گنجور

حاشیه‌ها

ali solgi در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

دزاین شعر میفرماید برای همراهی بایارحقیقی یعنی زندگی باید خودت رو باور داشته باشی ودرمقابل چالشها درست برخوردکنی وکم نیاری و اززیر مسولیت چیزها ی که برای توست شانه خالی نکنی  و با اهنگ زندگی همخوانی داشته باشی اگر همخوانی نداشته باشی تارهای توپاره میشود  وتو فارغ از کرد وترک اصل تو از خداونداست نه از کسی زاده شده ونه میزاید بلکه از خداونداست وباهمه ارواح یکیست وقابل تغییرنیست اوخود دانابه همه چیز است ونیاز به دانسته های دنیاندارد چون وصل به خدای دانا و تواناست فقط باید ببینیش و بشنویش با حضوردرلحظه یکتایی ویکی بودن باخداوند 

ادیب ه در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

زین قند ((فارسی)) که به بنگاله میرود صحیح است
زیرا کلمه ی ((پارسی)) در ادبیات قدیمی ایران استفاده نمیشده
در کهن‌ترین نسخهٔ دیوان حافظ از کتابخانهٔ نور عثمانیه ۸۰۱ هجری
نیز این مصرع بصورت زین ((قند فارسی)) ذکر شده است نه ((قند پارسی))
همینطور هرکجا که کلمه ی پارسی قید شده است در نسخ اصلی بصورت فارسی ذکر شده است

از جمله بیت

ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند

بصورت 

ترکان فارسی گو بخشندگان عمرند

ذکر شده است

با تشکر

امیر در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۸ در پاسخ به حوا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

قرآنی که الان تو ایران در دست ما ایرانی هاست نوشته ی عاصم به روایت حفص است. در کشورهای دیگر قرآن به روایتی دیگر است بنابراین اختلافاتی با قرآن دست ما دارد. از این قرآنها زیاد بوده و حافظ ۱۴ روایتش را حفظ بوده است. 

HRezaa در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

چقدددر سخته درک این شعر برا من

 

ولی بینهایت زیباست

 

 

ناخوداگاه یاد مصرعی از حضرت حافظ افتادم:

 

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا

ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست

 

و همچنین چند بیت از مولانا که میفرمایند:

 

گر سخن خواهی که گویی چون شکر

صبر کن از حرص و این حلوا مخور

 

صبر باشد مشتهای زیرکان

هست حلوا آرزوی کودکان

 

هرکه صبر آورد گردون بر رود

هر که حلوا خورد واپس‌تر رود

 

 

HRezaa در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

راه ادب این است که سعدی به تو ...

راه ادب .....

 

بی‌نظیری......

 

 

علی احمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

با غزلی مواجهیم که بسیاری از ما آن را در خاطر دارد و همین گواه دلنشین  و ماندگار بودن این غزل است .ابیات این غزل گاهی از آینده ،گاهی از گذشته و گاهی از حال صحبت می کند .هم از خزان می گوید  و هم عطر بهاران را با خود دارد بسیار مناسب کسی است که خزان را تجربه می کند و به دنبال بهاری در آینده است . نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد

عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

سه بیت اول حکایت آینده ایست که به شاعر امید می دهد .باد صبا نماینده این آینده بهاری است با عطری که در خود دارد بوی خوش مُشک را به دنیا می رساند و آن را جوان می سازد 

ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد

چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد

گل ارغوان گویا جام شراب ارغوانی خود را که به رنگ عقیق است به گل یاسمن می دهد و گل نرگس که خزان را تحمل می کند نگاه نگرانش به بهار و رسیدن گل بنفشه در بهار است .

این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل

تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد

بلبلی که بار غم دوری  از گل را ستمکشانه بر دوش کشیده و این خزان را تحمل کرده با  رسیدن بهار و آمدن گل فریاد زنان تا مخفیگاه گل خواهد رفت تا به وصال برسد .

در واقع بوی بهار و امید به بهار به او جرات می دهد خود را به جایگاه گل برساند .

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

از این بیت حافظ صحبت از امروز (حال )می کند .می گوید اگر از مسجد به میخانه رفته ام بر من ایراد نگیرید .در مسجد موعظه می کنند و طول می کشد و زمان از دست خواهد رفت .

حافظ استفاده از زمان حال را برای چه کاری لازم می داند .او موعظه واعظ را مایه خوشدلی و امید به بهار نمی داند .او می خواهد به آینده ای بهاری بیندیشد  و امیدوار و عاشق باقی بماند .

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی

مایهٔ نقدِ بقا را که ضَمان خواهد شد؟

ای دل اگر خوشی امروز را به فردا بیندازی چه کسی بقا و زندگی امروز را برای فردا  تضمین می کند .

یعنی درست است که در آینده بهار خواهد آمد ولی ما در امروز زندگی می کنیم و دل ما باید امروز بهاری باشد تا در آینده هم بهار را درک کند .دل غمدار ،مضطرب،ناامید و اهل خشونت قابلیت درک بهار را ندارد .دلی که در پی واعظان متعصب و ریاکار و کینه جو باشد نمی تواند خود را منتظر بهار بداند .

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید

از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

خزان ما مثل ماه شعبان است .در این خزان پیاله را از دست نده چون وقتی به شروع ماه رمضان که عید است می رسیم دیگر بساط پیاله مثل خورشید در غروب جمع خواهد شد .

آمدن رمضان از نظر مسلمانان نوعی عید است اگرچه عید رسمی نیست .از طرفی نوشیدن شراب در رمضان ممنوع است .حافظ شعبان را به خزان و رمضان را به بهار تشبیه کرده است. در خزان باید امیدوار به بهار بود و شراب امید را نوشید وگرنه وقتی به بهار رسیدیم وصال رخ می دهد و امید به وصال معنایی ندارد .

گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

گل عزیز و محترم است ولی عمرش ناپایدار است پس فرصت صحبت با او را غنیمت  بدان  چرا که روزی از یک راه  به باغ می آید و روزی از راه دیگر می رود .

مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

ای مطرب مجلس ما بهاری است و در آن با هم انس گرفته ایم و غیر وجود ندارد بیا و غزل و ترانه بخوان .چقدر می خواهی از گذشته و آینده صحبت کنی .زمان حال را دریاب تا آن را بهاری نگهداریم .

حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود

قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

ای یار حافظ به خاطر تو قدم به سرزمین وجود گذاشته  و روزی خواهد رفت و شاید بهار را در آینده درک نکند .تو هم حد اقل برای وداعش بیا که او خواهد رفت .

وقتی عاشق به معشوق می گوید "بیا " مفهومش امید است .امید به وصال و حافظ همیشه امید به وصال دارد .او دلش را با امید به وصال بهاری نگه میدارد حتی اگر همه دنیا را خزان گرفته باشد .

 

علیرضا در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به بهمن دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

این طرز نگاه و تفسیر  غزلهای حافظ والاترین و دقیق ترین تفسیری هست که میتونه حق مطلب رو نسبت به اندیشه حافظ ادا کنه حافظ رو به روزمرگی و می ومطرب و شاه شجاع وتفاسیر عامیانه چه کار حافظ مرد دریای اندیشه و تفکر ناب است حضرت حق مگه این شکر رو به هر انسانی با هر جهان بینی و مکتب سخیف و پست عرضه میکنه کمی تفکر کنید کمی با خودتون صادق باشید این غزل و اکثر غزل های حافظ در مورد امام عصر (ع) است .

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:

در دیوان حافظ به سعی سایه مصراع "تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید"  بدین صورت نوشته شده

تو خسته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید.

این مصراع در نسخه‌ی ششم، چهاردهم و شانزدهم دقیقن به‌همین شکل تو خسته‌ای آمده و در نسخه‌ی یازدهم و پانزدهم به‌صورت تو خفته‌ای آمده است.

برخی دیوان‌ها "تو خفته‌ای" را به " نخفته‌ایم" بدل کرده‌اند که البته در دیوان‌ها مرجع و متاخر این تبدیل وجود ندارد؛ امّآ بسیار حافظانه‌تر از تو خسته‌ای و تو خفته‌ای هست.

در دیوان انجوی شیرازی هم " تو خفته‌ای" به " بسی شدیم" بدل شده که خیلی مستدل به دیوان‌های ماقبل نیست.

نخفته‌ایم و نشد عشق را کرانه پدید

تبارک‌اله از این ره که نیست پایانش

بیداردلان راه عشقیم و راه عشق کرانه ندارد

ای عجب از این راه که بی‌مقصد‌وپایان است.

راهی‌ست راه عشق که هیچش کرانه نیست

آن‌جا جز آن‌که جان (سر)بسپارند چاره نیست

احسان حلاج در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۴۶ در پاسخ به علیرضا صادقی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

ممنونم از مهرتون.خودم خوانش رو حذف کردم چون در برخی اعراب های عربی ایراد داشت

همایون در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۹:

این غزل آشکارا میرساند که جلال‌دین از کودکی شیفته شاعری بوده‌است و بیهوده نیست که در شعر بسیار چیرگی بدست می‌آورد و مهارت خود را در هر قالب شعری می‌آزماید بویژه در رباعی هرچه میکوشد بجایی نمیرسد چون قالبی درخور اندیشه او نبود بهترین قالب برای او همانا مثنوی و غزل است

این شعر از غزل های بسیار ساختگی و نابرخوردار از شیوایی و‌زیبایی و ژرفش و‌یکپارچگی  مستی و پهلوانی است ولی سندی است بر سابقه شعری و تسلط بی چون ‌چرا بر شعر و کلام

حسین فرشیدپور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰۶:

باسلام و عرض ارادت محضر اساتید بزرگوار 

یادمه سالها قبل در یک کتاب قدیمی این دوبیتی را چنین دیدم :

مکن کاری که بر پا سنگت آیَه 

جهان با این فراخی تنگت آیَه 

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند 

تورا از نامه خواندن شرمت آیَه 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه:

در کتابِ "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" آماده است:

اخبار خشکسالی جنوبِ کشور به تهران رسیده و مردم همگی نگران هستند. فتحعلی شاه از عمادالاسلام (ملا نادان) می خواهد که مردم را جمع کرده و نمازِ باران بخواند. ملا نادان که حُبِّ قدرت و جاه و مقام دارد و خواهانِ گرفتنِ جایگاهِ ملاّباشی, روحانی اول پایتخت, است تمام مردم از مسلمان و یهودی و مسیحی جمع کرده و نماز باران می خواند ولی بجای بارندگی, خشکسالی و شدتِ گرما وخیم تر می شود!😁
مردمِ دیندار! به درب خانه ملاّنادان مراجعه کرده, کسبِ تکلیف و چاره جویی دوباره می کنند!
ملانادان مشکل خشکسالی را فسق و فجور مردم و وجود شیره کش خانه و بچه بازی و شرابخواری مردم می داند و اعتقاد دارد تا این موارد هستند خشکسالی هم ادامه خواهد داشت!
لذا در اولین اقدام, دستورِ حمله به محله یِ ارامنه برای نابودی شراب فروشی ها و کارگاه های شراب سازی را صادر می کند, خود و حاجی بابایِ اصفهانی پیشاپیشِ مردم به راه میافتد.
شرح وصف چگونگی این حمله و خرابکاری به سرکردگی ملانادان با چند بیت از بوستان سعدی به زیبایی هرچه تمام تر بیان شده است:

 

بفرمود و در هم شکستند خُرد
مبدل شد آن عیشِ صافی به دُرد
- دُرد: ته نشین و ناخالصیِ شراب. کنایه از مکدر شدن  و منغص شدن عیشِ و عشرت صاف بی عیب و نقص مردم با حمله مومنین!

 

شکستند چنگ و گسستند رود
به در کرد گوینده از سر سرود
- رود: سازهای ساخته شده با تار, تارهایِ ساز 

 

به میخانه در  سنگ بر  دَن  زدند
سبو(کدو) را نشاندند و گردن زدند
- دَن: بشکه های چوبی مخصوص شراب سازی(whiskey barrel )
- کدو: در گذشته  کدوهای کوچک گردن دراز را خشک کرده و بعنوان صراحی برای سِروِ شراب استفاده می کردند.

 

مِی لاله گون  از بَطِ۱  سرنگون
روان همچنان کز بطِ۲ کشته  خون
- بطِ۱ سرنگون: صراحی, قرابه, بلبلیِ واژگون شده که شراب از آن جاری باشد: صراحی ظرف مثل پارچ مخصوص توزیع شراب بین میهمانان که معمولا گردنی دراز و سری همچو مرغابی داشته که در حین ریختن صدای قل قل کرده و شراب سرخ از چشم و دهان مرغابی خارج می شده که گیرایی شرابخواری را افزایش میداده است!
- بطِ۲ کشته: مرغابی سربریده شده

 

خُم  آبستنِ خَمرِ  نه ماهه بود
در آن فتنه  دختر  بینداخت زود
- خَمر: شراب
- خمره ها پُر از شراب نارس بود و زودتر از موعد گشوده و شکسته شدند! ظاهرا شراب را از خمره به سبو انتقال میدادند و بعد از مدتی مورد استفاده قرار می دادند

 

شکم  تا  به نافش  دریدند مَشک
قدح را بر او چشمِ خونی پُر اشک
- مشک: مشکِ نگهداریِ شراب
- قدح: کاسه دونفره دهان گشاد برای نوشیدن شراب 

 

بفرمود تا سنگِ صحنِ سرای
بکندند و کردند  نو باز جای

 

که گلگونه یِ خَمرِ  یاقوت فام
به شستن نمی‌شد ز رویِ رخام

 

عجب نیست  بالوعه  گر شد خراب
که خورد اندر آن روز چندان شراب
- بالوعه: چاهِ فاضلاب
- اینقدر شراب حیف و میل شد و بر زمین ریخت وارد چاه شد که چاهِ فاضلاب مست و خراب و پاتیل شد!😁

 

دگر هر که بَربَط گرفتی به کف
قفا خوردی از دست مردم چو دف
- بَربَط : عود, شبیه تار با کاسه بزرگتر, تارِ عربی
- قفا خوردی: پسِ گردنی, کنایه از تنبیه و مجازات شدن

- چو دف: پشتِ سرِ هم , پیوسته و بی وقفه کتک خوردن

 

وگر فاسقی چنگ بردی به دوش
بمالیدی او را  چو طنبور  گوش
- چنگ: سازِ چنگ, هارپ
- طنبور: سازشبیه سه تار
- گوش بمالیدن: کوک کردن, کنایه از تنبیه و تادیب و اصلاح کردن

 

لندن/محله لنکستر گیت/۱۲ دسامبر ۲۰۲۵

مختارِ مجبور در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

تاراج خزان

تفرقه 

دولت مادرزاد

کشتی نوح

 

ملک آرشی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

مقصود از «عید» در مطلع به هیچ عنوان نوروز نیست؛ در ادبیات کهن عید اطلاق بر عید فطر و دراندکی موارد سایر اعیاد مذهبی بوده و برای عید پارسی تنها واژهٔ «نوروز» رو به کار می‌بردند.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
                 
ز لعلَت ، زکاتی شکر می‌ستاند
ز رویَت ، براتی قمر می‌ستاند

به یک لحظه ، چشمَت ز عشّاق ، صد جان
به یک غمزهٔ حیله‌گر می‌ستاند

سزد ، گر ز رشکِ نظر ، خون شود دل
که داد از جمالَت ، نظر می‌ستاند

خطَت طوطی است ، آبِ حیوان ش در بَر
کزان آبِ حیوان ، شکر می‌ستاند

زهی تُرکتازی ، که لوحِ چو سیمَت
خطی سبزَم آورد و زر می‌ستاند

مرا نیست زر ، چون دهم زر ، ولیکن
دهم در عوض جان ، اگر می‌ستاند

مرا گفت ؛ جان را خطر نیست ، زر دِه
که چشمم ، زرِ بی‌خطر می‌ستاند

اگرچه لبَت خشک و چشمَت تر آمد
مخور غم ، که زر خشک و تر می‌ستاند

عیار ، از رخِ زردِ عطّار دارد
زری ، کان بتِ سیم‌بر می‌ستاند

رضا نظری در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۷:۰۵ در پاسخ به محمد خراسانی دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲:

بیت دوم:

آیا هیچ مادری را دیده‌ای که خودش همیشه تازه بماند و فرزندانش پیر شوند!؟

رضا نظری در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲:

برای بیت اول 

دنیا (گیتی) مادر پیر و کهنه‌ای است که همیشه فرزندان تازه به دنیا می‌آورد.

ما پیر می‌شویم و از میان می‌رویم، اما او همیشه چهره‌ای تازه و فریبنده دارد.

فرهود در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین:

که از تدبیر ما رأی تو بیش است

 

شکل درست خواندن و نوشتن این کلمه‌، «رای» است (بر وزن جای)، لطفا آن‌را به‌همین شکل بنویسید؛ رأی غلط است.

این کلمه را ما امروزه «رأی» می‌خوانیم و می‌نویسیم، ولی در اشعار نظامی و دیگر شاعران گذشته «رای» درست است.

صدرا رحمتی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

 

در فرهنگ قدیم، خروس در نوبت معیّن و ثابت می‌خوانَد:

آواز خروس علامت رسیدن صبح است.

او «به نوبت» می‌خوانَد، یعنی در وقت مقرر و سهم طبیعی خودش.

این «نوبت» در شعر فارسی نماد نظم شبانه‌روز، آمدنِ صبح، و آغاز روشنایی است.


پس:

«نوبتی بخواند» = خروسی که می‌خواست طبق وظیفه و وقت تعیین‌شده خود، نویدِ صبح بدهد.

اما سعدی می‌گوید:

نَفَس خروس بگرفت
یعنی خروس حتی نتوانست در نوبت خویش آواز دهد؛
از شدت طولانی‌شدن شب، نفسش بند آمده و کار طبیعی‌اش مختل شده است.

این بیت، شکوه شاعر از تعلیقِ صبحِ امید در شب فراق است.

«نوبتی خواندن» نشان‌دهنده نظمی است که باید صبح را برساند،

اما اکنون این نظم برهم خورده:

خروس از خواندن بازمانده،

بلبل از دنیا رفته،

و تنها غراب، یعنی سایه شوم فراق، بر جهان حکم می‌راند.

صدرا رحمتی شهرضا

مهوش قیاسی نیک در ‫دیروز جمعه، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۹ - جنگ اول اسکندر با روسیان:

درود قافیه مصرع دوم بیت ۳۳ خون باید باشد

۱
۲
۳
۵۶۵۲