گنجور

 
واعظ قزوینی

مه برج اقبال، «نواب خان »

که بادا الهی جهانش بکام

ز آوازه عدل و احسان او

بود گوش این نه صدف، پرمدام

بمیدان هستی، ز لطف حقش

بود توسن نیله چرخ رام

بنا کرد، مهتابیی دلنشین

که روز از شب آن کند نور وام

ز بس خوشدلی راست آنجا هجوم

نیابد در آن راه، اندوه شام

در آن فرش، دیگر تکلف بود

که فرش است مهتاب آنجا مدام

از این فکر هر ماه کاهد قمر

که چون بگذرد زین مبارک مقام؟!

بحدی است کیفیت آن، که هست

دز آن یاد کیفیت می حرام!

در آن شام دارد ز بس فیض صبح

شود بر زبان شب بخیرم، سلام

زهر سو شد اندیشه تاریخ جو

چو شد آن خجسته نشین تمام

دعا کرد واعظ به اخلاص و گفت:

«الهی نشیند در آن شادکام »

 
 
 
رودکی

دریغ آن که گرد کرد با رنج

کزو نیست بهر من جز سوتام

هلا! رودکی از کس اندر متاب

بکن هر چه کردنیست بامدام

که فرغول برندارد آن روز

[...]

فردوسی

خنیده به هر جای شهرسپ نام

نزد جز به نیکی به هر جای گام

مشاهدهٔ بیش از ۴۲۰ مورد هم آهنگ دیگر از فردوسی
عیوقی

چنین قصه ای را کس از خاص و عام

نگوید بدین وزن و انشا تمام

مشاهدهٔ بیش از ۶۱ مورد هم آهنگ دیگر از عیوقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه