خلیل شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۲ حافظ
بیت ۱
«بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگیندلِ سیمینبَناگوش»
این بیت بر دو محور روشن بنا شده:
۱) زوال کامل آرامش و توان عاشق؛ «قرار، طاقت، هوش» سهگانهٔ سقوط است.
۲) تصویر «بتِ سنگیندلِ سیمینبناگوش» که هم زیبایی خیرهکننده دارد و هم بیاعتنایی آزاردهنده.
تقابلِ جذابیت شدید و بیرحمی، هستهٔ عاطفی بیت است؛ زیبایی که نه مهربان است و نه پاسخگو.
بیت ۲
«نگاری چابکی شنگی کُلَهدار / ظریفی مهوشی تُرکی قباپوش»
چند تصویر پشتسرهم، معشوق را پر شور و خیره کننده نشان میدهد:
چابکی، شیطنت، لطافت، ماهرویی، و پوشش تُرکی.
این تنوع صفات، معشوق را از یک نماد ثابت به یک چهرهٔ پرتحرک و واقعی تبدیل میکند.
برجستگی بیت در همین پویایی و صحنهپردازی دقیق است.
بیت ۳
«ز تاب آتش سودای عشقش / به سان دیگ دائم میزنم جوش»
تصویرپردازی کاملاً محسوس است:
آتشِ عشق → تاب و سوز → جوشش بیوقفهٔ دل.
تشبیه به «دیگ جوشان» گرچه ساده است، اما شدت بیقراری را بیواسطه منتقل میکند.
هستهٔ بیت: عشق معادل التهابی مهارناپذیر.
بیت ۴
«چو پیراهن شوم آسوده خاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش»
اینجا خیال به مرحلهٔ یکیشدن میرسد:
عاشق میخواهد «پیراهن» شود تا معشوق را همچون «قبا» در آغوش گیرد.
این تمثیلِ نزدیکترین تماس ممکن با یار است.
برجستگی بیت در آرزوی یگانگی جسمانی است؛ آرزویی که هم ظریف است و هم جسور.
بیت ۵
«اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مِهرت از جانم فراموش»
دو سطح معنایی دارد:
۱) نابودی جسم تا حد پوسیدن استخوان.
۲) پایداری مهر تا پایان، حتی پس از فرسودگی تن.
محور اصلی بیت، ثبات عشق در برابر فنا است؛ یکی از ساختارهای تکرارشوندهٔ حافظ.
بیت ۶
«دل و دینم دل و دینم ببردهست / بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش»
تکرارهای پیاپی دو کارکرد دارد:
۱) نشاندادن استیلا و تسلط کامل معشوق.
۲) ایجاد ریتمی که شبیه تکرار ذهنیِ عاشقِ بیاختیار است.
این بیت بر عنصر ربایش مطلق تکیه دارد؛ معشوق هم دل را ربوده و هم دین را.
بیت ۷
«دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لب نوشش لب نوشش لب نوش»
ساختار بیت بیپیرایه و مستقیم است:
تنها درمان عاشق، «لبِ نوش» معشوق است.
تکرار عبارتها شدت اشتیاق و تمرکز ذهنی را نشان میدهد.
برجستگی بیت در جمعبندی عاشقانه و شخصی است؛ پایان، کاملاً احساسی و تسلیمآمیز.
🖋️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی )
محمدامین شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
این شعر بی نهایت زیبا و پر معنی
با صدای حضرت استاد شجریان شنیدن داره
خلیل شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۸۲ حافظ
بیت ۱
🔹 بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگیندلِ سیمینبِناگوش/
معشوق سنگدلِ زیبارویی که گوشهایش همچون نقره میدرخشد، آرامش و توان و هوش مرا از من ربوده است؛
دل از من برده و مرا بیقرار و پریشان کرده است.
بیت ۲
🔹 نگاری چابکی شنگی کُلَهدار / ظریفی مهوشی تُرکی قباپوش/
معشوقی دارم چابک، شوخطبع و کلاهبهسر؛
ظریفچهره و ماهگونه زیبای روی ترکی که قبا بر تن دارد و به زیبایی میدرخشد.
بیت ۳
🔹 ز تابِ آتش سودای عشقش / به سانِ دیگ دائم میزنم جوش/
از حرارت و سوزِ شوق و عشق او، در درونم آتشی برپاست؛
آنقدر بیقرارم که مانند دیگی جوشان همواره در غلیان و آشوبم.
بیت ۴
🔹 چو پیراهن شوَم آسودهخاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش/
اگر روزی همچون پیراهن بر تن او باشم، آرام میشوم؛
آرزوی من این است که چون قبایی او را در آغوش بگیرم و به او نزدیک شوم.(نهایت وصال و تقرب به معشوق)
بیت ۵
🔹 اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مهرت از جانم فراموش/
حتی اگر استخوانم بپوسد و جان از تنم بیرون رود،
مهر و محبت تو از دل و جانم بیرون نخواهد رفت؛
عشق تو درونیترین بخش وجودم شده است.
بیت ۶
🔹 دل و دینم دل و دینم بُبردهست / بَر و دوشش بَر و دوشش بَر و دوش/
قامت ، شانه و اندام زیبای او دل و دین مرا از من ربوده است؛
تکرار *بر و دوش* ، شدت دلدادگی و بیاختیاری شاعر را نشان میدهد.
بیت ۷
🔹 دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش/
ای حافظ، درمان درد تو فقط و فقط لبِ شیرینِ معشوق است؛
تکرار «لب نوشش» بیانگر تمنّا و نیاز عاشقانهای است که راه درمانی جز وصال نمیشناسد.
✅ چکیده نگاه اول
این غزل سرشار از آتش عشق و آشفتگی دل است.
از آغاز تا پایان:
ابتدا زیبایی خیرهکنندهٔ معشوق تصویر میشود؛
سپس بیتابی و اضطراب عاشقانه به اوج میرسد؛
بعد آرزوی وصال و نزدیکی بیان میشود؛
و در پایان، حافظ اعتراف میکند که درمان او فقط لب معشوق است.
غزل، آمیزهای است از شیفتگیِ بیمهار، سوز درونی، و محبتِ ریشهدار که حتی مرگ هم آن را از میان نمیبرد.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خانم الف در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ فنودی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۸ - شبنم گل چکیده:
بیش از حد شبیه اشعار حافظ است؛ مثلاً حافظ میگه: تا دل هرزهگرد من رفت به چین زلف او
امید دانا در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
سلام .
بهنظر من نکتهٔ مهمی وجود دارد که باید به آن توجه کرد:
عارفان بزرگ و برخی فیلسوفان به سطحی از درک، شهود و آگاهی رسیدهاند که توانستهاند وجود خود را فراتر از این بُعد مادّی تجربه کنند. در اینجا سخن از «حافظهٔ زیستی» نیست؛ بلکه از تجربهٔ لایهای بالاتر از آگاهی سخن میرود—لایهای که با ارتقای ذهن و تفکر درست قابل دستیابی است.این موضوع امروز در فیزیک کوانتوم نیز مطرح است؛ یعنی وجود ابعاد متعدد واقعیت که انسان معمولی در شرایط عادی به آنها دسترسی ندارد. همانگونه که انسان تنها جهان سهبعدی را درک میکند، اما این محدودیت به معنای نبودن ابعاد دیگر نیست.
تجربهٔ عارفان از ابعاد فراتر، برای کسی که هنوز در سطح معمولی ادراک باقی مانده،
طبیعتاً قابل انتقال نیست—درست مانند توضیح دادن «رنگ» به کسی که از کودکی کوررنگِ مطلق است.
رنگ وجود دارد، اما ابزار ادراک آن برای گیرنده فراهم نیست.در ویدیوی زیر نیز مفهوم «ابعاد وجودی» بسیار زیبا توضیح داده شده است (اگر لینک پذیرفته شود):
پیوند به وبگاه بیرونیهمچنین کتاب ارزشمندی با عنوان One, Two, Three… Infinity وجود دارد (که ترجمهٔ فارسی آن نیز در دسترس است) و نمونههای فوقالعادهای از شیوهٔ کار ذهن انسان ارائه میدهد؛ نمونههایی که نشان میدهند ذهن چگونه از الگوهای ساده، مفاهیم عظیم و پیچیده را میسازد.
ذهن انسان با منطق، الگو و تعمیم رشد میکند.
هیچکس در جهان پنج میلیون سیب را با پنج میلیون دیگر نشمرده است؛
اما کودکی که ۵+۵ را با انگشت درک میکند، همان منطق را به همهٔ مقیاسها تعمیم میدهد.مولانا نیز همین روش را بهکار میگیرد:
او «سیر تکاملی ماده»—از جماد، نبات، حیوان تا انسان—را بهعنوان الگوی قابل مشاهدهٔ طبیعت بهکار میگیرد تا امکان جهش آگاهی به مرحلهای بالاتر را توضیح دهد.در طبیعت نیز همین مسیر ادامه دارد:
سنگ میمیرد و خاک میشود، خاک میمیرد و گیاه میشود، گیاه در بدن حیوان ادامه مییابد، و حیوان در وجود انسان به کمال میرسد.
اینها «مرگ» نیستند؛ بلکه ارتقا و عبور از سطحی به سطحی بالاترند.پس وقتی در تمام این مسیر طولانی تکامل، هیچگاه «کم» نشدهایم و همیشه «بیش» شدهایم،
چرا باید از مرحلهٔ بعدی بترسیم؟نکتهٔ اساسی این است که عارفان نمیگویند حافظهٔ زیستیِ این مراحل در ما باقی مانده؛
بلکه میگویند ساختار هستی بهطور قانونمند همین مسیر را طی میکند، و انسان از مشاهدهٔ طبیعت میتواند این الگو را بفهمد—نه از حافظهٔ فردی.اگر فرصت داشته باشید، کتابهای زیر این مفاهیم را با روشنی بیشتری بیان میکنند:
انسان کامل
کشف الحقایق،
کە هردو اثر عزیزالدین نسفی هستند
بهویژه زمانی که با استادی مسلط مطالعه شوند، «ساختار بازی هستی» و هدف تکامل آگاهی بسیار روشن میشود.
خداوند استاد علی بیانی را رحمت کند؛ ایشان در چندین جلسه شرحهای بینظیری بر این دو کتاب و حتی بر بخشهایی از مثنوی ارائه دادند.
موحد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
سلام.
در معنای ابیات اول شعر باید گفت که در زمان سعدی امامزاده سازی با گنبدهای آبی رنگ (ازرق فام) رواج یافته بود و مر تب هم بر آن افزوده میشد (هر ساعت از نو قبله ای با بت پر ستی میرود) و مردم نادان هم نذر و نیاز و حاجات خود را از این امامزادهها در واقع بتهای جدید میخواستند در عوض اینکه از خداوند بخواهند. و این شرک جلی و آشکار است.بدین سان سعدی موحد هشدار میداد که خود را از این بتهای نو پدید بدور دارید و فقط هر چیزی را از خدا طلب کنید.
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶
عشقَت ، ایمان و جان ، به ما بخشد
لیک بیعلّتی ، عطا بخشدنیست علّت ، که مُلکِ صد سلطان
در زمانی ، به یک گدا بخشدگر همه طاعتی ، به جای آری
هر یکی را ، صد ات جزا بخشدلیک گنجی ، که قِسمِ عشّاق است
عشقِ بی چون و بی چرا بخشدنیست کَس را خبر ، که پرتوِ عشق
به کجا آید و کجا بخشدذرّهای ، گر ز پرده در تابد
شرق تا غرب ، کیمیا بخشدگر بقا بیند ات ، فنا کند ات
ور فنا باید ات ، بقا بخشدهر نفَس ، صد هزار خاک شوند
تا چنین دولتی ، که را بخشدچون ببازی ، تو جمله ، تو بر تو
گر تو ، بی تو شوی ، تو را بخشدگر تو را ، چشمِ راه بین ست ، بِران
راه ، چشمِ تو را ، ضیا بخشدو گر ات ، چشم تیرگی دارد
راه ات ، از گَرد ، توتیا بخشدهمچو نِی شُو ، تهی ز دعوی و لاف
تا دم ات ، روح را صفا بخشدگر بسوزی ، ز شعله ، نور دهد
ور بسازی ، بسی نوا بخشدگر در ان رَه ، فرید ، کشته شود
اوّلین گام ، خونبها بخشد
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
هر زمانَم ، عشقِ ماهی ، در کشاکش میکشد
آتشِ سودایِ او ، جانَم در آتش میکشدتا دلِ مسکینِ من ، در آتشِ حسن اش فتاد
گاه میسوزد چو عود و گه دمی خوش میکشدشحنهٔ سودایِ او ، شوریدگانِ عشق را
هر نفَس ، چون خونیان ، اندر کشاکش میکشدعشق را ، با هفت چرخ و شش جهت ، آرام نیست
لاجرَم ، نَه بارِ هفت و نی غمِ شش میکشدجمع باید بود ، بر راهی ، چو موران ، روز و شب
هر که را ، دل ، سویِ آن زلفِ مشوّش میکشدخاطرِ عطّار ، از نورِ معانی ، در سخن
آفتابِ تیر ، بر چرخِ منقَّش میکشد
سام در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۷:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:
بیت اول مصرع دوم """نوبه خانه """صحیح است و توبه معنی نمیدهد معنی بیت میشود . سعدی خانه خود را در جدایی از یار به کشیک خانه <محل بیداری وشب زنده داری < تشبیه کرده نوبه خانه صحیح است
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۵:
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۵
طرَب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد
آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذردمن از این زندگیِ یکنَهَج ، آزرده شدم
قند اگر هست ، نخواهم که مکرّر گذردگر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است
کاش این عمرِ گرانمایه ، سبکتر گذردتو از این خلعتِ هستی ، چه تفاخر داری؟
این لباسی است ، که بر پیکرِ هر خَر گذردآه از آن روز ، که بی کسبِ هنر ، شام شود
وای از آن شام ، که بی مطرب و ساغر گذردلحظهای بیش نبود ، آنچه ز عمرِ تو گذشت
وآنچه باقیست ، به یک لحظهٔ دیگر گذردآن همه شوکت و ناموسِ شهان ، آخِرِ کار
چند سطریست ، که بر صفحهٔ دفتر گذردعاقبت ، در دو سه خط ، جمع شود ، از بد و نیک
آنچه یک عمر ، به دارا و سکندر گذردای وطن! ، زین همه ابنایِ تو ، کَس یافت نشد
که به راهِ تو ، نگویم ز سَر ، از زر گذردنه شریفالعلما بگذرد ، از سیمِ سفید
نه رئیسالوزرا ، از زرِ احمر گذردگر به محشر هم ، از این جنسِ دوپا ، در کار اند
وای از آن طرزِ مظالم ، که به محشر گذردور یکی زان همه عمّال ، بُوَد ایرانی
گِلهها بینِ خداوند و پیمبر گذرداین همه نقش ، که بر صحنۀ گیتی پیدا ست
سینماییست ، که از دیدهٔ اختر گذردعَنقریب است ، که از عشقِ تو ، چون پیراهن
سینه را چاک کند ایرج و از سر گذرد
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱۳:
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱۳
ز یاران ، آن قَدَر بد دیدهام ، کز یار میترسم
به بیکاری ، چنان خو کردهام ، کز کار میترسمشاپوییها خطرناک اند و ترسیدن از آن واجب
ولی با این خطرناکی ، من از دستار میترسمنه از مار و نه از کژدم ، نه زین پیمانشکن مردم
از آن شاهنشهِ بیدینِ خلقآزار میترسمنمیترسم نه از مار و نه از شیطان ، نه از جادو
غمِ خود را به یک سو هِشته ، از غمخوار میترسمچو بیاصرار ، کار از دستِ مردم برنمیآید
چه کار آید ز دستِ من ، که از اصرار میترسمفراوان گفتنیها هست و باید گفتنَش امّا
چه سازم ، دُور دُورِ دیگر است ، از دار میترسم
مهدی ملکوتی خواه در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
سلاو عرض ادب خدمت مدیریت سایت
لطفا بیت چهارم اصلاح شود.
غین در ذال چو نگذشت از سال
در ادامه
ظلمت ظلم ظالمان دیار
بی حد و بی شمار میبینم
قصهٔ بس غریب میشنوم
غصه درد یار میبینم
انسانی عجیب بوده عجیب
امید دانا در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۲۵ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
سلام،
بر اساس تقسیمبندی مواد موجود در جهان، پس از مرتبهٔ جمادی، مرتبهٔ نباتی قرار میگیرد. بنابراین واژهٔ «نامی» در این بیت باید به معنای «نباتی» باشد.
با جستجو در گوگل و همچنین مراجعه به فرهنگهای معتبر مترادف نیز دیده میشود که:نامی:
۱) بنام، مشهور، معروف
۲) روینده، گیاه، نباتاز نظر علمی هم، نباتات مرحلهای فراتر از خاک (جماد) محسوب میشوند و این با ترتیب ارائهشده در شعر هماهنگ است.
به نظر من در این بیتِ مولانا، معنای دوم یعنی «روینده / نباتی یا گیاهی» مقصود است.
حبیب شاکر در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۰۳ در پاسخ به سروش . دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:
سلام و ارادت.ممنون از بذل توجهتان. نظرات ارزشمندتان هم باعث انگیزه و هم چراغ راه برای حقیر است. انشاءالله همواره سربلند و پیروز و شاد باشید
حبیب شاکر در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۵۹ در پاسخ به مبارکه عابدپور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:
سلام و عرض ادب ممنون از ابراز لطفتان.خوشحالم که نوشته های حقیر قابل نگاه گرم و اندیشه سبزتان بوده
حبیب شاکر در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۵۶ در پاسخ به فریما دلیری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:
سلام و عرض ادب ممنون از بذل لطتان که هم باعث قوت قلب و هم سبب اطلاع این حقیر از عیار نوشته هایم میباشد.سرافراز و پیروز باشید
رضا از کرمان در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:
درود
ستاره سهیل ستاره ای است که ضرب المثل شده ودر معنای نایاب بودن وکم پیدا ست وبه دلیل اینکه برای اولین بار در نواحی جنوب دیده میشه گمان بر این بوده که اهالی یمن اولین کسانی هستند که آن را رویت میکنند
در دیار تو نتابد ، آسمان هرگز سهیل
گر همی باید سهیلت ،قصد کن سوی یمن (سنایی)
زسر تا به پایش گل است وسمن
به سرو سهی بر سهیل یمن (فردوسی)
شاد باشی
رضا از کرمان در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:
درود بر شما
موج بی شوار بی معنی است احتمالاً موج بیشمار باید باشد.
شاد باشید
رضا از کرمان در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵:
درود بر شما
در مصرع دوم باید پرده های آسمان بخوانیم تا وزن بیت رعایت بشه پرده ها آسمان غلط است
شاد باشید
علی احمدی در ۳۸ دقیقه قبل، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹: