گنجور

 
واعظ قزوینی

خسروی خواهی، بنه از سر کلاه سروری

نیست سر را، افسری بهتر ز بیدرد سری

مالداران، بهر خود هردم بلائی میخرند

حیف درویشان نمیدانند قدر بی زری!

نیست جنس خود پسندی دلپسند هیچکس

در دو عالم خودفروشان را نباشد مشتری

هر نفس دوران حریفی را ز پا می افگند

گردش گردون کند در محفل ما ساغری

بعد ما از همدمان واعظ مگر گاهی سخن

با زبان مصرعی ما را کند یادآوری