گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۳۸ دقیقه قبل، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد

نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد

اگر باده غم دل را از یاد ما نبرد از شدت حوادث روزگار از پا در می آمدیم .

هنر باده از یاد بردن غم است آن هم برای اینکه بتوان در حوادث روزگار تصمیم درستی گرفت وگرنه بدمستی کمکی به تصمیم گیری نمی کند .پس باده باید باده خاص و مستی هم باید مستی خاصی باشد.

اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر

چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد

اگر عقل به مستی لنگر نیندازد این کشتی وجود انسان را چگونه می تواند از بلا برهاند .

عقل نیاز به کمک دارد تا به انسان کمک کند .عقل نیاز دارد به مستی برسد یعنی نوعی هشیاری فراتر .حضرت حافظ از این بهتر نمی توانست منظور از باده و مستی را تشریح کند .

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد

دردا که روزگار با همه کس با مخفی کاری بازی کرد طوریکه کسی نتوانست  بر این حقه باز پیروز شود.

منظور از بازی غایبانه یعنی اولا گویا روزگار از آینده که در غیب است آگاهی دارد و فرصت ها و چالشهای آینده را می داند و چون ما از آن آگاه نیستیم به نحوی سر ما کلاه می گذارد .دوم اینکه وقتی ما غافلیم حرکتی را انجام می دهد که متوجه حقه او نشویم .

گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟

مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد

پس ما بایک تاریکی بزرگ در راه عاشقی مواجه هستیم و نیاز به کسی همانند خضر نبی داریم که از این راه آگاهی داشته باشد و به ما تجربه بیاموزد.ما از او محرومین و مبادا این محرومی که مانند آتش ما را در بر دارد آبروی ما را ببرد.

دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن

که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

دل ضعیف به این خاطر مرا به سمت چمن می کشد که جانم را از مرگ برهاند .چه مرگی ؟ مرگ ناشی از بیم که توسط صبا آورده می شود . بیماری ترکیبی از بیم و آری است .بیمار کسی است که علائمش اطرافیان را می ترساند .در اینجا می گوید ممکن است از ترس شدید ناشی از حوادث آینده قالب تهی کنم پس به سمت چمن می روم تا با باده ای به مستی برسم تا زنده بمانم .

حافظ به دنبال بقا است .و در چمن اسباب بقا را می بیند .چه چیزی به بقای او کمک می کند .چه چیزی به عقل کمک می کند تا تصمیم درست را در جهت حفظ بقا بگیرد؟همان باده ای که در ابیات بالا گفته شد. 

طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون

فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد

اینجا طبیب عشق مورد خطاب است و حافظ  می گوید به من باده بده که این معجون باعث راحتی  است و هر گونه فکر اشتباهی را می برد وقتی باده معجون است یعنی فقط شراب انگوری نیست بلکه معجونی ا ز مواد مختلف است شاید تلفیقی از امید ،صبر،توکل و رضایت است 

بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت

مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

حافظ سوخت و از بین رفت و کسی احوال او را به یار نگفت .شاید نسیم به خاطر خدا پیامی برای یار ببرد .

شاید یار در اینجا همه دوستداران حافظ در آینده باشد.او می خواهد توصیف خود را از باده و نقش آن در بقای انسان در حوادث روزگار  بیان کند .

امید را از یاد نبرید

خلیل شفیعی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۲ حافظ

بیت ۱

«بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگین‌دلِ سیمین‌بَناگوش»

این بیت بر دو محور روشن بنا شده:

۱) زوال کامل آرامش و توان عاشق؛ «قرار، طاقت، هوش» سه‌گانهٔ سقوط است.

۲) تصویر «بتِ سنگین‌دلِ سیمین‌بناگوش» که هم زیبایی خیره‌کننده دارد و هم بی‌اعتنایی آزاردهنده.

تقابلِ جذابیت شدید و بی‌رحمی، هستهٔ عاطفی بیت است؛ زیبایی‌ که نه مهربان است و نه پاسخ‌گو.

بیت ۲

«نگاری چابکی شنگی کُلَه‌دار / ظریفی مه‌وشی تُرکی قباپوش»

چند تصویر پشت‌سرهم، معشوق را پر شور و‌ خیره کننده نشان می‌دهد:

چابکی، شیطنت، لطافت، ماه‌رویی، و پوشش تُرکی.

این تنوع صفات، معشوق را از یک نماد ثابت به یک چهرهٔ پرتحرک و واقعی تبدیل می‌کند.

برجستگی بیت در همین پویایی و صحنه‌پردازی دقیق است.

بیت ۳

«ز تاب آتش سودای عشقش / به سان دیگ دائم می‌زنم جوش»

تصویرپردازی کاملاً محسوس است:

آتشِ عشق → تاب و سوز → جوشش بی‌وقفهٔ دل.

تشبیه به «دیگ جوشان» گرچه ساده است، اما شدت بی‌قراری را بی‌واسطه منتقل می‌کند.

هستهٔ بیت: عشق معادل التهابی مهارناپذیر.

بیت ۴

«چو پیراهن شوم آسوده خاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش»

اینجا خیال به مرحلهٔ یکی‌شدن می‌رسد:

عاشق می‌خواهد «پیراهن» شود تا معشوق را همچون «قبا» در آغوش گیرد.

این تمثیلِ نزدیک‌ترین تماس ممکن با یار است.

برجستگی بیت در آرزوی یگانگی جسمانی است؛ آرزویی که هم ظریف است و هم جسور.

بیت ۵

«اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مِهرت از جانم فراموش»

دو سطح معنایی دارد:

۱) نابودی جسم تا حد پوسیدن استخوان.

۲) پایداری مهر تا پایان، حتی پس از فرسودگی تن.

محور اصلی بیت، ثبات عشق در برابر فنا است؛ یکی از ساختارهای تکرارشوندهٔ حافظ.

بیت ۶

«دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست / بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش»

تکرارهای پیاپی دو کارکرد دارد:

۱) نشان‌دادن استیلا و تسلط کامل معشوق.

۲) ایجاد ریتمی که شبیه تکرار ذهنیِ عاشقِ بی‌اختیار است.

این بیت بر عنصر ربایش مطلق تکیه دارد؛ معشوق هم دل را ربوده و هم دین را.

بیت ۷

«دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لب نوشش لب نوشش لب نوش»

ساختار بیت بی‌پیرایه و مستقیم است:

تنها درمان عاشق، «لبِ نوش» معشوق است.

تکرار عبارت‌ها شدت اشتیاق و تمرکز ذهنی را نشان می‌دهد.

برجستگی بیت در جمع‌بندی عاشقانه و شخصی است؛ پایان، کاملاً احساسی و تسلیم‌آمیز.

 

🖋️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی )

پیوند به وبگاه بیرونی

محمدامین شفیعی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

این شعر بی نهایت زیبا و پر معنی 

با صدای حضرت استاد شجریان شنیدن داره 

خلیل شفیعی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۸۲ حافظ

بیت ۱

 

🔹 بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگین‌دلِ سیمین‌بِناگوش/

معشوق سنگ‌دلِ زیبارویی که گوش‌هایش همچون نقره می‌درخشد، آرامش و توان و هوش مرا از من ربوده است؛

دل از من برده و مرا بی‌قرار و پریشان کرده است.

بیت ۲

🔹 نگاری چابکی شنگی کُلَه‌دار / ظریفی مه‌وشی تُرکی قباپوش/

معشوقی دارم چابک، شوخ‌طبع و کلاه‌به‌سر؛

 ظریف‌چهره و ماه‌گونه زیبای روی ترکی که قبا بر تن دارد و به زیبایی می‌درخشد.

بیت ۳

🔹 ز تابِ آتش سودای عشقش / به سانِ دیگ دائم می‌زنم جوش/

از حرارت و سوزِ شوق و عشق او، در درونم آتشی برپاست؛

آن‌قدر بی‌قرارم که مانند دیگی جوشان همواره در غلیان و آشوبم.

بیت ۴

🔹 چو پیراهن شوَم آسوده‌خاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش/

اگر روزی همچون پیراهن بر تن او باشم، آرام می‌شوم؛

آرزوی من این است که چون قبایی او را در آغوش بگیرم و به او نزدیک شوم.(نهایت وصال و تقرب به معشوق)

بیت ۵

🔹 اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مهرت از جانم فراموش/

حتی اگر استخوانم بپوسد و جان از تنم بیرون رود،

مهر و محبت تو از دل و جانم بیرون نخواهد رفت؛

عشق تو درونی‌ترین بخش وجودم شده است.

بیت ۶

🔹 دل و دینم دل و دینم بُبرده‌ست / بَر و دوشش بَر و دوشش بَر و دوش/

قامت ، شانه و اندام زیبای او دل و دین مرا از من ربوده است؛

 تکرار‌ *بر و دوش* ، شدت دلدادگی و بی‌اختیاری شاعر را نشان می‌دهد.

 

بیت ۷

🔹 دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش/

ای حافظ، درمان درد تو فقط و فقط لبِ شیرینِ معشوق است؛

تکرار «لب نوشش» بیانگر تمنّا و نیاز عاشقانه‌ای است که راه درمانی جز وصال نمی‌شناسد.

 

✅ چکیده نگاه اول

 

این غزل سرشار از آتش عشق و آشفتگی دل است.

از آغاز تا پایان:

ابتدا زیبایی خیره‌کنندهٔ معشوق تصویر می‌شود؛

سپس بی‌تابی و اضطراب عاشقانه به اوج می‌رسد؛

بعد آرزوی وصال و نزدیکی بیان می‌شود؛

و در پایان، حافظ اعتراف می‌کند که درمان او فقط لب معشوق است.

غزل، آمیزه‌ای است از شیفتگیِ بی‌مهار، سوز درونی، و محبتِ ریشه‌دار که حتی مرگ هم آن را از میان نمی‌برد.

 

🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

خانم الف در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ فنودی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۸ - شبنم گل چکیده:

بیش از حد شبیه اشعار حافظ است؛ مثلاً حافظ میگه: تا دل هرزه‌گرد من رفت به چین زلف او

امید دانا در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلام .

به‌نظر من نکتهٔ مهمی وجود دارد که باید به آن توجه کرد:
عارفان بزرگ و برخی فیلسوفان به سطحی از درک، شهود و آگاهی رسیده‌اند که توانسته‌اند وجود خود را فراتر از این بُعد مادّی تجربه کنند. در اینجا سخن از «حافظهٔ زیستی» نیست؛ بلکه از تجربهٔ لایه‌ای بالاتر از آگاهی سخن می‌رود—لایه‌ای که با ارتقای ذهن و تفکر درست قابل دست‌یابی است.

این موضوع امروز در فیزیک کوانتوم نیز مطرح است؛ یعنی وجود ابعاد متعدد واقعیت که انسان معمولی در شرایط عادی به آن‌ها دسترسی ندارد. همان‌گونه که انسان تنها جهان سه‌بعدی را درک می‌کند، اما این محدودیت به معنای نبودن ابعاد دیگر نیست.

تجربهٔ عارفان از ابعاد فراتر، برای کسی که هنوز در سطح معمولی ادراک باقی مانده،
طبیعتاً قابل انتقال نیست—درست مانند توضیح دادن «رنگ» به کسی که از کودکی کوررنگِ مطلق است.
رنگ وجود دارد، اما ابزار ادراک آن برای گیرنده فراهم نیست.

در ویدیوی زیر نیز مفهوم «ابعاد وجودی» بسیار زیبا توضیح داده شده است (اگر لینک پذیرفته شود):
پیوند به وبگاه بیرونی

همچنین کتاب ارزشمندی با عنوان One, Two, Three… Infinity وجود دارد (که ترجمهٔ فارسی آن نیز در دسترس است) و نمونه‌های فوق‌العاده‌ای از شیوهٔ کار ذهن انسان ارائه می‌دهد؛ نمونه‌هایی که نشان می‌دهند ذهن چگونه از الگوهای ساده، مفاهیم عظیم و پیچیده را می‌سازد.

ذهن انسان با منطق، الگو و تعمیم رشد می‌کند.
هیچ‌کس در جهان پنج میلیون سیب را با پنج میلیون دیگر نشمرده است؛
اما کودکی که ۵+۵ را با انگشت درک می‌کند، همان منطق را به همهٔ مقیاس‌ها تعمیم می‌دهد.

مولانا نیز همین روش را به‌کار می‌گیرد:
او «سیر تکاملی ماده»—از جماد، نبات، حیوان تا انسان—را به‌عنوان الگوی قابل مشاهدهٔ طبیعت به‌کار می‌گیرد تا امکان جهش آگاهی به مرحله‌ای بالاتر را توضیح دهد.

در طبیعت نیز همین مسیر ادامه دارد:
سنگ می‌میرد و خاک می‌شود، خاک می‌میرد و گیاه می‌شود، گیاه در بدن حیوان ادامه می‌یابد، و حیوان در وجود انسان به کمال می‌رسد.
این‌ها «مرگ» نیستند؛ بلکه ارتقا و عبور از سطحی به سطحی بالاترند.

پس وقتی در تمام این مسیر طولانی تکامل، هیچ‌گاه «کم» نشده‌ایم و همیشه «بیش» شده‌ایم،
چرا باید از مرحلهٔ بعدی بترسیم؟

نکتهٔ اساسی این است که عارفان نمی‌گویند حافظهٔ زیستیِ این مراحل در ما باقی مانده؛
بلکه می‌گویند ساختار هستی به‌طور قانون‌مند همین مسیر را طی می‌کند، و انسان از مشاهدهٔ طبیعت می‌تواند این الگو را بفهمد—نه از حافظهٔ فردی.

اگر فرصت داشته باشید، کتاب‌های زیر این مفاهیم را با روشنی بیشتری بیان می‌کنند:

انسان کامل

کشف الحقایق،

کە هردو اثر عزیزالدین نسفی هستند

به‌ویژه زمانی که با استادی مسلط مطالعه شوند، «ساختار بازی هستی» و هدف تکامل آگاهی بسیار روشن می‌شود.
خداوند استاد علی بیانی را رحمت کند؛ ایشان در چندین جلسه شرح‌های بی‌نظیری بر این دو کتاب و حتی بر بخش‌هایی از مثنوی ارائه دادند.

موحد در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

سلام.

در معنای ابیات اول شعر باید گفت که در زمان سعدی امامزاده سازی با گنبدهای آبی رنگ (ازرق فام)  رواج یافته بود و مر تب هم بر آن افزوده میشد (هر ساعت از نو قبله ای با بت پر ستی میرود) و مردم نادان هم نذر و نیاز و حاجات خود را از این امامزادهها در واقع بتهای جدید میخواستند در عوض اینکه از خداوند بخواهند. و این شرک جلی و آشکار است.بدین سان سعدی موحد هشدار میداد که خود را از این بتهای نو پدید بدور دارید و فقط هر چیزی را از خدا طلب کنید.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶
                 
عشقَت ، ایمان و جان ، به ما بخشد
لیک بی‌علّتی ، عطا بخشد

نیست علّت ، که مُلکِ صد سلطان
در زمانی ،  به یک گدا بخشد

گر همه طاعتی ، به جای آری
هر یکی را ، صد ات جزا بخشد

لیک گنجی ، که قِسمِ عشّاق است
عشقِ بی چون و بی چرا بخشد

نیست کَس را خبر ، که پرتوِ عشق
به کجا آید و کجا بخشد

ذرّه‌ای ، گر ز پرده در تابد
شرق تا غرب ، کیمیا بخشد

گر بقا بیند ات ، فنا کند ات
ور فنا باید ات ، بقا بخشد

هر نفَس ، صد هزار خاک شوند
تا چنین دولتی ، که را بخشد

چون ببازی ، تو جمله ، تو بر تو
گر تو ، بی تو شوی ، تو را بخشد

گر تو را ، چشمِ راه بین ست ، بِران
راه ، چشمِ تو را ، ضیا بخشد

و گر ات ، چشم تیرگی دارد
راه ات ، از گَرد ، توتیا بخشد

همچو نِی شُو ، تهی ز دعوی و لاف
تا دم ات ، روح را صفا بخشد

گر بسوزی ، ز شعله ، نور دهد
ور بسازی ، بسی نوا بخشد

گر در ان رَه ، فرید ، کشته شود
اوّلین گام ، خونبها بخشد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
                 
هر زمانَم ، عشقِ ماهی ، در کشاکش می‌کشد
آتشِ سودایِ او ، جانَم در آتش می‌کشد

تا دلِ مسکینِ من ، در آتشِ حسن اش فتاد
گاه می‌سوزد چو عود و گه دمی خوش می‌کشد

شحنهٔ سودایِ او ، شوریدگانِ عشق را
هر نفَس ، چون خونیان ، اندر کشاکش می‌کشد

عشق را ، با هفت چرخ و شش جهت ، آرام نیست
لاجرَم ، نَه بارِ هفت و نی غمِ شش می‌کشد

جمع باید بود ، بر راهی ، چو موران ، روز و شب
هر که را ، دل ، سویِ آن زلفِ مشوّش می‌کشد

خاطرِ عطّار ، از نورِ معانی ، در سخن
آفتابِ تیر ، بر چرخِ منقَّش می‌کشد

سام در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

بیت اول مصرع دوم """نوبه خانه """صحیح است و توبه معنی نمیدهد  معنی بیت میشود . سعدی خانه خود را در جدایی از یار به کشیک خانه <محل بیداری وشب زنده داری < تشبیه کرده  نوبه خانه صحیح است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵:

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۵
                 
طرَب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد
آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذرد

من از این زندگیِ یک‌نَهَج ، آزرده شدم
قند اگر هست ، نخواهم که مکرّر گذرد

گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است
کاش این عمرِ گران‌مایه ، سبک‌تر گذرد

تو از این خلعتِ هستی ، چه تفاخر داری؟
این لباسی است ، که بر پیکرِ هر خَر گذرد

آه از آن روز ، که بی کسبِ هنر ، شام شود
وای از آن شام ، که بی مطرب و ساغر گذرد

لحظه‌ای بیش نبود ، آنچه ز عمرِ تو گذشت
وآنچه باقی‌ست ، به یک لحظهٔ دیگر گذرد

آن همه شوکت و ناموسِ شهان ، آخِرِ کار
چند سطری‌ست ، که بر صفحهٔ دفتر گذرد

عاقبت ، در دو سه خط ، جمع شود ، از بد و نیک
آنچه یک عمر ، به دارا و سکندر گذرد

ای وطن! ، زین همه ابنایِ تو ، کَس یافت نشد
که به راهِ تو ، نگویم ز سَر ، از زر گذرد

نه شریف‌العلما بگذرد ، از سیمِ سفید
نه رئیس‌الوزرا ، از زرِ احمر گذرد

گر به محشر هم ، از این جنسِ دوپا ، در کار اند
وای از آن طرزِ مظالم ، که به محشر گذرد

ور یکی زان همه عمّال ، بُوَد ایرانی
گِله‌ها بینِ خداوند و پیمبر گذرد

این همه نقش ، که بر صحنۀ گیتی پیدا ست
سینمایی‌ست ، که از دیدهٔ اختر گذرد

عَن‌قریب است ، که از عشقِ تو ، چون پیراهن
سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۳:

ایرج میرزا » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۳
                 
ز یاران ، آن قَدَر بد دیده‌ام ، کز یار می‌ترسم
به بیکاری ، چنان خو کرده‌ام ، کز کار می‌ترسم

شاپویی‌ها خطرناک اند و ترسیدن از آن واجب
ولی با این خطرناکی ، من از دستار می‌ترسم

نه از مار و نه از کژدم ، نه زین پیمان‌شکن مردم
از آن شاهنشهِ بی‌دینِ خلق‌آزار می‌ترسم

نمی‌ترسم نه از مار و نه از شیطان ، نه از جادو
غمِ خود را به یک سو هِشته ، از غمخوار می‌ترسم

چو بی‌اصرار ، کار از دستِ مردم برنمی‌آید
چه کار آید ز دستِ من ، که از اصرار می‌ترسم

فراوان گفتنی‌ها هست و باید گفتنَش امّا
چه سازم ، دُور دُورِ دیگر است ، از دار می‌ترسم

مهدی ملکوتی خواه در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

سلاو عرض ادب خدمت مدیریت سایت

لطفا بیت چهارم اصلاح شود. 

غین در ذال چو نگذشت از سال  

در ادامه 

ظلمت ظلم ظالمان دیار

بی حد و بی شمار میبینم   

قصهٔ بس غریب می‌شنوم

  غصه درد یار میبینم 

 

انسانی عجیب بوده عجیب 

امید دانا در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۲۵ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

سلام،
بر اساس تقسیم‌بندی مواد موجود در جهان، پس از مرتبهٔ جمادی، مرتبهٔ نباتی قرار می‌گیرد. بنابراین واژهٔ «نامی» در این بیت باید به معنای «نباتی» باشد.
با جستجو در گوگل و همچنین مراجعه به فرهنگ‌های معتبر مترادف نیز دیده می‌شود که:

نامی:
۱) بنام، مشهور، معروف
۲) روینده، گیاه، نبات

از نظر علمی هم، نباتات مرحله‌ای فراتر از خاک (جماد) محسوب می‌شوند و این با ترتیب ارائه‌شده در شعر هماهنگ است.
به نظر من در این بیتِ مولانا، معنای دوم یعنی «روینده / نباتی یا گیاهی» مقصود است.

حبیب شاکر در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۰۳ در پاسخ به سروش . دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و ارادت.ممنون از بذل توجهتان. نظرات ارزشمندتان هم باعث انگیزه و هم چراغ راه برای حقیر است. انشاءالله همواره سربلند و پیروز و شاد باشید

حبیب شاکر در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۵۹ در پاسخ به مبارکه عابدپور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و عرض ادب  ممنون از ابراز لطفتان.خوشحالم که نوشته های حقیر قابل نگاه گرم و اندیشه سبزتان بوده

حبیب شاکر در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۵۶ در پاسخ به فریما دلیری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام و عرض ادب ممنون از بذل لطتان که هم باعث قوت قلب و هم سبب  اطلاع این حقیر از عیار نوشته هایم میباشد.سرافراز و پیروز باشید

رضا از کرمان در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

من بدانم کو فرستاد آن بمن از ...

 درود 

ستاره سهیل ستاره ای است که  ضرب المثل شده ودر معنای نایاب بودن وکم پیدا ست وبه دلیل اینکه برای اولین بار در نواحی جنوب دیده میشه گمان بر این  بوده که اهالی یمن اولین کسانی هستند که آن را رویت میکنند 

در دیار تو نتابد ، آسمان هرگز سهیل 

گر همی باید سهیلت ،قصد کن سوی یمن   (سنایی)

 

زسر تا به پایش گل است وسمن

به سرو سهی بر سهیل یمن   (فردوسی) 

 

 

 شاد باشی 

 

رضا از کرمان در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:

گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی ...

درود بر شما 

موج بی شوار  بی معنی است احتمالاً موج بیشمار باید باشد. 

 

شاد باشید 

رضا از کرمان در ‫دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵:

همت ما دست اگر از آستین بیرون ...

درود بر شما 

در مصرع دوم باید پرده های آسمان بخوانیم تا وزن بیت رعایت بشه  پرده ها آسمان غلط است 

 

شاد باشید 

۱
۲
۳
۵۶۵۱