گنجور

 
واعظ قزوینی

به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را

که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را

محبت طرفه صحرایی‌ست، کز غیرت در آن وادی

گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را

خط بغداد ساغر، بگسلد خود را ز بی‌تابی

چو موج باده لب بر لب گذارد آن پری‌رو را

هلاک خال آن پیشانی و چین جبین گردم

که دارد داغ از خوبی، هزاران چشم و ابرو را

نه تنها غنچه را در شاخ گل برده است فکر او

که این غم یاد دارد صدهزاران سر به زانو را

به عجز ناتوانی، دست و پای آن کمان دارم

که گیرد تیغ بی‌رحمی ز کف آن ترک بدخو را؟

به جرأت بردم تیغ نگاهت می‌دود واعظ

به این دیوانه سر ده یک نظر آن چشم جادو را!

 
 
 
جامی

معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را

که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را

مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم

که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را

رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن

[...]

اهلی شیرازی

ز فتراک‌ِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را

سرِ آن آهویی گردم ، که قربان می‌شود او را

نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار می‌آرَد

از آن نیکویان دل می‌دهم خوبان بدخو را

به محراب دعا ابروی او می‌جویم و چون من

[...]

شیخ بهایی

مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را

کلیم

ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟

گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟

سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم

که سیلاب بهاری تر نمی‌سازد لب جو را

سخن در هر زبان بی‌زحمت تعلیم می‌گوید

[...]

صائب تبریزی

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را

به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من

ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را

همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه