گنجور

حاشیه‌ها

صدرا در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی:

این بیت عطار 

"جان ز بهر این به کار آید تو را

تا دمی در خورد یار آید تو را"

 

مرا بیاد مصرع اخیر از رباعی ابوسعید ابوالخیر انداخت؛

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

 

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟

ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟

شهریار آریایی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

چیر=چیره، [چیر واژه‌ای در زبان پهلوی است.] (صفت)

1. غالب، مُظَفّر، پیروز 2. مُسَلّط

منبع: فرهنگ فارسی، نوشته‌ی استاد گرانقدر، دکتر محمّد معین

.

حضرت خیّام نیشابوری می‌گوید که مرگ پایان راه است و زندگی پس از مرگ، خرافه‌ی فریبکارانه‌ای بیش نیست.

الهام در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳:

بسی دل‌ها رسد آن جا چو برقی

ولی مشکل بود آن جا ثباتش

🔆🔆🔆🔆🏹🏹🏹🏹

ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثبات

خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات

اندر آن کاری که ثابت بودنیست

قایمی ده نفس را که منثنیست

🌌🌌🌌🌌♾️♾️♾️♾️

 

 

محسن عبدی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷:

این شعر را بیهقی هم در تاریخ خود آورده است.

سام در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"


📚 باب دوم : در اخلاق درویشان

🌺 حکایت ۱۱

💫 در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهای شام ) بودم. یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز برای جماعتی که در آنجا بودند می گفتم، ولی آن جماعت را دل مرده و بی بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادی فرو رفته بودند که در وجود آنها راهی به جهان معنویت نبود. دیدم که سخنم در آنها بی فایده است و آتش سوز دلم ، هیزم تر آنها را نمی سوزاند. تربیت و پرورش آدم نماهای حیوان صفت و آینه گردانی در کوی کورهای بی بصیرت برایم دشوار شد ولی همچنان به سخن ادامه می دادم و درِ معنویت باز بود. سخن از این آیه به میان آمد که خداوند می فرماید: 

--- و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید ---

✔️و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم (ق / 16)(۱)

🔸دوست نزدیکتر از من به من است
🔹وینت مشکل که من از وی دورم (۲)
🔸چه کنم با که توان گفت که او
🔹در کنار من و من مهجورم (۳)

من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغری در دست و قسمتهای آخر سخن را با مجلسیان می پیمودم، که ناگهان عابری از کنار مجلس ما عبور می کرد، ته مانده سخنم را شنید و تحت تاثیر قرار گرفت به طوری که نعره ای از دل برکشید و آنچنان خروشید که دیگران را تحت تاثیر قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند. گفتم سبحان الله ! دورانِ باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور(۴)

🔸فهم سخن چون نکند مستمع
🔹قوت طبع از متکلم مجوی
🔸فُسحت میدان ارادت بیار
🔹تا بزند مرد سخنگوی گوی (۵)


۱_ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ و ما انسان را آفریده ‏ایم و می دانیم که نفس او چه وسوسه ‏ای به او می ‏کند و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم
۲_ وینت(واینْت: و این چه) اینْت: این چه...
۳_ مهجورم: گرفتار دوری و جدایی هستم
۴_ یعنی شگفتا ...  ای کاش با خبران(یاران بیدار دل) نزدیک بودند و بی بصران کور دل دور ...
۵_ یعنی: اگر شنونده، معنی گفتار را در نیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. میدان اشتیاق سخنگوی را بگشا تا او با چوگان معنویت، گوی سخن بزند. 

به گفته تبریزی

▫️غنچه بشگفته بلبل را بگفتار آورد
▪️مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد



رحمت در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

گذشتن به پیل:
یعنی عبور. در هندوستان گاهی برای عبور از عرض رودخانه ها از فیل استفاده می کرده اند.

مختارِ مجبور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

من راجع به این ماجرا خیلی فکر کردم که چرا رستم چنین واکنشی نشون میده و جواب قانع کننده ای هم تا الان پیدا نکردم.
ماجرا فقط یه توجیه داره:هنر نمایش و صحنه پردازی

فردوسی استاد صحنه پردازیه و این صحنه از نظر نمایشی و صحنه پردازی خیلی خوبه  و توصیف فردوسی هم بسیار جالبه و در دل داستانی که در مسیر هفت خوان جریان داره میگنجه .
این که دشتوان شلوغ می‌کنه و رستم هیچی نمیگه و گوشش را می‌کنه و میزاره کف دستش صحنه بسیار بسیار جالبیه ...
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن

و در ادامه این ابیات شاهکاری که دشتوان از ماجرای پیش آمده برای اولاد تعریف می‌کنه:

برفتم که اسپش برانم ز کشت

مرا خود به اسپ و به کشته نهشت:

مرا دید برجست و یافه نگفت

دو گوشم بکند و همانجا بخفت»

این ابیات فوق العاده به کنده شدن گوش های آن بینوا می ارزه.

امروزه در سینما و به خصوص در انیمیشنها ازین گونه صحنه پردازی استفاده میشه که شخص ضعیفتر اعتراضی به قویتر داره و قویتر با واکنشی ضربتی جوابش را میده

 

مختارِ مجبور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۲۹ در پاسخ به داریوش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

متاسفانه واکنش رستم بسیار غیر انسانی و به  قول شما مخالف با رسوم پهلوانیه.
نهایتا یه کف گرگی خرجش میکرد پهن زمین میشد

داریوش در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

با توجه به اینکه اعتراض دشتوان به رستم بجا بود واکنش رستم با رسم پهلوانی سازگار نیست!

داریوش در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

واقعا من هم متوجه نشدم چرا گوش های بینوا را کند!

آرش پاداش در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و یکم - الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب:

مولانا در این گفتار بیان می‌کند که اصل آن است که «ابن چاووش» حرمتِ پنهان شیخ صلاح‌الدین را نگاه دارد، زیرا همین حرمت‌داری می‌تواند تاریکی‌ها و کدورت‌های درونی او را برطرف کند؛ اما او نمی‌فهمد که مردم برای یافتن مردی که بویی از عالم حقیقت دارد، وطن و خویشان را ترک کرده و رنج سفرها برده‌اند، در حالی که او چنین انسانی را در خانهٔ خود حاضر یافته و از او روی برمی‌گرداند، و این بزرگ‌ترین غفلت است. مولانا می‌گوید ابن چاووش زمانی مرا به بزرگی و عظمت شیخ صلاح‌الدین توصیه می‌کرد و هرگز مرا جز «سید و مولای ما» خطاب نمی‌کرد، اما اکنون به سبب اغراض فاسدش چشم حقیقت‌بینش کور شده و دربارهٔ شیخ می‌گوید «هیچ نیست»، در حالی که شیخ جز دلسوزی در حق او نداشته است. اگر کسی به سبب سخنی که شیخ را ناخشنود کند وارد دایرهٔ قهر او شود، گرفتار تاریکی می‌گردد، و شیخ او را نصیحت می‌کند که از خانهٔ خشم به خانهٔ لطف وارد شود تا دلش نورانی شود، زیرا شیخ تنها به خیر مرید می‌اندیشد، نه از سرِ غرض‌ورزی. مولانا سپس توضیح می‌دهد که انسان در اثر اندک لذتی از شراب یا حشیش یا سماع، ناگهان همهٔ دشمنان خود را می‌بخشد و آنان را دوست می‌دارد، اما نمی‌فهمد که سرچشمهٔ واقعی این ذوق و کرم، نزد شیخ است و اوست که دریاهای ذوق را در اختیار دارد، و کسی با چنین عظمت چگونه می‌تواند نسبت به بندگان غرض داشته باشد. آب حیات در تاریکی است و بدن اولیا همان تاریکی است که آب حیات در آن یافته می‌شود؛ پس اگر کسی از «ظلمت» اولیا بیزار باشد، چگونه می‌تواند به آب حیات دست یابد؟ مولانا می‌گوید وصول به مرتبهٔ جاویدان پیامبران و اولیا با این میزان دلبستگی به دنیا ممکن نیست، و مشایخ گذشته حتی ترک زن و فرزند و مال را لازم می‌شمردند، اما مردم امروز تحمل کوچک‌ترین نصیحت را ندارند و نمی‌بینند که چه بسیار چیزها که ناخوشایند انسان است، ولی خیر او در آن است. در پایان می‌گوید مردم نمی‌اندیشند که عاشقِ یک زن یا پسر چگونه مال و جان می‌دهد، شب و روز رنج می‌برد و هرگز از این زحمت ملول نمی‌شود، اما محبتِ شیخ یا محبتِ خدا را کمتر از این می‌شمارند؛ و کسی که با کوچک‌ترین حکم و نصیحت از شیخ روی برمی‌گردد، حقیقتاً عاشق و طالب نیست، وگرنه هزار برابر این مشقت‌ها را همچون عسل و شکر بر دل می‌نهاد.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
                         
آتشِ سودایِ تو ، عالمِ جان در گرفت
سوزِ دلِ عاشقان ، هر دو جهان در گرفت

جان که فرو شُد به عشق ، زندهٔ جاوید گشت
دل که بدانست حال ، ماتمِ جان در گرفت

از پسِ چندین هزار ، پرده که در پیش بود
رویِ تو یک شعله زد ، کُون و مکان در گرفت

چون تو برانداختی ، برقعِ عزّت ز پیش
جان متحیّر بماند ، عقل فغان در گرفت

بر سرِ کویِ تو عشق ، آتشِ دل برفروخت
شمعِ دلِ عاشقان ، جمله از آن در گرفت

جرعهٔ اندوهِ تو ، تا دلِ من نوش کرد
زآتشِ آهِ دلم ، کام و زبان در گرفت

تا که ز رنگِ رُخت ، یافت دلِ من نشان
رویِ من از خونِ دل ، رنگ و نشان در گرفت

جان و دلِ عاشقان ، خرقه شد اندر میان
زانکه سماعِ غمت ، در همگان در گرفت

راست که عطّار داد ، حسن و جمالِ تو شرح
سینه برآورد جوش ، دل خفقان در گرفت

بزرگمهر در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۹:

در قافیه مصرع اول در نسخ چاپی بجای دسته ؛ رسته درست است

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸:

در مصرع دوم بیت شماره 2، واژه «گره» دارای «های» واقعی در پایان است و باید «گرهِ» را بخوانیم: gereh'e.

مختارِ مجبور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۲ - داستان مزدک با قباد:

فارغ از اینکه قصد و هدف کسری ازین سخنان صلاح مردم و جامعه ایرانه یا حفظ قدرت و پادشاهی و یافتن توجیه و بهانه برای کشتار مزدکیان ،اما شاید نقد او به آیین مزدک که در شاهنامه از اون یاد شده،  درست و بجا به نظر میرسه:
چنین گفت کسری به پیش گروه
به مزدک که ای مرد دانش‌پژوه
یکی دین نو ساختی پر زیان
نهادی زن و خواسته در میان
چه داند پسر کش که باشد پدر؟
پدر همچنین چون شناسد پسر؟
چو مردم سراسر بود در جهان
نباشند پیدا کهان و مهان
که باشد که جوید در کهتری؟
چگونه توان یافتن مهتری؟
کسی کاو مرد جای و چیزش که راست؟
که شد کارجو بنده با شاه راست
جهان ز این سخن پاک ویران شود
نباید که این بد به ایران شود
همه کدخدایند و مزدور کیست؟
همه گنج دارند و گنجور کیست؟
ز دین‌آوران این سخن کس نگفت
تو دیوانگی داشتی در نهفت

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۶:۲۴ در پاسخ به مجید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۴:

سایتها همه چی می نویسند 

مختارِ مجبور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۲ - داستان مزدک با قباد:

فردوسی بسیار دلبسته نظام پادشاهی ایرانه و این دلبستگی را میشه در جای جای شاهنامه و در تعریف از پادشاهان یا نظام پادشاهی دید.
در ماجرای مزدک ،فردوسی ظاهراً طرف قدرت را میگیره و چندان با مزدک و عقاید او هم موافق نبوده،هر چند در آغاز از او به نیکی یاد می‌کنه.
فردوسی طرفداران مزدک را کسانی می‌دونه که از راه به بیراهه پا گذاشتن:
به گفتار مزدک همه کژ گشت
سخنهاش ز اندازه اندر گذشت
بر او انجمن شد فراوان سپاه
بسی کس به بیراهی آمد ز راه
یا در بیتی دیگر مزدک را بی دین خوانده و در دنباله پیامی هم مبنی بر پیروی نکردن از مرام مزدک و مزدکیان داده:
نگون‌بخت را زنده بر دار کرد
سر مرد بی‌دین نگون‌سار کرد
از آن پس بکشتش به باران تیر
تو گر باهشی راه مزدک مگیر

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

ایمان به توبه و به ندم تازه کرده‌اند

نیما در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

استاد تصویرسازی‌های عاشقانه:

مرده‌ای بینی که با دنیا دگر بار آمده‌ست

مختارِ مجبور در ‫دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۳:۴۵ در پاسخ به محمد غافری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۲:

زن و خانه و چیز بخشیدنی‌ست

تهی‌دست کس با توانگر یکی‌ست

مطابق بیت بالا در سیستم اشتراکی یا دین مزدک حتی زنها را هم به اشتراک میگذاشتن که معلومه چنین آیینی باعث چه فسادی میشه ،اما همین مزدک طرفداران بسیاری پیدا می‌کنه، چون علیه نظام بسته ای طغیان میکنه که روحانیون زردتشتی ایجاد کرده بودن.
در واقع دین مزدک ، بدی علیه بدتر زردشتی بوده .
وقتی هم  شخصی مثل بهرام چوبین وسط این سیستم قد علم می‌کنه ،سرش را زیر آب میکنن.

چرا شاه باید دارای نژاد و فر ایزدی باشه؟!

چون کسی نباید از بیرون وارد ارکان حکومتی بشه 

همینها یه داستان برای خسروپرویز میسازن که سروش ایزدی کمکش می‌کنه!!

و این یعنی مشروعیت بخشیدن به پادشاه در اذهان مردم  با خرافات .

تکلیف نظام آموزشی هم در چنین سیستمی کاملا مشخصه:

فقط اشراف و شاهزادگان حق تحصیل دارن ،چون طبقات فرودست نباید بفهمن و یاد بگیرن و بالا بیان!

معلومه که این نظام بسته زردشتی که هیچ مجالی به هیچ نوع طرز تفکری نمیداده عاقبتش فروپاشیه و این فروپاشی هم باید توسط یه تفکر جدید و سیستم جدید انجام بشه چون امکان اصلاح از درون وجود نداره!

 

۱
۲
۳
۵۶۵۰