به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را
که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را
محبت طرفه صحراییست، کز غیرت در آن وادی
گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را
خط بغداد ساغر، بگسلد خود را ز بیتابی
چو موج باده لب بر لب گذارد آن پریرو را
هلاک خال آن پیشانی و چین جبین گردم
که دارد داغ از خوبی، هزاران چشم و ابرو را
نه تنها غنچه را در شاخ گل برده است فکر او
که این غم یاد دارد صدهزاران سر به زانو را
به عجز ناتوانی، دست و پای آن کمان دارم
که گیرد تیغ بیرحمی ز کف آن ترک بدخو را؟
به جرأت بردم تیغ نگاهت میدود واعظ
به این دیوانه سر ده یک نظر آن چشم جادو را!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیبایی پرداخته است. شاعر به تصویر کشیدن حسرت و درد ناشی از عشق میپردازد و از جادوگری چشمان معشوق و تاثیر آن بر دل و جانش صحبت میکند. او به غم و اندوه ناشی از جدایی و عشق نافرجام اشاره دارد و در عین حال زیبایی و جذابیت معشوق را ستایش میکند. شاعر با جملات شاعرانه و استعارههای زیبا، عواطف عمیق خود را نسبت به معشوق و مشکلات ناشی از عشق بیان میکند.
هوش مصنوعی: چشم جادو و مژگانش باعث میشود که خونریزی به وجود بیاید، زیرا آنها انگشتی بر روی لب تیغی که همان ابرو است میگذارند و این کار تأثیر عجیبی دارد.
هوش مصنوعی: محبت مانند بیابانی است که در آن به خاطر غیرت، نمیتوان نشانهای از دیگران یا جای پای آهو را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: ساقی سُرای بغداد به خاطر بیتابیاش تصمیم میگیرد که به سرازیر شدن باده بپردازد. مانند موجی که به لب دریا نزدیک میشود، او هم به زیبایی آن پریرو نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و نقش خال روی پیشانی و چینهای جبین آن معشوقه، هلاک میشوم؛ به طوری که اثر خوبی او میتواند هزاران چشم و ابرو را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: فکر او تنها به غنچهای که در شاخه گل است محدود نمیشود، بلکه این غم به یادآورندهی هزاران سر باری است که بر زانوی خود خم شدهاند.
هوش مصنوعی: دارم به ناتوانی، دستان و پاهایی مثل آن کمان، که در برابر بیرحمی، سلاح آن ترک بدجنس را در دست بگیرد.
هوش مصنوعی: با جسارت به چشمان تو نگریستم، در حالی که واعظ در حال نصیحت این دیوانه است. فقط با یک نگاه به آن چشم جادوییات!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را
که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را
مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم
که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را
رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن
[...]
ز فتراکِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را
سرِ آن آهویی گردم ، که قربان میشود او را
نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار میآرَد
از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
به محراب دعا ابروی او میجویم و چون من
[...]
مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
[...]
چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را
که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را
به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من
ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را
همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.