گنجور

حاشیه‌ها

مختارِ مجبور در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

حافظ میگه در ازل حسن و زیبایی تو تجلی کرد و عشق پدیدار شد و از ظهور حسن و عشق هستی آغاز شد
این نگاه عرفانیه و برای خودش هم یه دنیا توضیح داره


علم میگه عالم از انفجار بزرگ یا«بیگ بنگ »آغاز شد 
این نگاه علمیه که دلایل و مستندات خودش را داره


اگر در اسطوره های مردم سراسر دنیا تحقیقی کنیم داستانهای  بسیاری از آغاز آفرینش پیدا میکنیم
این نگاه اسطوره ایه و در فرهنگ مردمان آن سرزمین محترمه و ممکنه ریشه هایی در حقیقت داشته باشه
یاد بگیریم موضوعات را از جنبه وسیعی نگاه کنیم و برچسب خرافات به همه چیز نزنیم.
دنیا از غرب شروع نشده و فقط با علم تعریف نمیشه و بسیاری از ملتها و تمدنها پیش ازین بوده اند که سهم خود را در دانش و فرهنگ بشری ایفا کردن .

یاد بگیریم ماستا را نریزیم توی قیمه ها 

مهدی شکیبی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۴۹ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

سلام و ادب

در خصوص فعل تقبس فرمایشتان صحیح نیست چون معلوم آن بر وزن ضرب و عین الفعل مضارع آن مکسور است (تقبِس) که در این صورت قافیه صحیح نخواهد بود. وانگهی سراج در زبان عربی تنها در صورتی مونث خواهد بود که به معنی خورشید باشد (المعجم المفصل فی المذکر و المؤنث، ص۲۴۰) پس معنای بیت بسیار جالبتر و دلکش‌تر خواهد بود چه اینکه می‌فرماید از آتش گونه تو خورشید فروزان می‌گردد. پس صورت صحیح این فعل در این بیت همان تُقبَس به صورت مجهول و مؤنث است.

مختارِ مجبور در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۴۳ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸:

نگاه علمی نگاه تشریحیه و شاید پاسخی برای زیبایی نداشته باشه
اگر عرفان به زیبایی توجه کرده بخاطر اینه که عارف با روح متعالی خودش این زیباییها را درک کرده و به شناختی رسیده که دانشمند علوم طبیعی ازین نوع نگاه محرومه
این که من نوشتم که شناخت محدود به علم نمیشه بخاطر همینه

الهام در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵ - مناجات:

♾️ ای خدای بی‌نظیر ایثار کن

     گوش را چون حلقه دادی زین سخن

     بر عدم باشم نه بر موجود مست

     زانک معشوقِ عدم وافی‌ترست ♾️

     

احمدرضا نظری چروده در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴:

این رباعی خیام درواقع درپاسخی مقدر داده شده است.  مثلا کسی از خیام درباره عمر وکوتاهی زندگی یا هرچی دیگر سوالی پرسیده، واو در جواب پرسش  گفته بنگر ز صبا دامن گل چاک شده... درخوانش به اینباید توجه کرد

علی احمدی در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

 در غزلهای حضرت حافظ غم سه معنا دارد . اول به معنای اندوه یا حزن است که در مواردی ایجاد می شود که چیزی از دست رفته باشد و نقطه مقابل آن شادی یا نشاط است.مفهوم دوم غم،  غم عاشقی است که حاصل ناکامی عاشق در رسیدن به وصال است . در مقابل این غم نیز شادی را داریم .اما غم سوم به معنای نگرانی و اضطراب است که در مورد آینده است . انسان در مورد اتفاقاتی که در آینده خواهد افتاد غم دارد چون محاسبه می کند که ممکن است آنچه خوشایند است رخ ندهد . نقطه مقابل این غم امید است.هر سه نوع غم از نظر حافظ ناپسند است و باید از آنها دوری کرد و روش دوری کمک گرفتن از می است. بدیهی است که همه غم ها را نمی توان با یک نوع می از بین برد هر غمی چاره ای دارد که باید می مربوط به آن را پیدا کرد.نکته مهم این است که دلیل این غم عدم اطمینان کامل است یعنی ما چون از آینده بی خبریم و اطمینان نداریم می ترسیم و نگرانیم.پیشنهاد حافظ این است که با امید خود را از عدم اطمینان برهانیم و اطمینان خود را بیشتر از قبل کنیم.

پس معنی بیت چنین می شود که مژده آمد که روزگار غم و نگرانی پایدار نخواهد بود چون وقتی روزگار خوشی ناپایدار بوده روزگار غم هم ناپایدار است و تمام خواهد شد .(اگر امیدوار باشید نتیجه بهتری خواهد داشت.)

من ار چه در نظرِ یار خاک‌سار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

من که خود را عاشق یار می دانم و بر این باورم که یار مرا می خواند در برابرش خاکسارم و خود را با او که مظهر اطمینان کامل است برابر نمی دانم . رقیب من که مرا می پاید و حسادت می کند و بر این باور است که با همت و تلاش به یار خواهد رسید هم هیچگاه به اطمینان کامل نمی رسد و عزت و احترامش بیشتر از من نیست.یعنی در راه رسیدن به یار همه دچار عدم اطمینان هستیم ولی امیدوارانه مسیر را طی می کنیم.

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را

کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند

منظور از حرم ، جایگاه یار است . چیزی که برای همه ما حکم شده و برایش مامور پرده داری نهاده اند که با شمشیرش همه را براند ، این است که در حریم حرم یار نمی توانیم مقیم شویم مقیم شدن یعنی وصال با کسی که اطمینان کامل دارد و ما که در عدم اطمینان  هستیم جایگاه ثابت و پایداری در حریم حرم یار نداریم « مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می دارد که بربندید محملها»

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟

چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

نقش های نیک و بد  برای مردم قائل هستیم و ارزش گذاری می کنیم . آنان که از نظر ما نیک هستند مقدس می کنیم و زبان به چاپلوسی  برایشان باز می کنیم و آنان که از نظر ما بد هستند را آزار می دهیم و آبرویشان را می بریم و از آنان شاکی هستیم . با توجه به عدم اطمینان ،وقتی در این دنیا هیچ ارزشی پایدار نمی ماند و ممکن است فرد نیک تبدیل به فرد بد شود و بالعکس ،این کارها چه ارزشی دارد ؟ 

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود

که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»

در مجلس جمشید پادشاه که عمری طولانی داشت گفته اند که جام شراب بیاورید که جمشید برای همیشه نخواهد ماند . یعنی مقامها هم ناپایدار و نامطمئن است. اما چرا جام شراب برای اینکه به امید مستی خود را از اضطراب عدم اطمینان برهانیم .

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه!

که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

ای شمع اینکه پروانه پیش توست را غنیمت بدان چون این فرصت با هم بودن نامطمئن است و هر آن ممکن است پروانه عاشق بسوزد و دیگر او را نبینی . یعنی فرصتها هم ناپایدار و نامطمئن هستند و از دست می روند .

نکته جالب این است که پروانه عاشق است و قدر این فرصت را می داند و حافظ به شمع که معشوق است می گوید فرصت را غنیمت دان و این وصال را نوعی معامله می داند که هم شمع و هم پروانه از آن سود می برند.(البته این معامله قابل تعمیم به هر نوع عشقی نیست )

توانگرا! دلِ درویشِ خود به دست آور

که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

ای فرد توانگر و توانمند که هرگونه قدرتی داری بدان که در برابر تو حداقل یک درویش وجود دارد که سبب توانگری تو شده و بر گردن تو حق دارد پس دل آن درویش را به دست آور چرا که خزائن طلا و گنج حاوی ثروت فراوان پایدار نیست و اطمینانی به بقای آن وجود ندارد .

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر

که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

پس حالا که همه چیز ناپایدار و نامطمئن است چه چیزی باقی خواهد ماند ؟ بر این آسمان سبزفام با طلا نوشته اند که به جز نیکوکاری کریمان چیزی در این دنیا نخواهد ماند .پایداری نیکوکاری اهل کرم نیز از این باور حافظ سرچشمه می گیرد که عشق نامیراست . از آنجا که عشق در ذات خود جاذبه دارد پس کریمان هم باید مانند یار جاذبه نشان دهند و درویشان را به خود جذب کنند و به آنان کرم کنند .درویشان نیز امیدوار به آنان  و خواهان آمدن و تفقد کریمان هستند .کریم می گوید بیا چون عشق می ورزد و درویش هم می گوید بیا چون امیدوار است . و اینها همیشه می مانند .

ز مهربانیِ جانان طمع مَبر حافظ

که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند

ای حافظ امید خود نسبت به مهربانی یار را از دست نده چرا که روزی می رسد که کسی نقش ستمگر را بازی نخواهد کرد و نشانه ستم را نخواهد داشت . یعنی وقتی کرم دائمی و پایدار شود ، ظلم و ستم ناپایدار خواهد بود.

حامد عشقی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۵ - تعظیم نعت مصطفی صلی الله علیه و سلم کی مذکور بود در انجیل:

چه اصراری هست هر کسی تبلیغ اعتقادات خودش رو میکنه ؟ 

دقیقا جناب مولانا همین رو گفته در ابیاتش 

از ظاهر بگذریم به باطن بنگریم 

 

متین چشم براه در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۵:

برون و اندرون جام و می نیست...

علی میراحمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۲۷ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸:

در مورد زیبایی
براستی ما چه تعریفی میتوانیم از زیبایی ارائه بدهیم تا حق مطلب را ادا کرده باشیم
ما باید بسیار بر زیبایی تاکید بورزیم .

البته منظور من از زیبایی این پلشتی و ولنگاری ظاهری که افراد با هزار ادا و اطوار دنبالش هستند نیست،این زیبایی نیست و ابتذال است.

منظور من زیبایی پنهان و آشکار وجودی پدیده هاست.
جالب است که همگان به دنبال زیبایی هستند و زیبایی را پاس میدارند و بدان عشق میورزند ؛
آیا ما بدون روح میتوانیم ردپای زیبایی را دنبال کنیم؟!

اصلا علم چه تعریفی از زیبایی دارد یا فلسفه؟!
عرفان که بسیار تاکید بر زیبایی کرده است و ازین لحاظ بسیار از علم پیش افتاده است.
به نظر من انسان امروز باید در خیلی از موارد پای درس انسان دیروز بنشیند و زانوی شاگردی بر زمین بزند.

حافظ میگوید:

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

چه چیزی در گل وجود دارد که ما باید آن را به تماشا نشسته و عزیز بداریم؟!

شاید باید غبار عادت را از پرده چشم پاک کنیم و نگاهی دیگر داشته باشیم 

شاید باید دل را صفایی بدهیم تا رازهای عالم را دریابیم 

درس‌هایی هست که در هیچ دانشگاهی در دنیا تدریس نمیشود 

به قول سهراب سپهری:

چیزهایی هم هست

لحظه های پر اوج.

عالی فرمودید ؛کتاب را باید بست.

آفرینش خود کتابی است ،وجود آدمی نیز.

اما انکار بلای جان و روح آدمی است .

منکر معنا ،پیش از مرگ مرده است.

 

 

 

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

غزلی نغز در باب سبک زندگی رندانه و کم‌دردسر. فلسفه‌هایی برای زندگانی و سلامت وجود.

 

توجه بفرمایید که خواجه بسیار زیرکانه خود را از آشنایان و محرمان پرده‌ی اسرار برمی‌شمرد که سروش با وی از رمز و راز زندگانی عالیمرتبه سخن می‌گوید و وی را جام می می‌دهد. البته در بیت مقطع هم این نکنه را خود می‌گوید که من به رندی در این غزل چه حرف‌ها که نزدم..

مختارِ مجبور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

اسطوره
خرافات
افسانه
داستان
واقعیت
معنویت
حقیقت
گاهی وقتها و در پروسه ریختن ماست توی قیمه ،ما توانایی تفکیک و شناخت اینها را از هم نداریم و با شدت هر چه تمام‌تر  اینها را در هم زن برقی جهل و توهم خود با هم قاطی میکنیم و پز روشنفکری هم می‌دیم.

بهزاد رستمی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۳:

دوش در خیل غلامان درش میرفتم

گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی

حافظ

مختارِ مجبور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸:

مولانا گل را قاصدی می‌دونه از بستان عقل و جان
در نظر او گل پیام آوری است از جهانی دیگر

و قاصدی است از زیبایی و لطف آن یار یگانه در پس پرده 
این یعنی بینش عرفانی به پدیده ها
اما همین گل از نظر علم تشکیل شده از ساقه و کاسبرگ و گلبرگ و پرچم و ..و هیچ پیامی هم از هیچ جایی نداره!
این یعنی نگاه علمی به پدیده ها

رنگ و زیبایی یک گل ممکنه ما را تا مرز جنون ببره ولی از نظر علم ،رنگ گل فقط حاصل رنگدانه یا کلروفیله!


اگه همه چیز را از دید علم نگاه کنیم باید بساط احساس و زیبایی نگری و عشق را جمع کنیم و انسان رباتی بشیم خشک و بی روح.

مختارِ مجبور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

کسی که دچار علم زدگیه و فکر می‌کنه خدا یا معاد را هم علم باید ثابت کنه، علم را وارد قلمرو دین و الهیات کرده!
کسی که تاثیر دارو را قبول نداره و هنگام بیماری به دکتر مراجعه نمیکنه و میگه خدا باید منو شفا بده، دین را وارد قلمرو علم کرده!

کسی که فقط روش شناخت علمی یا فلسفی را برای درک جهان درست می‌دونه و روح و عوالم معنوی را انکار می‌کنه یا خرافات میدونه دچار جهل فراوانه.

شناخت علمی جای خود را داره و علم هم بسیار بسیار محترمه، ولی علم نمیتونه همه چیز را توضیح بده و به ماورا راهی نداره و چون نمیتونه توضیح بده، حق نداره انکار کنه.

یه جاهایی علم باید سرجاش بشینه و بره روی نیمکت و  میدان را به دین و ایمان بده.

 

پس یاد بگیریم قیمه ها را نریزیم توی ماستا ....

گاهی کمتر کتاب بخونیم و توهم همه چیز دانی را کنار بذاریم و روشنفکری ساختگی را رها کنیم و از همه مهمتر و از همه مهمتر...

به روح خود اجازه بدیم نفس بکشه 

 

«دفتر دانش ما جمله بشویید به می»

علی احمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

حضرت حافظ در این غزل بدیع تصویری از دیدگاه خود در مورد عقل و عشق و راه عاشقی بیان می کند.در این تصویر چرخه عشق را به ما می نمایاند تا به حال می دانستیم که عاشق بعد از نوشیدن می به مستی می رسد و با درک حضور یار طرب عاشقی را حس می کند و برای رسیدن به وصال بارها امیدوارانه سر بر درگاه معشوق می گذارد و بر حیرتش افزوده می شود اما به وصال نمی رسد. . اما در این غزل پرده از  یک راز دیگر بر می دارد.

 

هر که شد مَحرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد

وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد

هر کس که محرم دل شد در واقع در حرم یار جای می گیرد و هر کس که محرم دل شدن را نمی داند در انکار عشق می ماند. محرم دل شدن یعنی دل را تحویل گرفتن و به ندای آن گوش دادن . دل قابلیت درک صدای یار یا همان صدای عشق را دارد . دل می تواند « بیا » ی یار را بشنود و اگر کسی دل را تحویل گرفت و با می به مستی رسید صدای یار را درک خواهد کرد چون یار در دل جای می گیرد و تاثیر خود را بر دل می گذارد.پس هر کس اقبالی به دل نشان نداد عشق و جاذبه آن را انکار می کند.

اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن

شُکرِ ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد

اگر دل من از پرده بیرون رفت ایرادی نگیر آن پرده در واقع پرده پندارها و توهماتی بود که عقل برایش ایجاد می کرد و وقتی من دل را انتخاب کردم این پرده پندار را  کنار زدم پیام عشق یا همان « بیا » را به سایرین عرضه کردم .پرده می تواند پرده موسیقی عقل باشد که فقط می گوید « برو تا به هدفت برسی » او از بیا صحبت نمی کند .

صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت

دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد

صوفیان مصلحت اندیش و عقل پسند رخت و لباس خود را که در میخانه برای نوشیدن می گرو داده بودند پس گرفتند و پای کار نبودند و فقط لباس صوفیانه ما عاشقان و رندان بود که در میخانه باقی ماند .صوفیان ترجیح داده اند که پندار عقل را بپذیرند و مدعی باشند که باید به سوی یار حرکت کنند آنها یار  و حضورش را درک نکرده اند و این یار است که باید سالک را جذب کند و به سوی خود بخواند.

محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد

قصّهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد

محتسب مامور شرع است و می تواند کنایه از امیر مبارزالدین هم باشد ولی اینجا نمادی از کسی است که حسابگری عقل را می پذیرد و در عین حال که از می استفاده می کند و مست می شود ولی راه صوفیان و عابدان را طی می کند و خود را مانند شیخ پاکدامن نمایش می دهد و آبرویش حفظ می شود. ولی حکایت ما عاشقان که به عشق رو آورده ایم و گناهکار محسوب می شویم سر هربازاری افتاده و نقل محافل شده است.

هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم

آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد

هر شراب سرخی که از دست بلو.رین ساقی گرفتیم در نهایت به اشک حسرت تبدیل شد و در چشم ما چون گوهری جای گرفت و آماده ریختن شد.رازی که حافظ برملا می کند حسرت عاشقی است . تا به حال دیدیم که با نوشیدن می به حریم دل وارد می شویم و امید به مستی داریم و مستی آگاهی فراتریست که درک حضور یار را در دنیا برای ما میسر می کند و به طرب عاشقی می رسیم و همچون مطرب آواز می خوانیم اما در ادامه راه برای وصال یار بر حیرت ما افزوده می شود و به وصال نمی رسیم و حسرت این وصال در دل ما می نشیند و غم عاشقی را حس می کنیم . البته چاره این غم هم باده ایست که دوباره عاشق می نوشد و مست می شود و این چرخه دوباره تکرار می شود .حاصل این عشق از یک طرف طرب و شادمانی است و از طرف دیگر حیرت است.و این چرخه تا ابد ادامه دارد.

جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد

حافظ در می یابد که نه تنها این راه تا ابد ادامه دارد بلکه از ازل نیز وجود داشته و او در ادامه راه سایر عاشقان تاریخ گام برمی دارد .و کسی به جز عاشقان جاودان پای کار عشق نمی مانند.

گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس

شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد

بارها در راه عاشقی خود را مثل گل نرگس ، بیمار نشان دادم تا شاید مثل چشم تو شوم و وصال را درک کنم . ولی شیوه چشمان تو را نتوانستم درک کنم و بیمار عشق باقی ماندم و در چرخه عاشقی بارها دچار غم عاشقی می شدم.

از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد

با این حال صدا و پژواکی بهتر از عشق سراغ ندارم همان صدای « بیا» که در این آسمان چرخان و گذر روز و شب به یادگار مانده است و دایم انعکاس می یابد فقط باید محرم دل خود بشوید.

داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید

خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد

آن روزها که صوفی بودم لباسی که داشتم صد عیب و گناه مرا می پوشانید .در لباس صوفیانه کسی مرا گناهکار نمی دانست.اما آن لباس را در ازای  شراب و مطرب از دست دادم و فقط زنّار مانده که مرا غیر مسلمان نشان می دهد و رسوایم می کند.

بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد

که حدیثش همه‌جا در در و دیوار بِمانْد

با اینکه رسوا شدم ولی در پیش توحیرانم  مثل تصویر زیبای چینی که علیرغم شهرتش در همه جا  در برابر زیبایی بی مثال تو حیرت می کند و نمی تواند مثل تو شود و وصال را درک کند.

به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد

حافظ یک روز برای تماشای زلف یار ( راه عاشقی ) رفته بود تا برگردد ولی برای همیشه گرفتار ماند.

مختارِ مجبور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

خیام اگه معاد را انکار کرده غلط کرده 

 

پاسخ فردوسی اینه:

همی بگذرد بر تو ایام تو

سرای جز این باشد آرام تو

نخست از جهان‌آفرین یاد کن

پرستش بر این یاد بنیاد کن

کزویست گردونِ گردان بپای

هم اویست بر نیک و بد رهنمای

جهان پر شگفتست چون بنگری

ندارد کسی آلت داوری

که جانت شگفتست و تن هم شگفت

نخست از خود اندازه باید گرفت

(فردوسی بزرگ)

اینها را میگن سخن حکیمانه و هر کسی هم راه به چنین سخنی نداره!

حکمت را دریاب که اعتبار و حساب و کتابی داره و الا به قول حافظ:

«اعتبار سخن عام چه خواهد بودن»

 

داریوش در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲:

فرهود عزیز سپاس از توضیح بسیار درست و قابل درک .

Ali Shah در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۴:

اینکه زال پیرو مهر با رودابه بت پرست وصلت می‌کند و اینکه مشکل به آیین مهراب کابلی نیست به نواده ی ضحاک بودن اوست نشان از مدارای ایرانیان داشته است 

هر که از در درآید نانش دهید و از ایمانش نپرسید

همیرضا در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:

با استناد به شرح صوتی استاد ضیاء با توجه به مفاد غزل و اشارهٔ آن به قتل خواجه قوام‌الدین زمان سروده شدن آن باید بهار ۷۶۴ هجری قمری باشد.

علی احمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۲۷ در پاسخ به حمید شرفی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

با سلام 

در عبارت «هجای بلند است » الف در است خوانده نمی شود پس در بیت حافظ نیز الف در ازل نباید خوانده شود و وزن مشکل ندارد .

۱
۲
۳
۵۶۶۱