گنجور

 
جویای تبریزی

غازه از عکس رخت بر چهرهٔ گلشن مزن

بیش از این بر آتش مرغ چمن دامن مزن

خصم را از بردباری کن زبون خویشتن

تا توانی جز تغافل حربه بر دشمن مزن

از روان، بر آب گویی خانهٔ تن را بناست

تکیه جان من ز غفلت بر ثبات تن مزن

شعله شوق ای دل از بیتابیت بالا گرفت

از تپیدن اینقدر بر آتشم دامن مزن

خویش را بازد رود هر کس که از دنبال حرص

با قناعت ساز و همچون برق بر خرمن مزن

آفتابی در بغل دارم چو صبح از مهر دوست

خنده ام ای مدعی بر چاک پیراهن مزن

پیشه ای نبود به غیر از خاکساری مار را

تا توانی تکیه بر همواری دشمن مزن

این به طور آن غزل جویا که واعظ گفته است

خاک غیر از گرد خود بر دیدهٔ دشمن مزن

 
 
 
واعظ قزوینی

گر ظفر خواهی چو واعظ خاک ره شو خصم را

خاک غیر، از گرد خود، بر دیده دشمن مزن

جویای تبریزی

همین شعر » بیت ۸

این به طور آن غزل جویا که واعظ گفته است

خاک غیر از گرد خود بر دیدهٔ دشمن مزن

واعظ قزوینی

گر فلاطون زمانی، حرف دانستن مزن

نام خود را خط بطلان، از رگ گردن مزن

لب مجنبان از برای هرزه گفتن هر نفس

بر چراغ اعتبار خویشتن، دامن مزن

گر سخن خواهی کنی، عیب سخن کردن بگو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

در شب تاریک هجران جز می روشن مزن

جز شهاب آتشین بر جان اهریمن مزن

مطربا چون ساز کردی پرده عشاق را

جز نوای راست درهر کوی وهر بزن مزن

سوختی ای برق عالم سوز هر جا حاصلیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه