گنجور

 
جویای تبریزی

ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری

فتاد آخر ترا هم حلقه‌ای بر گردن ای قمری

مگر سرو مرا دیدی که از جوش تپیدن‌ها

زبال و پر ترا صد پاره شد پیراهن ای قمری

سراپا مد آهی می‌شود هر سرو این گلشن

به طرز من دمی گر سر کند نالیدن ای قمری

ترا لاف تجرد کی رسد با ما که بر گردن

گریبانی هنوزت مانده از پیراهن ای قمری

ز یاد سرو خود جویا گلستان در بغل دارد

بود کنج قفس او را فضای گلشن ای قمری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode