شولیده در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۴۱ در پاسخ به مجید بیگی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:
امام زمان در اون برهه از زمان شمس الحق تبریز بوده.....
کوروش در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:
مؤذن آمد از یکی لفظی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست
یعنی چه
کوروش در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به احمد رحمتبر دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:
خب این وزنش مشکل نداره
شما باید ( تو ) رو با وزن ( او ) بخونید
امین مروتی در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:
شرح غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ دیوان شمس(رو سر بِنِه به بالین،)
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
قول مشهور این است که این آخرین غزل مولاناست که در بستر مرگ سروده است و البته حفظ طبع شاعرانه در هنگام مرگ، خود از عجایب است که تنها در مورد مولانا می تواند مصداق داشته باشد. گفته اند مخاطب شعر، «سلطان ولد» فرزند ارشد مولانا بوده است. افلاکی در باب این غزل گوید:
...و گویند که حضرت سلطان ولد در مرض فوت مولانا، از خدمت بی حد و رقت بسیار و بی خوابی، به غایت ضغیف شده بود و دائم نعره ها می زد و جامه ها پاره می کرد و نوحه ها می نمود و اصلا نمی غنود.
همان شب، حضرت مولانا فرمود که "بهاء الدین ! من خوشم، برو سری بنه و قدری بیاسا!
چون حضرت ولد، سر نهاد و روانه شد، این غزل را فرمود و چلبی حسام الدین می نوشت و اشکهای خونین می ریخت... (گزیده غزلیات شمس... محمدرضا شفیعی کدکنی)
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرک من خراب شبگرد مبتلا کن
مولانا ظاهراً از فرزندش می خواهد قدری استراحت کند. شبگردی استعاره ای برای بیخوابی مولانای مبتلا و خراب(بیمار) است.
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از شب تا صبح، (در نتیجه بیماری)،دچار افکاری پریشانم. یا بر من رحم آور و از این افکار رهایم کن یا در حقم جفا کن.
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
اگر می خواهی تو همچون من مبتلای بیماری نشوی، از من فاصله گیر. شاید مولانا احتمال واگیر بودن بیماری خود را مطرح می کند.
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد جای˚ آسیا کن
چنان از دیده اشک می ریزم، که می توان با آن سنگ های صد آسیاب را به کار انداخت.
خیرهکُشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشَدْ کَسَشْ نگوید، تدبیر خونبها کن
معشوق با سنگدلی تمام، بی دلیل و بی بهانه مرا می کشد و کسی هم تمی تواند خونبایم را از او طلب نماید.
بر شاه خوبرویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن
چرا که بر سلطان زیبایان، وفا واجب نیست و او می تواند در حق عاشق جفا کند. این بیت مطابق تفکر اشعری و عرفانی است که خدا مجبور نیست عادل و وفادار باشد. چون همه چیز مال او و در حیطه اختیار اوست.
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن[1]
تنها با مرگ، آرام می گیرم و دردهایم آرام می گیرند. پس انتظار درمان این دردها را ندارم.
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
دیشب از عالمی دیگر، پیری را دیدم که مرا به کوی عشق خود دعوت می کرد.
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن[2]
آن پیر می گفت از موانع مترس. اگر اژدها هم بر سر راهت بود، باز مرد عشق چشمش را کور کن و نزد من بیا.
بس کن که بیخودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
مولانا به مخاطبی نامعلوم می گوید من از سخنان عالمانه تو چیزی نمی فهمم و اگر می خواهی خودنمایی کنی، از تاریخ بوعلی و تنبیهات ابوالعلای معری سخن گو. اما این سخنان برای من بیخود و مشرف به موت، معنا و مفهومی ندارد.
12 آذر 1403
[1] مضمون این ابیات با سخنان مولانا در غزل 1326 که از مرگ استقبال می کند، متفاوت است و این شاید به خاطر احوال انسان در سکرات موت باشد. مولانا در غزل 1326 می گوید:
مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
[2] قدما معتقد بودند که چشم اژدها تاب دیدن برق زمرد را ندارد و از تابش آن کور می شود.
Fatima در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:
تهور: بی باکی
Fatima در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:
حصه: نصیب، بهره
محمد مهدی غفوریان در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۵۳ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:
به به مرسی از این تشریح قشنگ برکت به وجودتون
همایون در ۷ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸:
بازنمود بابک از واژه ذوق بسیار روشنی بخش است اینکه ذوق از میزاگ و ریشه آمیزش و آمیختگی است که به عربی رفته و در غزل نیز از آمیخته با شاهد سخن میگوید همین را میرساند. نکته ای شگفت در اینجاست که واژگان عربی که در عرفان و فلسفه و غزل ما رخنه بسیار کرده است هرچند به ظاهر کارساز است و کار راه انداز ولی آسیب آن بسیار است زیرا اگر به فارسی سخن گفته شود همواره شعر روان تر است وپیچیدگی های بی مورد که گاه گوینده و شنونده را هم فریب میدهد به خیال آنکه موضوع مورد گفتگو بسیار پیچیده است به زیادهگویی و تکرار های بیمورد که جز بازی کلمات نیست میکشاند و گوینده فکر میکند به فهم موضوع کمک میکند در حالیکه سخت تر هم میشود و این همه از آسیب کلمات عربی است که به ظاهر کار راهانداز است در حالیکه چنین نیست و اندک اندک باید با واژگان فارسی جایگزین شود تا زبان را شیوا و روان ساخت
دکتر صحافیان در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:
در فراقت نفسم بریده شد ولی از زیباییات کام نگرفتم، فریاد که بخت من بیدار نمیشود.
۲- آری نسیم صبا از خاک کوی تو، غباری آورده که آب حیات در پیشم بیمقدار است( خیال خوشت شوق جاودانه من است)
۳- تا قامت موزون تو را در آغوش نگیرم، نهال کامرواییام به بار نمینشیند.
۴- مگر با چهره زیبایت دلم، خوش شود وگرنه به هیچگونه دیگر کار عشق جلو نمیرود.
۵-تا دلم زیبایی گیسوان سیاهت را دید، مقیمش شد(ایهام سواد: سیاهی شهر) از این دل غریب رنج کشیده دیگر خبری نخواهد آمد.
۶-از کمان راستی و زلالی عشق، هزار تیر دعا رها کردهام. چه فایده! یکی هم به اجابت نمینشیند.
۷-با نسیم سحرگاهی، بسیار حکایت دلتنگی عشق داشتم، ولی شب سیاه بختم، سحر ندارد!
۸- تمام عمرم در خیال شیرین دیدارت سپری شد، چه مشتاق گیسوان سیاهت بودم ولی این بلای شیرین به سرم نمیآید.(ایهام تضاد: بلای فراق پایان نمیپذیرد)
۹- آری دل حافظ چنان رنجور بیوفایی همه شده است که از حلقه گیسوان زیبایت بیرون نمیآید و مقیم آن شده(حسن تعلیل برای بیت ۵)
نسخه خانلری: دو غزل است همراه با ۵ بیت اضافه که دو بیت ابتدای دو غزل شبیه هم است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
کوروش در ۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:
جام چو نار درده بیرحم وار درده
تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را
آیا تلفظ هردو درده در مصرع اول یکسانه ؟
محمدرضا خوشدل در ۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱:
آغاز بیت دوم در بیشتر نسخهها خط خوردگی گفته شده و به این صورت چاپ شده که:
ته ران جان شکاری دل من به خون زند پر
ولی تنها در نسخه م درویش با مقدمه سعید نفیسی به این صورت و البته زیباتر آمده:
تو همای جان شکاری دل من به خون زند پر
جهت اطلاع
محمدرضا خوشدل
Mahdi Eyvazi در ۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون:
اهتزاز.
Msorni در ۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۸:
درود جناب مهرگان
آفریدون به سلم و تور میگه برادرتان که از او کینه داشتید ،وقتی فهمید از او آزرده شدید دوان دوان برای دیدار شما آمد،ه اگر چه هرگز آسیب وگزندی به شما نرسانده
از بهر آزارتان : از این جهت که آزاری را که در دلتان هست را رفع کند .
عباس صادقی زرینی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۹ - در غزل است:
این رباعی نیست
پس باید در اینجا قرار بگیرد
رضا راوند در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۴۲ در پاسخ به بابک سپهر دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱:
درود بر شما ... دوست عزیز.
اشکال وزنی زمانی به وجود میاد که کژی رو بدون تشدید بخوانید. کژّی بخوانید تا برطرف شود.
عارف فارسی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
پیر مغان منظور استاد درون هست از مضمون شعر هم پیداست در تک تک ابیات حافظ داره به ما راه درونی رو نشون میده همه چیز درون ماست حق و حقیقت و استاد در درون ما نهفته هست منظور حافظ از پیر مغان شخصیتی خاص که قصد بزرگ کردن آن را داشته باشد نیست. اگر باشد آن شخص خود تو هستی که مانند دری در صدف در درون خود هست.
رضا راوند در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۲۹ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱:
درود بر شما دوست عزیز.
واژه ی سپاسگزار را با این املا بنویسید، لطفاً!
گزاردن یعنی به جا آوردن یا تعبیر کردن
گذاشتن یعنی نهادن یا وضع کردن
جسارت منو ببخشید.
همایون در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۷:
غزل زیبا و شعر حال جلالدین که بسیار خوب او را توصیف میکند دوستی او و شمس یک آمیختگی است
که برترین شیوه دوستی است که میتواند به اندازه جهان گسترش پیدا کند و جهانگیر شود، این آیین و مکتب و این فرهنگ و حکمت ویژه و خاص جلالدین و عرفان مهری اوست که تکرار آن اگر ناممکن نباشد چون مرواریدی یکتاست
همایون در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۲:
این غزل دوباره بازخوانی و بازنویسی میشود در غزلی با مطلع زیرین:
چنان مست است از آن دم جان آدم
که نشناسد از آن دم جان آدم
جان آدم از نفسی مست میشود که برای او ناشناخته است اگر دم دوم را زمان بخوانیم خود جان ناشناخته میشود که در هر صورت فرقی نمیکند چه دم و نفس انسان ناشناخته است و در خود چیزی ناشناخته دارد چه جانی که این نفس در او میرود ناشناخته میگردد و تنها مستی آن نمایان است و کارکرد جهانی دارد
سیدسینا حسینی در ۳۰ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۳۴ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳: