گنجور

 
جویای تبریزی

به صد محنت دهان ما ز روزی بهره‌ور گردد

بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد

روم فرسنگها از خود ز بس در بزم حیرانی

تکلم بر زبان شکوه آلودم جگر گردد

بود پاشیدن از خود در هوایت اوج پروازش

دلم را همچو گل گر لخت لختش بال و پر گردد

ز فیض ابر دست ساقی امشب چشم آن دارم

که بر سر شعله شمع بزم را گلبرگ تر گردد

ز شرح سوز دل گویی رگ برقی است می ترسم

که مکتوبم بلای جان مرغ نامه بر گردد

پی پاس فلک جویا به ضبط گریه مشغولم

مباد از سیل اشکم این کهن دیوار برگردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode