.فصیحی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۳:۲۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:
حافظی که شما شرح میدهید چندصدسال پیش مرده
و غزلهلش به جز یک شعر زیبا نیست ولی اونهایی را که شما عرفان زده و اسمون وریسمون باف خطاب میکنید حافظ را فراتر از زمان ومکان شاه ودربار و امثالهم میبینند اگر شعر حافظ را خالی از معرفت ببینی فقط به درد تار وتنبک میخوره
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸:
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
در کارِ عشق ، حاجتِ تیغ و خدنگ نیست،
خصمی که دل به صلح دهد ، جایِ جنگ نیستطفلان به هایهوی ، کِشَندَم به سویِ دشت،
کاندر خُورِ جنونِ تو ، در شهر سنگ نیستپیکِ پیامِ دوست ، به دَر حلقه میزند،
ای جان به دَر شتاب ، که جایِ درنگ نیستآیینِ قهر و مهر ، ز مستانِ او مپُرس،
در کامِ ما ، تفاوتِ شهد و شرنگ نیستگر دل زبونِ چشمِ تو گردید ، صعوه را،
دل باختن ز جلوهٔ شهباز ، ننگ نیستخواهد چه رنگِ دیگرَم ، این عشق پُر فسون،
بالاتر از سیاهیِ مویِ تو ، رنگ نیستدر عمر قانعَم ، ز دهانَت به بوسهای،
رَحمی ، که عیشِ کَس چُو من ، ای خواجه تنگ نیستتن دِه دلا به مرگ ، که زلف و رخ و دهن،
کمتر ز بحرِ قلزُم و کامِ نهنگ نیستگو ؛ نامِ خُود ز دفترِ اهلِ نظر بشوی،
آن را که ، چشم بر صنمی شوخ و شنگ نیست"نیّر" مَباش غَرّه ، که صوفی به غار شد،
هر خفتهء نهفته به کوهی ، پلنگ نیست
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
گر آه کنم ، زبان بسوزد
بگذر ز زبان ، جهان بسوزدزین سوز ، که در دلم فتاده ست
میترسم از آن ، که جان بسوزداین سوز ، که از زمینِ دل خاست
بیم است ، که آسمان بسوزداین آتشِ تیز را ، که در جانست
گر نام برم ، زبان بسوزدشد تیغِ زبانِ من ، چنان گرم
از سینه ، که تا میان بسوزدمغزم همه سوخته ست و امروز
وقت است ، که استخوان بسوزدگر بر گویم ، غمی که دارم
عالَم همه ، جاودان بسوزدصد آه کنم ، که هر یکی زو
دُو کُون ، به یک زمان بسوزدعطّار ، مگر که خام افتاد
شاید ، که ز ننگِ آن بسوزد
محمد رضا خوردل در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:
جواب معما دوستان توجه کنید ، شاعر یکی از عالمان قدیم است پس از علم بسیاری برخوردار است و برای جواب نباید دویست را با بیست جمع کنید و هجده را در دو ضرب کنید یا از اینجور کارها که این قسم کارها دانش نااهلان و دونان است ، من در مصراع اول دقت کردم ، دویست را خوانش درستی ، به حساب نیاوردم شاید به این خاطر که دوصد واژه قدیمی آن است ، بیایید اینگونه بخوانیم آن چیست که دوئیست یعنی دو حرفی است دو قسمتی است دو تکه است ز بیست صد افزون است یعنی معادل عدد ۱۲۰ است و یک نیمه آن ۱۸ است نع معادل عدد ده دهی ۱۸ بلکه نوشتار عدد هژده در غالب پنجاه و دو عی سیستم اعداد پنجاه و دو پنجاه و دوئی که عدد دوم به آن هر یک پنجاه و دو ارزش دارد (نه ده) یعنی یک در هجده پنجاه و دو ارزش دارد که با جمع با هشت شصت میشود که به وضوح نیمی از صدو بیست است ، پس منظور عددی بر پایه پنجاه و دو است
کمیل قزلباش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
شکل درست دو بیت اول
همه جا خوانِ نعمتِ عشق است
عالَمی لطف و رحمتِ عشق است
هر چه در کائنات میبینی
نیک بنگر که حضرتِ عشق است
ابوتراب. عبودی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
با ساام و عرض ادب محضر شما فرهختگان عزیز فعال در گنجور.
کنج لب تو مجمر و خال تو سپند است
زلفت شب یلـدا ، لبت شکّـر و قنـد است
نـوک مژه ات نیزه و ابـــروی تـو خنجــر
چشمان تو خورشید دوگیسوت کمنداست
قرص قمر است صورت زیبای تو یا شمس
قد قامت و انـــدام سهی سروِ بلنــد است
چون لالهٔ بشکفته دوگوشَت
زچپ و راست
ابـروی کجَت تیغ کریمخانـیّ
زنــد است
یک نیم نگاهت بـه گل نـرگس شیـــــــراز
شد شهره گل نرگس و شایان پسنـد است
با یک نظر از خلق جهان دل بـــربایــی
جان همگان نیز به مویی ز تو بند است
این لشکر عاشق کُش و جرّار تو صد بار
خونریزتر از لشکر تیمور و ریموند است
الحق که((عبودی))شده مبهوت جمالت
بر آتش عشق تو دل او چو سپند استدیوان ابوتراب عبودی
ابوتراب. عبودی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
باسلام
فرشته پورابراهیمی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۶:
بسیار آهنگین و زیبا بود این حکابت، نثرها و ابیاتش روح ادم رو نوازش میدن
بهرام خاراباف در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
نک
بر دمِ امسال ما،
خوش عاشق آمد پار ما
#مولوی
نک=اینک
پار=پارسال
(نک)همان دم امسالی ماست که یک لحظه برتک زبان می نشیندوپارسال را عاشق اینک (اکنون)مامی کند
کوروش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
این مثل نالایقست ای مستدل
حیلهٔ تفهیم را جهد المقل
یعنی چه ؟
الهام شادی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۲:
به دوصد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم 🎯⚜️
سید مختار رحیمی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تایباد چنین بادا
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
سید مختار رحیمی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
جان را چو وثاق و جای زنبور از شهد تو خانه خانه دیدم
محسن عبدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:
خوزستان از قدیم در نیشکر و قند معروف بوده. در چند جای دیگر هم از ارتباط قند و خوزستان سخن گفته شد.
محسن عبدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:
بدرام: سرکش، نافرمان
سید مصطفی سامع در ۱ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۹:
پَرِ پرواز
دلم یارب عجب امشب حریمت را هوس دارد
پَرِ پرواز بشکسته، و مسکن در قفس دارد
زند سوسو، به هر سو تا که یابد ره به کوی تو
چو بلبل می زند چهچه، دلم بانگِ جرس دارد
سعادت گر شود حاصل شبی گِرد سرای تو
شرف یاب از کرم گردد، تمنای قبس دارد
صفا دارد، صفا و مروه و رکن حجر هر یک
بکن یارب نصیبش تا همین سامع نفس دارد
مدینه گنبد خضرا و هم خلد بقیع از لطف
رسان یارب هر آن کس را که در دل این هوس دارد
قندهار-07-08-1404
سید مصطفی سامع
محمود کاظمی در ۱ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
سینهی اول، دل است و دومی، همین سینهی تن که در حمام میشوییم.
یعنی آنگونه که در حمام سینهها از پلیدی شویند، دل از کینهها هفتبار بشوی!
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
گر از گرِهِ زلفَت ، جانم کمری سازد
در جمعِ کلَهداران ، از خویش سری سازدگردون که همه کس را ، زو دست بوَد بر سر
از دستِ سرِ زلفَت ، هر شب حشَری سازدطاووسِ فلک هر شب ، شد سوخته بال و پر
هم شمعِ رُخت سوزد ، گر بال و پری سازدبنمای لب و رویَت ، تا این دلِ بیمارم
یا به بَتَری گردد ، یا گلشکری سازدجان عزمِ سفر دارد ، زین بیش مخور خونَش
تا بو که ز خونِ دل ، زادِ سفری سازداین عاشقِ بی زر را ، زر نیست تو میخواهی
چون وجهِ زرَش نبوَد ، از وجه زری سازدتا زر نبوَد اوّل ، تا جان ندهد آخر
دیوانه بوَد هر کو ، با سیمبَری سازددیری است که میسازم ، تا بو که ، بسازی تو
چون تو بنَمیسازی ، دل با دگری سازدچون نیست ز یاقوتَت ، هم قوّت و هم قوتَم
عطّار کنون بی تو ، قوت از جگری سازد
فهیمه هستم در ۱ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۰:
از بیت " دولت عنان ملک به دست تو باز داد/اقبال بر براق مرادت سوار کرد" برداشت کردم شعر برای حضرت محمد هست، و بیت "با زور بازوی تو مقر شد به افترا/ آنکس که وصف رستم و اسفندیار کرد" آدمو به این فکر وامیداره که وصف مولا علی هست و ابیات
"شمشیر مرتضی بجز از آهنی نبود/ پشتی دین حق لقبش ذوالفقار کرد
این دین عزیز کرده به تایید ایزدست/ هرگز به مکر و شعوذه نتوانش خوار کرد" این فکر رو به ذهن متبادر میکنه که شعر در وصف دین اسلام باشه ...
شاید هم همهی معانی رو در بر داره ...
کاش دوستِ آگاهی بود که شرحی میداد و نکات آشکار میکرد ...
علی احمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰: