گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت / با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند

فرشتگان با گل انسان پیمانه درست کردند با آن باده الست نوشیدند

داود شبان در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۳۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

حلالت آقا رضا،دست مریزاد و احسنت.

برگ بی برگی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۰۹ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

با احترام، از سرِ پیمانی که داشت برفت، یعنی وفای به عهد و پیمان کرد و به میخانه رفت

امین مروتی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

شرح غزل شمارهٔ ۸۲ (معشوقه به سامان شد)

مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)

 

محمدامین مروتی

 

ظاهراً غزل پس از بازگشت شمس به نزد مولانا سروده شده است و حال مولانا از این دیدار مجدد بسیار خوب است و آرزوی تداوم این حال را دارد.

 

معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا

معشوقه سروسامان گرفت و برای اطرافیانش، یکپارچه تبدیل به امن و ایمان شد.

 

ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد

باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا

شیطان مدتی انگشتری حکومتیِ سلیمان را دزدید و برجای او تکیه زد و مملکت را خراب کرد. اما دوباره انگشتر و حکومت به سلیمان رسید.

 

یاری که دلم خَستی، در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا

دوستی که از ما قهر کرده و بر دلمان زخم زده بود، دوباره بر ما شفقت پیدا کرد.

 

هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی

نک سردهِ  مهمان شد، تا باد چنین بادا

مدتی عیش و عشرتش را از ما جدا کرده بود. حالا سرحلقه میخواران شد.

 

زان طلعت شاهانه، زان مشعله‌ی خانه

هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا

از بخت شاهانه و نور رویش، همه جا مثل میدان شهر، پر جوش و خروش شده است.

 

زان خشم دروغینش، زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا

هم خشمش هم ظاهری است و هم عشوه هایش که شیرین است، عالم را به کام ما شیرین می کند.

 

شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا

تاریکی جایش را به روشنایی داد و غم جایش را به گشایش داد.

 

از دولت محزونان، وز همت مجنونان

آن سلسله، جنبان شد، تا باد چنین بادا

سعادت یار غمگینان شد و از همت عاشقان، زنجیر موی دوست به زیبایی پریشان شد.

 

عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

بازگشت یار فراری، مانند آمدن عید و دادن عیدانه به ماست.

 

ای مطرب صاحب‌دل، در زیر مکن منزل

کان زُهره به میزان شد، تا باد چنین بادا

ای مطرب عاشق! تو هم با صدای بلند بنواز که زهره یعنی سیاره نوازنده فلک، هم سازش را میزان کرده است و با تو می نوازد.

نزد اهالی موسیقی، زیر در مقابلِ بم، صدای نازک و باریک است.

 

درویش فریدون شد، هم‌کیسه‌ی قارون شد

همکاسه‌ی سلطان شد تا باد چنین بادا

گدا، شاه و ثروتمند و همنشین سلطان شد. یعنی من گدا همنشین شمس شدم.

 

آن بادِ هوا را بین، ز افسونِ لبِ شیرین

با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا

از جادوی لبِ نی زن، باد هوا در نی، به صدا در آمد.

 

فرعون بدان سختی، با آن همه بدبختی

نک موسیِ عمران شد تا باد چنین بادا

از برکت این بازگشت، شانس به فرعون با تمام شقاوت و بدبختی اش، روی کرد و موسی شد.

 

آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامُشتی

نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

گرگی که متهم به خوردن یوسف شده بود، یعنی برادران یوسف که جاهل و فراموشکار بودند، تبدیل به یوسف کنعانی شد.

 

شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا

ای شمس از برکت وجودت و همنشینی ات، تبریز یعنی موطن تو به خراسان یعنی موطن من تبدیل شد.

 

از اسلم شیطانی، شد نفس تو ربانی

ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

پیامبر فرمود شیطانم را تسلیم خود کردم. یعنی نفسم را در اختیار گرفتم. مسلمان شدن ابلیس یعنی تحت کنترل گرفتن نفسانیت.

 

آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد

اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا

از برکت ماه وجودت، هر دو جهان گلستان شده و به همه جان و روح داده ای.

 

بر روح برافزودی، تا بود چنین بودی

فرّ تو فروزان شد تا باد چنین بادا

با نور افروزی خودت، همیشه بر قدرت معنوی و روحی ما افزوده ای.

 

قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد

ابرش شکرافشان شد، تا باد چنین بادا

کدورت هاش را کنار نهاد و روی شیرینش را به ما نشان داد.

 

از کاخ چه رنگستش، وز شاخ چه تنگستش

این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا

گاو نفس قربانی شد بی آن که از شاخ او وکاخ او(یعنی قدرتش) در تنگنا و سختی قرار گیریم. (اشاره به قربانی کردن گاو بنی اسرائیل برای یافتن قاتل هم هست)

 

ارضی چو سمایی شد، مقصود سنایی شد

این بود همه، آن شد تا باد چنین بادا

همانطور که سنایی می خواست، زمین مثل آسمان شد. یعنی جسم خاکی من به آسمان رفت. همه جسم رفت و تماماً روح شد.

 

خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

در مقطع غزل، مولانا ضمن استفاده از تخلص "خاموش"، می گوید چنان مستم که زبانم و دستم بسته است و فکرم کار نمی کند و چه بهتر از این.

 

10 بهمن 1404

علیرضا شیشه‌گر در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۱ - عقد چهارم (اجارت است):

باب شانزدهم را نگاه کنید ببینید این عالم دانشمند به چه زیبایی نوشته و مختصر منظورش اینکه وکیل نبایستی از ناحق دفاع نماید بلکه بایستی بداند حق است یا حداقل نداند که باطل است .

محمد حسین شاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

گر خود رقیب شمع است اسرار از ...

در اینجا رقیب به دو معناست در امروزه به معنی حریف و در قدیم به معنی بادیگاد است. حافظ به معنی بادیگارد اشاره دارد.

در ایٌام قدیم، زیبا رویان وقتی که در جامعه قدم میگذاشتند همراه خود بادیگارد داشتند.

منظور حضرت حافظ از این شعر این بود که:

ای دلبر، اگر بادیگارد تو برایت دلسوزی می کند و تظاهر می کند که عاشق تو است، تو اسرار عشق و عاشقی ات را به او نگو، زیرا او رازهای تو را فاش خواهد کرد

دکتر سید روح اله تقوی پور در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

درود به همه عزیزانم 

شاعران بزرگی در طول تاریخ آمدند و اشعاری از آنها بجا مانده است،اشعار شاعران اگر خوانده نشود و عمیق جستجو نشود هیچ فایده ای ندارد،اشعار مولانا که راهنمای همه انسانها میتواند باشد به شرط اینکه مدام خوانده شود تا به درک عمیقی از معنا برسیم و در زندگی بکار ببریم،اگر به اشعار مولانا نگاه کنیم متوجه میشویم که در همه بخش های زندگی نجات دهنده هست و میتواند هر انسانی در مسیر کمال راهنمایی کند تا به امید حق و تلاش خود انسان به سر منزلش برسد امیدوارم که مولانا را در زندگی تان پر رنگ تر کنید تا به نتایج خوبی برسید با سپاس فراوان از زحمات همه شما عزیزان 🙏❤️🌹🌱

 

محسن سنجابی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

در بیت ششم:

توبی باید تویی باشد!

بیخبری، باید جدا و با نیم فاصله نوشته شود: بی‌خبری!

ازگداز، باید با فاصله نوشته شود که خواناتر باشد:

از گداز

امیر سالار در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۴۵ در پاسخ به سیاووش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

درود بر شما
تفسیر پندآموزی ارائه فرمودید.
این بیت شعر واژگان جالبی دارد:
۱) تنگ دستی: زمانی که یک شخص به چیزی نیاز دارد ولی در اثر فقدان آن (فقر) در عذاب باشد یا دیگران وی را گرفتار خویش کرده باشند.
۲) قارون: شخصیت خیالی یا واقعی که به دلیل گنجی که داشت به دیگران فخر می‌فروخت و از گنجش بهره‌ای به نیازمندان و تنگ دستان نمی‌داد.
۳) گدا: شخصی که به سبب فقدان چیزی، بدون اینکه چیزی در عوض آن بدهد در حالت پستی و فرومایگی آن را از دیگری تقاضا نماید.
۴) کیمیای هستی: با ارش‌ترین چیز در زندگی
۵) عیش و مستی: «عیش»  نوعی وقت گذرانی در عین لذت بردن است و گاهی به عنوان Entertainment نیز شناخته می‌شود و «مستی» نیز به وضعیتی که پس از خوردن نوشابه‌های الکلی یا شراب سبب می‌شود شخص از حالت عادی روانی خود خارج شود.

در این بیت: «عیش و مستی» رابطه‌ی بین «تنگ دستی» و «قارون» شده است (گویی قارون شدن کمال «تنگ دستان» است) و از طرفی می‌گوید «عیش و مستی» (که «کیمیای هستی» می‌داند) سبب می‌شود «گدا» به «قارون» تبدیل شود یعنی قارون کمال «گدا» می‌باشد پس آیا در این شعر «تنگ دستی» همان «گدا صفتی» است! (بعید بدانم)؟
آیا در زمان حافظ «گنج قارون» موضوع شناخته شده‌ای بوده؟ آیا این بیت ممکن است بعداً به این شعر اضافه شده باشد؟

مصطفی o در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰:

دوستانی که چپ و راست آیات قرآن رو میذارن دچار مغلطه شده اند چون اولا اون آیاتی رو میذارن که باب میلشون باشه و دوم این که خود آیات هم شان نزول داره و هم با آیات دیگه مرتبط. مثلا اگر خدا گفته به قلب کفار مهر زده تا چیزی نفهمند دلیلش رو هم بذار برادر من! تو خود قرآن گفته چون آیات ما را انکار کردند چنین کردیم! در ضمن آیاتی که به اختیار انسان اشاره دارد رو هم بیارید مثلا جایی که خدا می قرماید اگر کسی دنیا را یخواهد خدا او را در همان مسیر کمک می کنه و اگر هم آخرت رو بخواد باز تو همون مسیر کمک می کنه

یا مثلا این که در قرآن فرموده است ما به هر دو راه (خیر و شر) انسان رو هدایت کردیم.

از این دست مسایل زیاد هست.

 

مصطفی o در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۲۵ در پاسخ به کامران هیچ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰:

خدا رو انکار می کنید تا فسق و فجورتون رو توجیه کنید این رو تو فرآن هم می تونید ببینید. در ضمن برای دینداران این که حیام نظرش چی هست کمترین اهمیتی داره. ایشون صرفا یک شاعر و ریاضیدان هست و بس

امیر سالار در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

بیت شعر:
هنگام تنگ دستی، در عیش کوش و مستی ... کین کیمیای هستی٬ قارون کند گدا را 

این که می‌گوید: «هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی ...» که در آن، «تنگ دستی» نقطه مقابل «گنج قارون» است و «عیش و مستی» رابطه‌ی بین این دو را برقرار کرده است.
آیا واقعاً از حافظ است؟ آیا «گنج قارون» در زمان زندگی حافظ موضوعی بروز بوده است؟
بعد از دوره‌ای که رمان نویسی در ایران باب شد، موضوع «گنج قارون» چندین بار در ادبیات ایران بکار رفته است ول پیش از آن، بعید بدانم به آن پرداخته شده باشد.
ز حافظ شناسان عزیز طلب راهنمایی دارم.

فاطمه یاوری در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵:

به به. 

.. منا.. در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:

چرا این شعر انقدر عیوب قافیه داره

۱
۲
۳
۵۳۸۳