گنجور

 
جویای تبریزی

شد بهار و گشت عالم گلستان، ما همچنان

کرد گل از خاک اسرار نهان، ما همچنان

شبنم از شب زنده داری تکیه بر خورشید زد

چون شرر در سنگ در خواب گران ما همچنان

ذره با بال سبک روحی هواپیما شده است

زیر کهسار گرانجانی نهان ما همچنان

قطره گوهر گشت و سنگ خاره شد یاقوت ناب

برد آب و خاک فیض حر و کان ما همچنان

آه از بیداد محروص که آخر مور خط

کام خود بگرفت ازین شکر لبان ما همچنان

فضل حق با آنکه جویا زرق ما را ضامن است

مانده از غفلت به کر آب و نان ما همچنان

 
 
 
صائب تبریزی

مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان

سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان

راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت

بر زمین چسبیده چون سنگ نشان ما همچنان

تخم قارون سر برون آورد از مغز زمین

[...]

واعظ قزوینی

ریخت دندان و، گره در بند نان ما همچنان

رفت چشم از کارو، در خواب گران ما همچنان

باغ هستی راست فصل برگ ریزان حواس

در تلاش رنگ، چون برگ خزان ما همچنان

راست کیشان پر بر آوردند از این منزل چو تیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه