به پیری آنچنان گردیدهام از ناتوانیها
که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها
گداز آتش هجران او جایی که زور آرد
توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانیها
ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن
از آن ترسم که از جا درنیایم از گرانیها
اگر خورشید رخسار تو در پیش نظر باشد
چو ماه نو ز پیری میروم سوی جوانیها
دل خود را به فریاد خموشی میکنم خالی
بر یاری که میداند زبان بیزبانیها
دگر امروز از فیض نگاه گرم مهرویان
زبان واعظ ما میکند آتشفشانیها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از پیری و ناتوانیهای خود گلایه میکند و حسرت جوانی را میخورد. او به آتش هجران معشوق اشاره میکند و از غم و بار سنگین آن میگوید، به طوری که حتی از شدت غم، ممکن است نتواند دوام بیاورد. شاعر تأکید میکند که اگر چهره معشوق در مقابلش باشد، احساس جوانی و شادابی میکند. دلش را با فریاد سکوت پر میکند و به یاری میطلبد که زبان بیزبانی او را بفهمد. در نهایت، او از تأثیر نگاه معشوق بر او و انرژیای که از آن میگیرد، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: با بالا رفتن سن و ناتوانیهای جسمی، آنقدر به پیری نزدیک شدهام که دیگر نمیتوانم به جوانیهایم با حسرت نگاه کنم.
هوش مصنوعی: آتش فراق او به قدری سوزان است که حتی وقتی که کسی بخواهد به سرنوشت خود تکیه کند، از ناتوانیاش عاجز میماند.
هوش مصنوعی: از سنگینی غمها نترسم، اما وقتی یار بیاید و دربارهشان صحبت کند، میترسم که نتوانم کنترل خود را از دست ندهم و از شدت فشارها تحت تأثیر قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: اگر چهرهی تو مانند خورشید در برابر چشمهام باشد، مانند ماه نو که جوان و شاداب است، من از پیری به سمت جوانی حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: من احساسات و دردهای درونم را با سکوت به نمایش میگذارم و از کسی یاری میطلبم که به خوبی میداند چه میگذرد و نیازی به صحبت نیست.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر نگاه پر مهر و زیبای دختران، زبان واعظ ما را به شدت تحت تأثیر قرار داده و مانند آتش فشانی به جوش و خروش آورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
عزیزانی که از صبحت گرانتر بودهاند از جان
چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها
نشان همدمان جایی نمیبینم، چه شد آری
[...]
نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها
بلی منزلگه مقصود را باشد نشانیها
نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را
امید کامگاریها نوید شادمانیها
کجا شد آن ز روی او شبم را روشناییها
[...]
زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها
وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش
به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
به صحرای غمت آواره و بیخانومان گشتم
[...]
کجا شد آن نمکپاشی به زخم از همزبانیها
نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانیها
کنون گر صد ادا از غیر میبینی نمیفهمی
چه شد آن خردهبینیهای ناز و نکتهدانیها
به جادویی خراج بابل از هاروت میگیرم
[...]
نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها
چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
به قدر طاقت عاشق بود بیرحمی خوبان
کشم شمشیر جورش را به سنگ از سختجانیها
بهاران را از آن رو دوست میدارم که این موسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.