محمدعلی نجفی در یک ساعت قبل، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ اوحدی مراغهای » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:
به نظر، «تشویش» باید باشد. نه تشویق.(فدای زلف مشوش او)
احمد خرمآبادیزاد در یک ساعت قبل، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۶:
مصرع نخست بیت شماره 1 به شکل «زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر» نامفهوم است و باید چنین باشد «زادوش، عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر».
*به استناد لغتنامه دهخدا (صفحه 12525 و 15944، چاپ دانشگاه تهران، 1377):
1-واژۀ عربی «عطارد» به معنی «نافذ در امور» است؛ برای همین به آن «دبیر» میگفتند.
2-در یونانی، آن را «هرمیس» (به معنی «مفسر ارادۀ خدایان») مینامیدند.
3-نامهای ایرانی «عطارد» عبارتند از «تیر»، «زادوش»، «زادوس» و «زاوْدُش».
علی احمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:
خواجه شیراز هر آنچه در باب خواص می در نظر داشته در این غزل آورده است .پیش از این دیدیم که دو نوع باده در اشعار حضرت حافظ مورد نظر است یکی می عشق که از معشوق می گیرد و دیگر آن می که در میخانه نصیبش می شود تا او را به مستی امیدوار نگه دارد .این باده امید خواصی دارد که در این غزل به آن اشاره شده است
گر مِیفروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
اگر می فروش نیاز رندان عاشق به می را رفع کند خداوند هم گناه می خوردن را می بخشاید و گرفتاری آنها را دفع می کند .یعنی خداوند هم به می یعنی امید عاشقان نظر مثبت دارد .امید به بخشش گناهان و رفع گرفتا ی ها اولین خاصیت می است .
ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُربلا کند
ای ساقی میخانه می را بر اساس عدالت بین همه تقسیم کن تا گدا به علت ناامیدی از عدالت خشمگین نشود و جهان را پر از بلا نکند .امیدواری اگر همگانی شود و همگان به برقراری عدالت امیدوار باشند و برایش تلاش کنند جهان بی بلا خواهد شد.
حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند
به راستی که از این غمها می توان مژده امنیت و خلاصی از غم را دریافت کرد .البته اگر پوینده راه عاشقی به عهد خود یعنی رعایت امانتی که بر عهده اوست عمل کند .بار امانتی که خداوند در ابتدای خلقت بر دوش انسان گذاشت چنانکه در غزل۱۸۴ دیدیم امید بود .اگر انسان امید خود را در هر شرایطی حفظ کند از دل غم نیز مژده رهایی می بیند.
گر رنج پیشآید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که اینها خدا کند
ای دانای خرد مند که رنج ها و راحتی ها را به این علت و آن علت نسبت می دهی و فلسفه می بافی ،رنج و راحتی در اختیار خداست .البته او خوشی و خوشدلی را برای انسان می خواهد ولی قانون او این است که اگر به دنبال خوشدلی نباشی به رنجهای دنیای او گرفتار خواهی شد .اشاره زیبای حافظ به دو آیه ۷۸ و ۷۹ سوره نساء در قرآن است که در بالا به آن اشاره کردم .باری خداوند هم می خواهد انسان با امید(می) به دنبال خوشی و خوشدلی خود باشد .
در کارخانهای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟
اگر امیدوار باشی خواهی فهمید که در این کارخانه دنیا عقل و دانش جایی ندارند و سر از حکمت دنیا در نمی آورند چون بینش ضعیفی دارند و حق دخالت ندارند .این هم خاصیت امید است که عقل را همراهی و آگاه از حدود خویش می کند .
مطرب بساز پرده که کس بیاجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند
ای مطرب که می نوازی این نغمه را بنواز که "هیچ کس بدون زمان از پیش مشخص شده نمی میرد" و هرکس غیر ازاین ترانه بسراید و بنوازد خطا کرده است .در اینجا نگرانی انسان از مرگ را بیان می کند و می گوید نگران نباش که چه موقع خواهی مرد زمان مرگ مشخص است و خواهد آمد تو سعی کن خوشدلی خود را با امید حفظ کنی و حتی به بعد از مرگ هم امیدوار باشی .
ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند
ببین که ما در راه عاشقی از بس درد عاشقی کشیده ایم و دردسر خماری را تحمل کرده ایم بارها مرگ را چشیده ایم .چاره و دوای آن هم با وصال و دیدار دوست است که به راحتی میسر نمی شود و یا با نوشیدن می خالص است یعنی همان امیدواری به مستی .
جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسیدَمی کجاست که احیایِ ما کند؟
به هر حال جان ما در سر معرفی می (امید)از دست رفت و حافظ به خاطر عشق ورزیدن سوخت .کجاست آن عیسا دم که با نفس خود ما را دوباره زنده کند .(اشاره به معجزه حضرت عیسی که مردگان را زنده می کرد )
تلویحا در ادامه مطالب بالا اشاره دارد که امید حتی می تواند مرده را زنده کند و فرد ناامیدی را که قصد از میان بردن خود را دارد دوباره به زندگی امیدوار نماید.
احسان یزدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵ - هشت شاعر در عرب و عجم:
در مصراع: درگه رامش «ظهیر» و «نابغه» هنگام خوف
نام درست اولین شاعر، زُهَیر است که مانند سه شاعر دیگر یادشده از اصحاب معلقات بوده است.
و لطفا بین «درگه» یک فاصله بگذارید: در گه.
همچنین امروزه صورت نوشتاری «توسی» بهجای «طوسی» استفاده میشود.
محسن تقویان فر در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:
«دلی که غیب نمای است و جام جم دارد»
«ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان»
آیا این دو مصرع در تضاد مستقیم نیستند؟
به نظر اینطور میآید مگر اینکه «غیب» را نیز دارای اسراری بدانیم. با توجه به این که خود مفهوم غیب متضمن معنای سِر است چنانکه در واقع عالم غیب همان حقیقت پنهان جهان است، میتوان احتمال داد اعتقاد به اینکه در غیب نیز اسراری است که کس بدانها راه ندارد، و نتیجه منطقی این دیدگاه که صرف ارتباط با جهان غیب آدمی را دانای اسرار حق نمیکند، نکته بس گرانی بر صوفیان زمان حافظ بوده است چون لافیدن از آگاهی بر «اسرار حق» درمیان صوفیان رایج بوده است.
در ضمن گم شدن موقتی خاتم هم میتواند کنایه از موجه بودن جدایی موقتی از عبادات و بهره بردن از لذتهای مادی و شادیهای دنیایی مانند نوشیدن باده انگوری که عملی غیر قابل قبول برای صوفیان و عامیان است نیز باشد.
البته طرح کلی غزل به نظر بیشتر بیان آزردگی خاطر حافظ از آسان طلبان و مفت خواران است تا دعوت به باده خواری.
.
.
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵:
تهیگاه: طرف راست یا چپ شکم، مابین آخرین دنده و لگن خاصره؛ پهلو.
حسین رحیمی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:
با سلام و خسته نباشید
پیشنهاد میکنم برگردان های هوش مصنوعی به کلی از گنجور حذف شوند . به نظرم هوش مصنوعی در هنر و ادبیات چیزی برای عرضه ندارد . به خصوص ادبیاتی به غنای ادبیات فارسی
برمک در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - چیم کیم:
برجاس به معنی نشانه است
نشانه کردم خود را به گونه گونه گناهنشانهٔ چه که برجاس تیر خذلانم
ابوالعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
منجمان آمدند خلخیان
ابا سطرلابها چو برجاسا.سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
منوچهری.
بایکی داسی ماننده الماسی.برجاس او بسر بر گه باز و گه فراز
منوچهری.
چون چاکری که سجده برد پیش شاه ری.تیر وهم تو کز کمان بجهد
مسعودسعد.
نجم برجیس باشدش برجاس.دل حسود تو نالان و مضطرب بادا
سیدحسن غزنوی.
ز تیر حادثه مانند سینه برجاس.نشانه کردم خود را بگونه گونه گناه
سوزنی.
نشانه چه که برجاس تیر خذلانم.چون بسوی دل او تیر سؤال سائل
سوزنی
تیر غازی برود راست ببرجاس و هدف.
مهدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من.
عرفان ایرانی یک مکتب جهانی است نه محدود به مکان است و نه زمان. دانشمندانی چون حافظ، مولانا، سعدی و غیره در محدوده شیراز و در زمان حیاتشان نیستند که خواسته باشند وقایع تاریخ زمان خود و مکان خود را نگارش نمایند.
دوستانی که با مشاهده نام مهدی به ظهور میرسند. و یا منصور شاه به شاه شجاع و غیره به این سوالها چگونه می توانند پاسخ گویند؟ ایا حضرت مهدی در زمان حافظ ظهور کرده است؟ اگر ظهور کرده ایا نظر حافظ از ظهور، شاه شجاع است و شاه شجاع را مهدی میدانسته؟ قطعا اینگونه نیست. آیا وقتی میگوید حضرت یوسف از قعر چاه به ماه رسید واقعه یوسف در زمان حافظ روی داده است؟ ایا شیراز تمام هم و غم حافظ بوده که با رهایی شیراز توسط شاه شجاع حافظ به مقصود خود رسیده باشد؟ اگر حافظ جمال شاه شجاع را دیده و شاه شجاع نزد حافظ حاضر است چه لزومی دارد از باد صبا بخواهد پیغامش را به شاه شجاع برساند؟ شاه چراغ، مهدی، یوسف و زاهد دجال نمادند، نماد نیکی و زشتی. که حافظ میخواهد زشتی های ذهنی را زدوده و به نیکی زنده نماید.
دوستان عزیز قبل از اینکه بتوانند غزل های حافظ را درک نمایند باید به ایده و مقصود این عزیزان اشنایی داشته باشند وگرنه در اظهار نظر به خطا خواهند رفت. این دانشمندان از تمثیل های تاریخی، طبیعی اهداف زنده شدن به خدا را از طریق پاکسازی و حل تضادهای ذهنی جستجو میکنند. همانطور که از گل و بلبل.
برمک در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح وزیر شمس الملک:
ان بیت در این نسخه دستکاری شده سوزنی سروده
از کلک تست نصرت دین محمدی
ایتوک ده به شاه که کلکم حسام تست
ایتوک بچم نوید و مژده است گویا کسی که معنی ایتوک را میدانسته و ایتوک را نمی پسندیده انرا مژده کرده
از کلک تست نصرت دین محمدی
این مژده ده به شاه که کلکم حسام تست
و یکی که معنی ایتوک را نمیدانسته کلا بیت را دگرگون کرده
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
دانستن یا ندانستن
یک ضرب المثل ایرانی در امثال عربی[1]
«مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لاَأَدْرِی أَصِیبَتْ مَقَاتِلُه: هر کس کلمه نمیدانم را به زبان نیاورد به هلاکت میرسد،»
مضمون این مثل نشانهی نگرشی علمی و مبتنی بر این حقیقت است که زنجیره آگاهی و معرفت، حلقههای بیشماری دارد که در هر مقطع از حیات بشر، چون نردبانی، پله به پله از زمین به آسمان در حال رشد و تعالی است، کاروان معرفت بشری در مسیر تکامل، از ازل به ابد و از صفر به بینهایت در هر مرحله جلوتر از مرحله قبل به پیش میرود، پردههای ابهام را یکی پس از دیگری کنار میزند، لحظهای از حرکت نمیایستد، از موانع عبور میکند، مخالفان سرسخت خود را زیر پا میگذارد و به راه خود راه ادامه میدهد. جهان خلقت برای افراد آگاه و خردمند، از یک سو لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشود، و از دیگر سو پیچیدهگی و ابهام آن افزون میگردد. با هر کشف علمی و پاسخ به هر سؤال، دهها و صدها سؤال جدید بوجود میآید که پاسخ به هریک به نوبه خود پرسشهای جدیدی را ایجاد میکند، پرسشهای بشر نسبت مستقیم با دانستههای او پیدا میکند، به این معنی که هرچه بیشتر میفهمد ابهام و پرسش او بیشتر میشود. نتیجه آن احساس کوچکی و ناچیزی در مقابل حقایق است، تا آنجا که به حیرت میانجامد.
این اندیشه درست در نقطه مقابل کسانی است که به سبب پیلهی جهل و نادانی، دنیا را کوچک و محدود میبینند، گمان میکنند به آخرین مرحله رشد کمال دست یافتهاند و چیزی از دانش و معرفت برای دیگران باقی نگذاشتهاند. کسانی که کمتر میفهمند، دنیای کوچکتری دارند، همه چیز برای آنها ساده و روشن است، کمتر میپرسند و کمتر دچار حیرت میشوند. این افراد سؤال بیپاسخ ندارند و برای هر پرسشی، بی رنج و زحمت، پاسخی آماده و از قبل تعیین شده دارند. بدیهی است نتیجه دیدگاه اول نرمش، آزاداندیشی، آزادگی، فروتنی و احترام به دیگران است. در مقابل پیامد دیدگاه دوم، خشونت، استبداد، تعصب و سختگیری، خودبزرگبینی و نادیده گرفتن دیگران است.
با این مقدمه به بررسی و تحلیل ضرب المثل بالا میپردازیم. میدانی (2003: 2/340) این ضربالمثل[i] را یک ضربالمثل غیرعربی و نوخاسته (مولد) دانسته است.
بر اساس تعریف، مثل مولد مثلی است که ریشه در فرهنگ عربی ندارد و از فرهنگهای بیگانه وارد ادب عربی شده است. نک: (ابن منظور،1408: 15/ 395) و (مفتاح الحداد، 1998: 30)؛ حال باید دید که این مضمون اگر عربی نیست از چه فرهنگی به فرهنگ عربی نفوذ کرده و نشانههای آن را در کجا میتوان پیدا کرد:
بنا به شواهد و اسناد زیر این مثل از متون پهلوی و فرهنگ ایرانیان باستان، در نهضت ترجمهی متون ایرانی به فرهنگ عربی نفوذ کرده است:
1- در پندهای منسوب بهایرانیان آمده است: مِنَ العِلمِ أن تَعلَمَ أنَّکَ لاتَعلَمُ. (ابن مسکویه، بیتا: 74): اینکه بدانی که نمیدانی بخشی از علم است. بزرگمهر: «دانا کسی باشد که بداند که نادانست.» (عنصر المعالی، 1366: 39)
این بیت از ابن یمین هم ناظر به همین منظور است:
آنکس که نداند و بداندکه نداند / آخر خرک لنگ به منزل برساند (دهخدا، 1352: 3/1340)
2- کَانَ بُزِرجْمِهرُ یَقُولُ: «قَـوْلُ لاأَعْلَمُ نِصْفُ الْعِلْمِ.» (ابن أبیالحدید، 1988: 16/5183): بزرگمهر: گفتن «نمیدانم»، نیمی از علم است.
عنصرالمعالی (1366: 39) گوید: و سخت دانا کسی باشد که بداند که نادانست و عاجز:
تـا بـدانجـا رسیـد دانـش مـن / کــه بـدانـم هـمی کـه نـادانـم (بوشکور بلخی، نقل از عنصر المعالی، 1366: 39)
3- از این سخن بهرام نیز نوع نگرش ایرانیان به گستردگی دانش و ناتوانی آدمی در دست یابی به آن فهمیده میشود:
بَهْرَامُ بْنُهُرْمُزَ یَقُولُ: «یَنْبَغِی لِلْعَالِمِ أَنْ یُورِثَ جُلَسَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ لاأَدْرِی؛ حَتَّی یَکُونَ أَصْلاً فِی أَیْدِیهِم، فَإذَا سُئِلَ أَحَدُهُم عَمَّا لایَدْرِی قَالَ: لاأَدْرِی.» (قرطبی، بیتا: 286): بر دانشمند سزاوار است که به نزدیکان پس از خود، گفتن «نمیدانم» را به ارث گذارد، تا به عنوان اصلی در اختیار آنان باشد، پس هرگاه از یکی از آنان سؤالی شد که جواب آن را نمیدانست، بگوید: نمیدانم.
4- بزرگمهر درک عظمت هستی را بسی بزرگتر از عمر و توان آدمی میداند:
لأنَّ العِلمَ أکثَرُ مِن أیَّامِ العُمرِ. (ابن مسکویه، بیتا: 48): زیرا گسترهی دانش بیشتر از روزهای زنـدگی آدمی است.
5- این دیدگاه در قابوسنامه و نصیحةالملوک از زبان بزرگمهر حکیم نقل شده است:
چنین شنیدم که به روزگار خسرو زنی پیش بزرجمهر آمد، از وی مسألهای بپرسید. مگر اندر آن وقت بزرجمهر سر آن نداشت که جواب بگوید گفت: ای زن این که تو میپرسی من آن ندانم. زن گفت: پس اگر تو این ندانی، نعمت خدایگان ما به چه میخوری؟ بزرجمهر گفت: بدان چیز که دانم؛ و مَلِک مرا بدان چیزها که ندانم چیزی ندهد؛ و اگر خواهی و توانی بیا و از ملک بپرس تا بدانی که بدآنچه ندانم ملک مرا چیزی دهد یا نه[ii]؟ (عنصرالمعالی، 1366: 39) و (نک: غزالی، 1389: 122)
6- از داستان زیر نیز معلوم میگردد که ایرانیان باستان دامنهی علوم را چنان وسیع میدانستند که هرگز گمان نمیکردند کسی را توان آن باشد که به همه آن دست یابد، حکایت زیر نیز مؤید این دیدگاه ایرانیان باستان است:
شنیدم که به روزگار خسرو در وقت وزارت بزرجمهر حکیم، رسولی آمد از روم. کسری بنشست، چنانکه رسم ملوک عجم بود؛ و میخواست بارنامه کند که مرا وزیر داناست. در پیش رسول با وزیر گفت: ای فلان! همه چیزها که درعالم است تو دانی؟ بزرجمهر گفت: من ندانم ای خدایگان جهان. خسرو از آن سخن طیره شده و از رسول خجل گشت. پرسید که: پس همه چیز که داند؟ بزرجمهر گفت: همه چیز را همگان دانند؛ و همگان هنوز از مادر نزادهاند. (عنصرالمعالی، 1366: 38)
از نـظر بـزرگمهر شگفتیهـای جهـان بـه قـدری زیاد است که انسانهای آگاه از یک سو رموز خلقت و پیچیدگیهای آن را عجیب و غیرعادی نمیدانند و از دیگر سو در مقابل عظمت هستی حیران و مبهوت هستند:
قِیلَ لِبُزِرجْمِهرَ: «مَنْ أَعْلَمُ النَّاسِ بِالدُّنیَا؟» قَالَ: «أَقَلُّهُم مِنْهَا تَعَجُّبَاً.» (زمخشری، 1412: 3/422): (به بزرگمهر گفته شد: داناترین مردم نسبت به دنیا چه کسانی هستند؟ گفت: کسی که کمترین تعجب را از آن، دارد.)
بزرگمهر بر همین اساس است که افراد با تجربه را متحیرترین انسانها میداند:
قِیلَ لِبُزِرجْمِهرَ: «مَنْ أَشَدُّ مَنْ تَدَّبرَ الأُمُورَ تَحَیُّرَاً فِیهَا؟» قَالَ: «العَاقِلُ ذُو التَّجَارِبِ.» (ابن مسکویه، بی تا: 34) (به بزرگمهر گفته شد: چه کسی در تدبیر امور حیرت بیشتری دارد؟ گفت: عاقل باتجربه.)
شباهت دو جمله بالا با این دو بیتی منسوب به ابوعلی سینا بسیار قابل تأمل است:
دل گرچه دراین بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذرهای راه نیافت
فردوسی در بیت زیر اشاره به مرزهای بیانتهای دانش میکند:
چـو دیـدار یـابـی بـه شاخ سخن بـدانـی کـه دانـش نیـایـد بـه بن (فردوسی، 1387: 2)
از نشانههای واقعبینی ایرانیان این است که هیچ دانشی را بیارزش نمیدانستند.
بزرگمهر گفته است: مِنْ العِلْمِ أَنْ لَاتَحْتَقِرَ شَیْئًا مِن العِلْمِ، وَمِن العِلْمِ تَفْضِیلُ جَمِیعِ العِلْمِ. (ماوردی، 1407: 60): از نشانههای دانش این است که هیچ علمی را بیارزش ندانی و همهی انواع دانش را برتر دانی.
برای اطلاع از این مضمون در ادب فارسی و عربی نک: (دهخدا، 1352: 1/258؛ ذیل العجز عن درک الادراک ادراک)
دامن سخن را با این دو بیت از فردوسی برمیچینیم تا نشان دهیم:
1- فردوسی علاوه بر سیرابی از فرهنگ غنی اسلامی جرعه نوش فرهنگ ایرانی هم بوده است.
2- بیدلیل نیست که پس از گذشت بیش از 1000 سال از مرگ فردوسی، سخنانش تازه و آبدار است بر جان و دل مینشیند و با پیشرفتهای شگرف بشر در طی این دوران هنوز هم او را حکیم میدانیم.
هـر آنگه کـه گـویی که دانا شدم /بــهر دانــشی بــر تـوانــا شـدم
چنان دان که نادانتری آن زمان / مشو بـر تـن خـویش بـر بـدگمان (فردوسی، 1387: 2/: 1418)
[1] - این مقاله در سایت کتابخانه مجلس شورای اسلامی نمایه و در هفته نامه غرب شماره 435 و 437 در دو بخش به چاپ رسیده است.
پی نوشت
[i]- این جمله در نهج البلاغه (کلمات قصار، شماره 81) نیز آمده است. هرچند قراین مختلف نشان میدهد که این مضمون در ایران باستان رایج و مشهور بوده است ولی بعید نیست که به سبب گرایشهای شعوبی و ضد عربی، برخی نویسندگان و ادیبان عرب، سخنان علی (ع) را به حکیمان ایرانی نسبت داده باشند. از دیگر سو در نهج البلاغه به بیش از 100 آیهی قرآن، 50 حدیث از پیامبر و حدود 20 بیت از اشعار شاعران عرب استناد شده است و بر اساس تحقیق یکی از پژوهشگران معاصر بیش از 50 ضربالمثل عربی در نهج البلاغه به کار رفته که قبل از علی (ع) در بین عربها رایج بوده است. (نک: غروی، 1401: 1369) اینکه علی (ع) در نهج البلاغه میفرماید: «ضربت الامثال لکم: من برای شما ضربالمثل آوردم خ. 176» از قراینی است که احتمال استفادهی حضرت از امثال دیگران را افزایش میدهد.
[ii] - این داستان با کمی اختلاف، در منابع عربی آمده است: سَأَلْتِ امْرَأَةٌ بُزِرجْمِهرَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ: «لا أَعْرِفُ جَوَابَهَا.» فَقَالَتْ: «أَنْتَ تَأْخُذُ مِنَ المَلِکِ مَا تَأْخُذُ وَلا تَعْرِفُ جَوَابَ مَسْأَلَةٍ لِی؟» فَقَالَ: «إنَّ المَلِکَ یُعْطِینِی عَلَی مَا أَعْلَمُهُ وَلَوْ أَعْطَانِی عَلَی مَا لا أَعْلَمُهُ لَمْ یَسَعنِی بَیْتَ مَالِهِ لِیَوْمٍ وَاحِدٍ.» (آبی، 1424: 7/34) (زنی مسألهای از بزرگمهر پرسید، بزرگمهر پاسخ داد: جواب آن را نمیدانم. آن زن گفت: تو این همه چیز از پادشاه میگیری ولی جواب سؤال مرا نمیدانی؟! بزرگمهر گفت: پادشاه، به خاطر چیزهایی که میدانم به من میبخشد و اگر به خاطر چیزهایی که نمیدانم به من میبخشید، در این صورت، بیت المال او برای یک روز هم کفاف مرا نمیداد.)
منابع
نهج البلاغه
ابن ابیالحدید، أبوحامد، عزالدین (المتوفی: 656هـ) (1988م)؛ شرح نهج البلاغة، المحقق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی وشرکاه. ابن مسکویه، ابوعلی احمد بن محمد، (بیتا)؛ الحکمة الخالدة، تحقیق عبدالرّحمان بدوی، بیروت: دار الأندلس. ابن منظور الأنصاری الرویفعی، محمد بن مکرم بن علی (1408)؛ لسان العرب، الطبعة الاولی، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی. دهخدا، علی اکبر، (1352)؛ امثال وحکم، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم. الزمخشری، جارا...، (المتوفی583 هـ) (1412هـ)؛ ربیع الأبرار ونصوص الأخیار، مؤسسة الأعلمی، بیروت، الطبعة الأولی. عنصرالمعالی، کیکاووس بناسکندر (1366)؛ قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. الغروی، محمد، (1401)؛ الأمثال فی نهج البلاغة، قم: انتشارات فیروزآبادی. غزالی، امام محمّد (1389)؛ نصیحة الملوک، مصحّح: عزیزا... علیزاده، تهران: فردوس. فردوسی، ابوالقاسم، (1387)؛ شاهنامه، چاپ چهارم، انتشارات هرمس. قرطبی، الإمام ابو یوسف بن عبد ا... النمری (المتوفی: 671هـ) (بلا تاریخ)؛ بهجة المجالس و انس المجالس و شحذ الذاهن و الهاجس، تحقیق: محمد مرسی الخولی. ماوردی، أبوالحسن بن محمد بن حبیب البصری، (1407 هـ)؛ أدب الدنیا و الدین، بیروت، لبنان، دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولی. مفتاح الحداد، فیصل (1998)؛ الامثال المولدة و اثرها فی الحیاة الادبیة فی العصر العباسی حتی نهایة القرن الرابع الهجری، بنغازی: منشورات جامعة قاریونس. المیدانی، ابوالفضل (2003)؛ مجمع الأمثال، تحقیق و شرح و فهرست الدکتور قصی الحسین، منشورات دار و مکتبة الهلال، بیروت، الطبعة الاولی.
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴:
«گز» (gaz) ابزاری بود برای اندازهگیری طول (برابر با 104 سانتیمتر). تا حدود 50 سال پیش، پارچه فروشان و خیاطان در برخی نقاط ایران، از «نیم گز» برای اندازه گیری پارچه استفاده میکردند. هر «نیم گز» هشت «گره» داشت و هر «گره»، دو «بهر».
زهره دیوانی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من:
«خاک و ماک» از مجموعههای دو عضوی به شمار میآید که از دیرباز در ایران به کار میرفتهاند. لغتنامه دهخدا از آنها با نام «اتباع» یاد میکند. در واقع، میتوان آنها را «جفتِ مرتب» نامید که در آن، یک عضو «پایه» است و عضو دیگر «پیرو»؛ مرتب از آنرو که اگر عضوها را جابجا کنیم، مفهوم پیشین را نخواهد رساند. جفت مرتب همواره مفهومی گستردهتر از واژۀ پایه دارد.
سید حسین ثنائیان زاده در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱۶ - داستان باستان:
شب و شبگیر جناس زائد مزیل
سید حسین ثنائیان زاده در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱۶ - داستان باستان:
همانطور که چشم با ابرو میتواند خورشید ببیند عقل با نشر میتواند قوی شود
سید حسین ثنائیان زاده در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱۶ - داستان باستان:
تکرار صدر علی الاعجز
مجید در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
به نظرم معنای بیت دوم مشخصه. مدام در اینجا یک معنی نزدیک داره که معنای درست و واقعی در این جمله هست که به معنی یک نوع شراب است. یعنی همه جا به این شراب «مدام» میگویند. معنی دورتر که یک تناسب زیبایی با بیت اول داره و تناقض زیبایی ایجاد میکنه به معنای دائم هست. یعنی قرآن با اون عظمتش گهگاه خونده میشه اما این که گرد پیالهست «مدام» خونده میشه.
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در دیروز یکشنبه، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » سوء ظن به خدا و خلق:
درباره
مرا شیخ دانای مرشد شهاب:
چاپ شده در فصلنامة کارنامة متون ادبی دورة عراقی سال سوم، شمارة 1، بهار 1401 هـ. ش، صص. 117-120
آرزوی رفتن به جهنم؛ توضیحی دربارة یک داستان در بوستان سعدی
وحید سبزیانپور
در داستان پنجم باب دوم بوستان، آمده است:
مرا شیخ دانای مرشد شهاب
یکی آنکه در جمع بدبین مباش
شنیدم که بگریستی شیخ زار
شبی دانم از هول دوزخ نخفت
چه بودی که دوزخ ز من پر شدی
کسی گوی دولت ز میدان ربود
دو اندرز فرمود بر روی آب
دوم آنکه در نفس خودبین مباش
چو برخواندی آیات اصحاب نار
به گوش آمدم صبحگاهی که گفت
مگر دیگران را رهایی بدی([1])
که در بند آسایش خلق بود
(سعدی، 1363: 171)
در بیت پنجم، شیخ آرزو کرده است که کاش جهنم از وجود من پر شود تا جایی برای عذاب دیگران باقی نماند. این آرزوی شیخ که در قالب یک جملة استفهامی به منظور خواهش و تمنا آمده است از شطحیات عارفانهای است که با معیارهای مادی و دنیایی سازگاری ندارد و در یک فضای معنوی و عرفانی تفسیر مییابد([2]). از آنجا که چنین مضمونی در فرهنگ اسلامی و قرآنی وجود ندارد لازم است سرچشمههای فکری آن را در منابع ایرانی جستجو کنیم. این آرزو یادآور داستان زندگی بزرگمهر و به زندان رفتن اوست.
خلاصة داستان بر اساس روایت بیهقی
بزرگمهر از دین گبرکان (زرتشتیان) دست برداشت و به دین عیسی (ع) گروید و اظهار کرد بر اساس آنچه در کتب خوانده، پیامبر اسلام ظهور خواهد کرد و اگر او را دریابم، اوّلین کسی خواهم بود که به او میگروم. انوشروان از ارتداد بزرگمهر سخت خشمگین میشود و به او میگوید تو با این کار به رعیّت و لشکر وانمود میکنی که آنها بر راه راست نیستند و این کار تو موجب شورش خاص و عام میشود. انوشروان از بزرگمهر میخواهد که به دین اجداد و آبای خود بازگردد. بزرگمهر میگوید: «چون من از تاریکی به روشنایی آمدم به تاریکی باز نروم که نادان و بیخرد باشم.» کسری او را تهدید به مرگ میکند. بزرگمهر از تهدید او نمیترسد و میگوید: «داوری که پیش او خواهم رفت عادلست و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند.»... در پایان کسری بـا خود میگوید: «دریغ باشد تباه کردن این»، «فرمود تا وی را در خانهای کردند سخت تاریک...»
در تاریخ بیهقی در ادامة داستان آمده است: پس از دو سال، سخن بزرگمهر را نشنیدند به کسری خبر دادند «بفرمود زندان بزرگمهر بگشادند.»... مردم انتظار داشتند که بزرگمهر پس از گذراندن دورة سخت و تاریک زندان، با کمترین آب و غذا، لاغر و بیمار شده باشد و آثار آن در چهره و اندامش دیده شود، ولی او را در سلامت کامل و حالی خوش یافتند. «یافتندش به تن قوی و گونه برجای».
بزرگمهر در پاسخ به مردمی که حیرتزده از او پرسیدند: چکار کردهای که سختی زندان بر تو اثر نگذاشته؟ گفت: «برای خود گوارشی ساختهام از شش چیز، هر روز لختی از آن بخوردم تـا بـدین بماندهام. گفتند ای حکیم! اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد و چنین حال پیش آید آن را پیش داشته آید. گفت نخست ثقة درست کردم که هرچه ایزد عزّ ذکره تقدیر کرده است باشد. دیگر به قضاء او رضا دادم. سیوم پیراهن صبر پوشیدم که محنت را هیچ چیزی چون صبر نیست([iii]) و چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبایی را به خود راه ندهم. پنجم آنکه اندیشم که مخلوقی را چون من کار بدتر از این است، شکر کنم. ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد.([iv])» (بیهقی، 1388: 1/767 و 768)
به اعتقاد ما در این داستان نشانهایی از حکمتهای ایرانی دیده میشود که نشانگر ریزبینی و باریکاندیشی نیاکان ماست.
این داستان در منابع عربی (با اندکی اختلاف) دیده میشود: «سئل بزرجمهر فی نکبته عن حاله فقال: إنّی لمّا دفعت إلی المحنة بالأقدار السالفة، والخفیات السماویة، إلی العقل الذی به یعتدل کل مزاج، وإلیه یرجع کل علاج، فرکب لی شربة أنا أتحساها وأتمزمز بها؛ قیل له: عرفناها، قال: هی مرکبة من أشیاء: أولها أنّی قلت: القضاء والقدر لابدّ من جریانه؛ والثّانی أنّی قلت: إن لم أصبر فما أصنع([v])؟ والثّالث أنّی قلت: یجوز أن یکون أشدّ من هذا؛ والرّابع أنّی قلت: لعلّ الفرج قریب وأنت لا تدری؛ قال، فقلت: أورثنی هذا سکوناً، ووکل بی راحة، وعلی الله أعتمد فی تمام المأمول.» (توحیدی، 1419: 4/217)، (أبشیهی، 1421: 2/133)، (آبی، 1990: 7/70)، (عاملی، 1420: 2/250) و (تنوخی، 1363: 1/91-94) (ترجمه: حالِ بزرگمهر را در زمان مصیبتش (زندان) پرسیدند، گفت: هنگامی که به حکم سرنوشت و خواست خدا دچار بلا شدم به عقلی (پناه بردم) که هر طبیعتی با آن تعدیل میشود و منشأ هر درمانی است پس برایم شربتی ساخت که آن را مکیده، جرعه جرعه نوشیدم، به اوگفتند: آن را به ما یاد ده، گفت: این شربت از چند ماده تشکیل شده: اوّل اینکه به خود گفتم چارهای از سرنوشت نیست. دوّم: اگر صبر نکنم چه کنم، سوّم: ممکن بود کار از این سختتر باشد، چهارم: به خود گفتم: شاید فرج نزدیک باشد و تو بیخبر باشی، در ادامه گفت: اینها به من آرامش داد و من در همة خواستهها به خدا توکل کردم. عوفی (1384: 298) نیز این داستان را نقل کرده است.)
نکتة قابل تأمّل قرابت برخی پندهای آذرباد با این سخنان حکیمانة بزرگمهر است در سخنان آذرباد (دینکرد ششم، نقل از اشه، 1382: 350) آمده است:([vi])
آذرباد مهر سپندان گفت که : هرگز هیچ انایی([vii]) به من نه رسید که به شش در ازش رامش نه پذیرفته باشم:
فردم (اوّل) اینکه: شکر، که انایی این است! چه از این بدتر شاید بودن([viii]).
دودیگر اینکه: از اناهایی که برایم (مقدّر) داشتهاند یکی گذشت.
سدیگر اینکه: انایی به تنم رسید نه به روانم. چه انایی به تن آسانتر شاید گذاردن تا به روان.([ix])
چهارم اینکه: آزادی (شکر) که من مردی ایدون نیکم که اهرمنِ گجسته (ملعون) این انایی، به خاطر خوبیم بر سرم آورد.([x])
پنجم اینکه: هر (کی) بدی یا اناییای کند، به خود یا به فرزندانش رسد، به من (انایی) آمد و به فرزندانم نه رسد.
ششم اینکه: گنج اهرمن پر است از انایی که برای خوبان نگاه داشته است. هرچه به سر من آمد از گنج اهرمن کاست، و آن انایی به (مردمِ) خوبِ دیگر نه تواند کردن.
از مقایسة بند پنجم و ششم سخنان آذرباد میتوان پیشینة این بیت در بوستان را در دیدگاههای ایرانیان باستان پیدا کرد زیرا یکی از عوامل شادی، تحمل رنجهایی است که اهریمن برای آدمی تدارک دیده، و آذرباد، خوشحال میشود که سهم رنج دیگران را به دوش بکشد و با این کار راضی و خرسند میشود که فرزندانش و دیگر مردمان عذاب نبینند.
با توجه به اینکه بر اساس این تحقیق، پیشینه و سابقهای در منابع فارسی و عربی برای این آرزوی شیخ، یافت نشد، این نکتة باریک یکی از سرنخهای ریز و پنهان در فهم اندیشههای عرفانی است که از طریق ایرانیان به ادب عرفانی نفوذ کرده است.
([1]) لازم به یادآوری است که در شرح این بیت در بوستان خزائلی (171) آمده است: ناظر به آیات قرآنی دربارة دوزخیان : «لأملأن جهنم من الجنة و الناس أجمعین» و مراد بیت این است که کاش دوزخ از من پر میشد و جایی برای دیگران باقی نمیماند. این ابیات در شرح بوستان غلامحسین یوسفی نیامده است.
([2]) در این آرزو با وجود لطافت و والایی بینظیر، یک درک غلط و بشری از صفات حضرت حق دیده میشود. اینکه خداوند را دچار احساس کنیم تا به خواست ما عمل کند، نشانة این است که صفات انسانی را به خداوند نسبت دادهایم، صفاتی که توأم با احساس است و موجب تجدید نظر، بازنگری و درنتیجه تغییر موضع و تصمیم خداوند است. در داستانهای رایج بین مردم که گاه در مقام نصیحت گفته میشود آمده است: نابکاری آخرین شب زندگی را مهمان چوپانی بود. این چوپان هنگام صبح که با جنازة مهمان گناهکار خود روبرو میشود دست به دعا برمیدارد و میگوید: خدایا من در حد وسع و توان خود، یک گوسفند برای این مهمان ذبح کردم. توقع دارم تو هم از او به شایستگی پذیرایی کنی. فردای آن روز فرزندان میت در عالم رؤیا، پدر خود را در اثر توصیة چوپان، بخشوده از همة گناهان، در بهشت دیدند.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
(حافظ)
([iv]) برای اطلاع از نقدی بر دیدگاه دکتر معین در خصوص این داستان نک: (سبزیانپور، 1392: 116-119)
رهایی نیابد کس از دست کس
گرفتار را چاره صبر است و بس
(بوستان سعدی)
([vi]) گمان نویسنده بر این است که این پند در زمان زندهیاد معین در دسترس نبوده است زیرا در تحقیقات او کمتر نکتهای در خصوص پژوهشهای مربوط، از دید نافذ او به دور مانده است.
([vii]) این واژه باید عنا به معنی رنج و بلا باشد.
([viii]) زرتشت بهرام این پندها را به لباس نظم در آورده است:
همیخـواندم کتابی باستان من
که آذرباد بـن مانثره سفندان
چنیـن دیـدم ز گفـت راستـان مـن
به هر بد شکر می کردی ز یزدان....نک: (اشه، 1382: 352-356)، این عبارت یادآور بیتی از حافظ است:
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مبادا که از بد بتر شود
(حافظ)
([ix]) در گلستان سعدی آمده: پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدّتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. (سعدی، 1387: 91)
([x]) این پند یادآور عبارت معروف «البلاء للولاء» است. برای اطّلاع از این مضمون در احادیث و اشعار فارسی نک: (دهخدا، 1352: 1/237، ذیل البلاء للولاء)
منابع
- الآبی، ابوسعد منصور بن الحسین (1990)، نثر الدّر، تحقیق منیر محمد المدنی، مراجعه دکتور حسین نصار، الهیئة المصریة العامة للکتاب.
- الأبشیهی، شهابالدین محمد بن أحمد أبوالفتح (1421) المستطرف فی کل فن مستظرف، مراجعة و تعلیق محمد سعید، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع.
- اشه، رهام (1382) آذرباد مهرسپندان تهران: موسسه انتشاراتی تیمورزاده.
- بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین (1388)، تاریخ بیهقی، مقدمه، تصحیح، تعلیقات، توضیحات و فهرست ها: محمد جعفر یاحقی، مهدی سیدی، انتشارات سخن
- تنوخی، ابو علی محسن بن علی بن محمد بن ابی الفهم داود بن ابراهیم علی تنوخی (1363)، فرج بعد از شدت، ترجمه و تألیف حسین بن اسعد دهستانی، با مقابله و تصحیح اسماعیل حاکمی، انتشارات اطلاعات.
- التّوحیدی، أبوحیان، علی بن محمّد بن العباس (1408)، البصائر والذّخائر، المحقق: ودّاد القاضی، بیروت: دار صادر.
- خزائلی، محمد (1363)، مقدمه بر شرح بوستان سعدی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ پنجم.
- دهخدا، علی اکبر (1352ش)، امثال وحکم، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم.
- سبزیانپور، وحید (1392) «نقدی بر روایت دکتر معین از تاریخ بیهقی درباره زندان بزرگمهر حکیم»، گزارش میراث، مرداد، شماره پیاپی 52-53، صص 116-119
- سعدی، مصلح الدین (1363) بوستان، شرح و توضیح ازمحمد خزائلی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ پنجم.
- سعدی، مصلح الدین (1387) گلستان، شرح و توضیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، چاپ هشتم.
- عوفی، سدید الدین محمد (1384)، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، به کوشش جعفر شعار، تهران: علمی و فرهنگی.
نردشیر در ۱۷ دقیقه قبل، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲: