گنجور

 
واعظ قزوینی

چو حرف دانه خالش، قلم مذکور می‌سازد

ورق را گریه‌ام افشان چشم مور می‌سازد

به این نسبت که دارد آشنایی با لب لعلش

نمک، با زخم من، چون مرهم کافور می‌سازد

اگر از لذت شهد لب خود باخبر گردد

لب خود را به دندان خانه زنبور می‌سازد

شود از عزل طبع ظالم معزول ظالم‌تر

کمان را زه گرفتن، بیشتر پرزور می‌سازد

سیاهی افگند تا از جوانی داغ تن ما را

جهان از پیری ما، مرهم کافور می‌سازد

مرا واعظ همین از گوشه‌گیری خوش نمی‌آید

که آخر آدمی را در جهان مشهور می‌سازد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode