چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید
میان چاه زنخدان او نشان یابد
کسیکه پای دلش در ره هوس لغزید
اسیر زلف و رخ و خال و خط به مدرس عشق
بود چنانکه شناسد کسی سیاه و سفید
به کام مرده دلان ریختی زلال حیات
لبت چو در جسد نای روح نغمه دمید
زتیغ بازی برق نگاه او امروز
ز روی باده کشان شعله شعله رنگ پرید
بسان طائر ذی بال می پرانیدند
اگر چو جویا می داشت پیر خم دومرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت زنانه اشاره میکند و از تأثیر آن بر دل و جان مردان سخن میگوید. شاعر به توصیف چشمان شوخ و دلربا میپردازد که همچون آینهای، زیبایی را منعکس میکند. همچنین به بازیگوشی زلف و چهره او اشاره میکند که دلها را اسیر میکند و مانند نغمهای روح بخش است. در نهایت، شاعر از تأثیر شدت نگاه و زیبایی او بر دیگران میگوید که همچون پرندهای آزاد و پرواز کننده است، اگرچه به دنبال عشق و حال خوب است.
هوش مصنوعی: زمانی که دختری با چشمان زیبا و بازیگوش خود را در آینه دید، از زیبایی و نشانی که داشت، گلهایی به رنگ لاله برداشت.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر خواستههای دنیوی و هوای نفس خود، قلبش را در مسیرهای پرخطر میاندازد، به راحتی میتواند از نشانههای محبت و زیباییهای درون دیگری آگاه شود.
هوش مصنوعی: شخصی در دام زیباییهای مو، چهره، خال و خط عشق گرفتار شده است، مانند کسی که تفاوت میان سیاه و سفید را تشخیص میدهد.
هوش مصنوعی: تو با لب و خوشگویی خود زندگی را به دلهای پژمرده بخشیدی، مثل اینکه در یک جسد بدون روح، نگاهی تازه و آواز تازهای دمیده باشی.
هوش مصنوعی: امروز نگاه او مانند تیغی برقآسا است و زیباییاش چون شرابی از خنکای باده، شعلۀ رنگین و درخشان را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مانند پرندهای با بال، پرواز میکرد و گرایش به حقیقت داشت، دیگران او را نیز در این مسیر تشویق میکردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.