گنجور

 
جویای تبریزی

سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی

بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی

تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را

ز هر پر چون دم طاووس روید چشم حیرانی

مرا سروی ربود از خود که در عشقش اسیران را

ز پیراهن چو قمری نیست بر جا جز گریبانی

شب مهتاب با هر گل زمین لطف چمن باشد

از این یک برگ نسرین می شود عالم گلستانی

چه باک از کشتن من دست و تیغی گر کنی رنگین

ز بس آزاده ام، گردم نگیرد طرف دامانی

گرفتاریست جویا باعث جمعیت خاطر

دلم جمع است در بند سر زلف پریشانی