رسول لطف الهی در ۳۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند بجز قامت مهوشان
مجید کاظم زاده در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:
آقای طاهری در پادکست نظامی گنجوی به زیبایی غیر قابل وصف خمسه نظامی را خوانده به دوستانی که علاقه دارند پیشنهاد میکنم گوش بدهید
مجید کاظم زاده در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:
نخستین بار گفتش کَز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷:
کاخر به دهان حُلْو میگوید مُر
حُلْو = شیرین (همخانواده حلوا = شیرینی)
مُرّ: تلخحُلْو ≠ مُرّ
با دهان شیرین سخن تلخ می گوید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:
آنچه از مفهوم این غزل برداشت میشود؛ حافظ آن را در سوگ فرزند سروده است؛ چون علاوه بر روند کلیِ غزل، اشاره به از دست رفتن رودِ عزیز میکند. رود به معنی رودخانه، یک ساز در موسیقی (عود یا بربط) و نیز به معنی فرزند و جگرگوشه است.
هرچند حافظ است و پیچیدگیهای سخنش و هر لحظه نظرت را نقض میکند و نشانه دیگری از چیزی دیگر به دست میدهد.
بیت اول:
«مردم» در مصرع اول بیت اول به معنی مردمک چشم است که از گریه غرق در خون است. اما در مصرع دوم ایهام دارد. هم مردم به معنی مردمک چشم و هم مردم به همان معنی که روزمره به کار میبریم (بخشی از انسانها)بیت سوم:
اگر از مشرق کوی من آفتاب رخسارۀ تو طلوع کند بخت و اقبال من فرخنده و همایون خواهد بود.بیت چهارم: این قدر زیباست که هر شرحی آن را از زیبایی می اندازد. باید حسش کرد.
بیت ششم
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
در این بیت، «دور باده» و «دور گردون» را در برابر هم قرار داده است. یکی باعث راحتی و آرامش و دیگری مایۀ رنج و جور و ستمبیت هفتم:
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
گویا حافظ در این بیت، قلمِ نوشتن را به زمین گذاشته و قلمِ نقاشی را برداشته است. از آن لحظه که رود عزیزم (فرزندم) از چشمم برفت در کنارِ دامنِ من رود جیحون روان است.
رفتن رود از چشم علاوه بر معنی اولیه که رفتن فرزند است یک نکته لطیف هم دارد که جاری شدن رودِ اشک است. حافظ بدون اینکه از کلمهای برای تشبیه استفاده کند به صورت مخفیانه و پوشیده، خود را در شکیبایی به کوه تشبیه میکند. که در دامنه این کوه از چشمهها و شکافِ کوه چنان اشکی روان است که به رود جیحون میماند.بیت نهم:
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است
امروزه بیخود کردن به معنی غلط کردن به کار میرود ولی بعید است در زمان حافظ دامنه لغاتِ توهینی حتی در شیراز این همه پیشرفت کرده بوده. بیخود به معنای غفلت و بیخبری و مستی است. حافظ از روی غفلت و مستی، بی دلیل، یار را طلب میکند مانند شخص ورشکسته که به دنبال به دست آوردن گنج قارون است. خود را مفلس و بیمایه و یار را گنج دست نیافتنی میداند.البته این غزل به نام حیدر بقال شیرازی نیز ثبت شده است. ممکن است در نسخهبرداری این اشتباه پیش آمده باشد و به نام حافظ ثبت شده باشد؛ اما میتوان نشانههایی را یافت که انتسابش به حافظ درست باشد. از جملۀ این نشانهها همین که شاعران بزرگی مثل جامی و کمال خجندی و سلمان ساوجی اشعاری با همین وزن و تقریبا همین مضمون دارند. یقینا حیدر بقال شیرازی آنقدر مشهور نبوده است که شعرش به دور دستها برسد و دیگر بزرگان، از آن مضمون بگیرند مگر اینکه بگوییم حیدر شیرازی از مضمون آن بزرگان استفاده کرده و سپس در ثبت به نام حافظ ثبت شده باشد که کمی بعید مینماید یا اینکه بگوییم حافظ شعر حیدر شیرازی را به نام خودش ثبت کرده باشد و برای آن بزرگان ارسال کرده باشد و آنها از آن سرمشق گرفته باشند که چنین چیزی بسیار بعید و غیر ممکن است.
شعله نبی در ۵ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲:
شاید این شعر در جواب خواجه نظام الملک باشد که حاکمیت نیشابور را به حکیم عمر خیام پیشنهاد داده و ایشان با این رباعی پیشنهاد این دوست صمیمی خود را رد کردند .... البته این فقط نظر من چون در باب زندگینامه خیام تحقیق میکنم
کوروش در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۷ - مسلهٔ فنا و بقای درویش:
مات زید زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
یعنی چه ؟
امیر گیاهچی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸:
بیت ۱۱۶
به سوری که دستانش چوبین بود ....
احتمالا یک ضرب المثل آن دوره بوده و باید اینگونه تصحیحش کرد
به سوری که دستانش چونین بود
چنان دان که خوانش نوآیین بود
بزمی که نوازندگانش این چنین بزرگ و خوبه ببین سفره و پذیرایش چیه دیگه ... یعنی قطعا پذیرایی اش از موسیقی زنده اش بهتر و بزرگتره .
به کنایه داره به شاه میگه اگه آنچه از گنج برای ما ارسال شده اینه پس شکی نیست که اصلش بسیار بیشتر و بزرگتر از این بوده !
مسعود تسلیمی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
سلام این شعر در وصف امیرالمومنین علیه السلام سروده شده
مسعود تسلیمی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۲۴:
سلام فرق موش و گربه شیخ بهایی و زاکانی چیه ؟
نورا کاور در ۷ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
دوش، از شورِ عشق و جَذْبهی شوق
دی، ز شورِ عشق و جَذْبهی شوق
سید مصطفی سامع در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۵:
شعر شماره ۱۵۵
درِ توبه
کنم آغاز هر کاری بنام خالق قدوس
بود نام دلارایش کلید گنج دقیانوساگر خواهی ترا پر نور گردد گور تاریک ات
شود روشن ز بسمالله بسان تابش فانوس
به تن بنما لباس بندگی و پادشاهی کن
چه زیبا خلعتی باشد مهیا کن تو آن ملبوسبیا بر درگه ی یزدان انیس تو بود رحمان
بخوان آن ذات بی پایان ، ترا منان شود مانوسدر توبه به روی عاصیان باز است شتابی کن
زند دریای رحمت جوش، مشو از خالقت مایوس
رها کن نفس اماره مرو بر راه دون سامع
کمین در راه تو باشد شیاطینِ بد منحوسپنجشنبه ۶-۲-۱۴۰۳
سید مصطفی سامع در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
مصحف ناطق
حمد خدا کن دلا رهبر تو مرتضاست
بر در رب سر بسا میر تو شمس هُدا ستاینکه تویی پیروی شاه جهان شکر گو
سالک این راه باش راه علی بی بلاستغیر ره مرتضی هر که در آن راه رفت
رفته به سوی فنا، راه علی دان بقاستشمه ی از فضل او گویمت ای جان شنو
نفس نبی در نُبی مظهر ذات خداستبدر و حنین و احد ، خندق و خیبر همه
فاتح هر یک ز آن کیست؟ امیر ولاستآنکه به جای نبی خفت شبی بی هراس
حفظ تن شاه دین بهر علی پر بهاستبر سر منبر کسی غیر علی این نه گفت
حرف سلونی فقط از شه خیبر گشاستگفت به روز غدیر بر همه خاص و عام
بعدِ منِ مصطفی رهبر تان مرتضاستخشک شود بحر آب از صفت و مدح شاه
مدح علی در کتب بی حد و بی انتهاستکیست به غیر علی وارث علم نبی ؟
عالم اعلم یقین بعد رسول خدا ستآمدن و رفتنش راز عجیب است وبس
کعبه و مسجد ببین زاد و شهادت او راستمهر جواز صراط در کف والای اوست
قاسم نار و بهشت در صف روز جزاستیاور بی یاوران بهر یتیمان برد
بر سر دوش علی کیسه ی پر از غذاستمصحف ناطق بود دست خدا سامعا
معیت حق بدان با وصی مصطفاستپنجشنبه ۶-۲-۱۴۰۳
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مُستریح و به افسوس میرود ایام
مُستریح: راحت و آسوده و بیخیال
در جای دیگری به این شکل آمده است:
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به افسوس میرود ایام
مستریح و فارغ، مترادفند و نیز دیده و چشم دو به دو با هم مترادفند و هر دو صحیح است اما چون از آغاز با آواز راکِ استاد شجریان به شکل دوم شنیدهام ذهنم به این شکل بیشتر خو گرفته است.
به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
التماس در زبان عربی: درخواست، استدعا – با آن معنا که در فارسی به کار میرود اندکی تفاوت دارد.
مرا نه دولت وصل و نه اِحتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مَقام
کلمه «مقام» به ضم (مُقام) سه معنا دارد:
مُقام اسم مفعول (برپاداشته شده) یا اسم مکان (جای ایستادن، جای برپا داشتن) یا مصدر میمی به معنای اقامت کردن و ماندن
و در اینجا معنای سوم مد نظر است چون اگر به معنای دوم (اسم مکان) بگیریم مفهوم جا و مکان را در خود مستتر دارد بنابراین کلمۀ «جای» در قبل از آن حشو و زائد میباشد و این از هر شاعری خصوصا از سعدی به دور است.
چه دشمنی؟ تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمیکنند اَقدام
مُطاوِعت: تبعیت، فرمانبرداری
اَقدام: پاها
پاها برای گریختن از من فرمانبرداری نمیکنند.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزههای عظام
عِظام: جمع عَظم (استخوان)
به عشق: به وسیلۀ عشق
به قدرت عشق، ریزههای استخوان به سخن در میآیند.
زنده باد نام سعدی که جز عشق و دوستی و انسانیت چیزی در وجودش نبوده است.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴:
خیر به جز حسرت، این نهال ندارد
سپیتامن آرین در دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۳۳ در پاسخ به سپیتامن آرین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۶:
مستوفی هم بلخ و هم قونیه را شهرهای ایرانی معرفی کرده
عبدالحنان در دیروز جمعه، ساعت ۱۷:۱۲ در پاسخ به Gilas bon دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
چنین بایدی نیست، تنها نماد پرسش برای هر جمله پرسشیای میآید، حال حقیقی باشد یا بلاغی. جدای از این، در جایی که پرسش بلاغی است اصلا ضرورتی برای علامت سوال نیست.
نسیم صبح سعادت در دیروز جمعه، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:
در بیت
پردهی پندار میباید درید
توبهی تزویر میباید شکست
معنی مصراع دوم مغشوش به نظرم میرسد. میتوان نسخهی پشتیبانی مبنی بر :
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهی پندار میباید درید
لوحهی تزویر میباید شکست
یافت؟
سپیتامن آرین در دیروز جمعه، ساعت ۱۶:۰۴ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۶:
این شعر مولانا دلالت بر چی دارد؟
آن ترک سلامم کند و گوید: « کیسن »
گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی »
آن معتزلی پرسد، معدوم نه شیء است ؟
بیخود بر من شیی بود، و با خود لاشی
مولوی
سپیتامن آرین در دیروز جمعه، ساعت ۱۶:۰۳ در پاسخ به امیر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۶:
کجاش به فارسی اشاره کرده؟؟؟