شمارهٔ ۱۹ - در ناپایداری روزگار و بی اعتباری دنیا و منقبت سالاردین صاحب الامر، واپسین موج بحر زخار امامت حجت خدا قائم آل محمد«ع »
نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را
روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین
هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ
هان ندارد قطره یی آب حیا روی زمین
گریه ها در خنده ها، چون خرده ها در گل نهان
سوزها در سورها، چون شمعها در انگبین
پیش عاقل، یک دل پر درد باشد گوی چرخ
نزد دانا، یک رخ پر گرد پهنای زمین
شعله سان گردن مکش، از چرب نرمیهای او
آب شمشیر است نرمیهای این چرخ برین
پر سگت کرده است، رو به بازی این کهنه گرگ!
خوش بخوابت کرده چون خرگوش، این شیر عرین!!
همچو برگ گل، سرخود گیر از این باغ خراب
از زمین و آسمان چون عافیت دوری گزین
قطره ز آن از ابر می افتد، که بگریزد ز چرخ
سبزه ز آن قد میکشد، تا دور گردد از زمین
شاه اطلس بخش باشی، یا گدای ژنده پوش
عاقبت چون میروی، خواه آن چنان، خواه این چنین!
چون فریدون، یا سکندر، یا سلیمان گر شوی
کو فریدون، کو سکندر، کو سلیمان، کو نگین؟
بر در دلها، پی نان همچو رسوایی مگرد
در دل گیتی، چو راز اهل دل پنهان نشین
قیمت جنس سعادت، درهم و دینار نیست
نقد رایج، از تهیدستی است در بازار دین!
تنگی احوال، عارف را کمند وحدتست
سختی ایام، مفلس را حصار آهنین
از گرفتن خویشتن را زیر دست کس مکن
میتوان تا آسمان بودن، چرا باشی زمین؟!
بر نیاید غیر نومیدی ز دونان هیچ کام
نیست بحر بخل را موجی بجز چین جبین
با کمال بی کمالی، در کمال نخوتند
نیست با اهل جهان دیگر کمالی بیش از این
جمله سر تا پا گره، پیوسته چون بند قبا
پای تا سر چین ابرو، جملگی چون آستین!
با کمال بی رگی، چندین رگ گردن نگر!
با دو صد عالم سبک مغزی، بیا لنگر ببین!!
از رگ گردن جهان شد بیشه، یارب کی شود
همچو شمشیر از غلاف آید برون سالار دین؟!
«حجت حق »، نور مطلق، «صاحب الامر»آنکه او
بحر زخار امامت راست موج واپسین
هستی نه آسمان، از بهر ذات پاک اوست
چون وجود حلقه انگشتر از بهر نگین
مهر تابان از فلک پیش فروغ روی او
بر زمین افتاده هرشب، همچو چشم شرمگین
نور پاکش گر فشردی بر بساط روز پای
شب فسردی همچو خون مرده در زیر زمین
هستی او، در جهان، چون آب در گلها نهان
فیض او، در شش جهت پنهان، چو در موم انگبین
روز آن روز است، کآن خورشید تابان سرزند
دولت آن دولت، که او باشد شه تخت زمین
غایبانه عرض حال خویشتن تا کی کنم؟
روبرو خواهم که گویم حال دل را بعد از این
دامن عهد ظهورت کو؟ که تا آید برون
ناله ها از استخوانم، همچو دست از آستین!
چون تو یکتا گوهری گم کرده، میگردد از آن
آسمان غربال در کف روز و شب گرد زمین!
کی شود یارب که آری پای دولت در رکاب
چتر شاهی بر سر از بال و پر روح الامین؟!
یکه تاز ظلم، میدان جهان را بسته است
هست خالی جایت ای لشکر شکن در صدر زین
تا نیاید دامن عهدت بکف ایام را
کی تواند پاک شد از گرد بدعت روی دین؟!
گل فتاد از سکه بیگانگان در چشم زر
خار رفت از نقش نام غیر در چشم نگین
تا گذاری پای دولت در رکاب از بهر فال
خنگ گردون هر مه نو میرود در زیر زین
خون بپای تخت شاهان ریخت از یاقوت لعل
ایستاد از بس براهت ای شه دنیا و دین
پیچد از فکر سلیمانیت، انگشتر بخود
گردد آب از حسرت نام تو، در چشم نگین
همچو شخص چشم بر راهی که بر تلها دود
رفته عیسی در رهت بر آسمان چارمین
دست در ایام ما، هرچند دست بدعتست
شرع هم دارد ز تو دستی، ولی در آستین
پشت محراب از فراقت مانده بر دیوار غم
چوب منبر بیتو چون حنانه دارد صد حنین
چون صف مژگان چشم کور میآید بچشم
بیتو صفهای نماز ای پیشوای شرع و دین
حلقه های درس بی تابنده در ذات تو
حلقه انگشتری باشد که باشد بی نگین
بیتو حرف وعظ، در دلهای غفلت پیشگان
گشته همچون آتش افسرده خاکستر نشین
از برای سجده شکر ظهور دولتت
غنچه صد برگ دارد صد جبین در آستین
مژده ات را گر نسیم آرد بگلشن از شتاب
لاله در ره داغ خود گم کرده خیزد از زمین
ابرها از دوریت، افلاک را چشم پرآب
برقها از دیریت، ایام را چین جبین
دشتها، در بارگاه عزتت، روها بخاک
کوهها، بر درگه قدر تو، سرها بر زمین
غنچه را از بهر عهدت خنده ها در دل گره
شمع را از انتظارت گریه ها در آستین
دور نبود بهر استقبالت ار افتند پیش
ره نوردان شهور، از کاروانهای سنین
گشته بر را ظهورت، حلقه چشمی فلک
مانده چون دست دعا بر آسمان سطح زمین
از برای جستجویت، شوقها را صد ثنا
در فراق روزگارت صبرها را آفرین
خود نهان و، پر ز فیضت عالمی چون بوی مشک
ای فدای خاک پایت، صد هزاران مشک چین
همچو نور دیده ها از پرده بیرون نه قدم
ای تو نور دیده های اولین و آخرین
بحر از هر موج دارد مصرعی در شأن تو
قطره ما چون کند با مدحت ای شاه گزین؟!
بر نیامد از سخن کاری که من میخواستم
دست شوق ما و دامان خموشی بعد از این
همچنان کز جیب شب خورشید تابان سرزند
همچنان کز خواب نگشایند چشم اهل زمین
سر زند یا رب ز شرق غیب مهر ذات تو
تا شود بیدار بخت شیعیان دل حزین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان دردها و مشکلات زندگی و عدم وفای دنیا پرداخته است. شاعر میگوید که در این جهان هیچ شادی خالصی وجود ندارد و انسان باید در سختیها و مشکلات زندگی روز و شب تلاش کند. او به بیوفایی و بیحیا بودن انسانها در زیر آسمان اشاره کرده و به کمخیالی و دنیاطلبی آنان انتقاد میکند. شاعر زندگی را مانند بازیای میداند که در آن انسانها باید هوشیار باشند و از کملطفیهای دنیا دوری گزینند. در نهایت، او به انتظار ظهور یک منجی اشاره میکند که برکت و سعادت را به زمین بازمیگرداند و دعا میکند تا روزی این ظهور فرا برسد. شعر به تذکر و آگاهی درباره بیثباتی دنیا و نیاز به امید و ایمان در زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در دنیای ما، ای دل، هیچ چیز نگرانکنندهای وجود ندارد که با آن محنت و بدبختی همراه باشد. شادی آنقدر فراوان است که حتی کسی نمیتواند به شکلی به آن بخندد و تعبیر کند.
هوش مصنوعی: زندگی در دنیای پرآشوب و پر مشکلات، نیازمند صبر و تحمل بسیاری است. انسان باید مانند جنینی که در رحم قرار دارد، با درد و سختی کنار بیاید و روز و شب در این وضعیت ادامه دهد.
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از محبت و وفا در زیر آسمان وجود ندارد، و بر روی زمین حتی یک قطره آب نیز بیحیا نیست.
هوش مصنوعی: در زندگی، اشک و شادی به هم پیوستهاند و مانند تکههای کوچک در درون گل پنهان هستند. احساسات و دلتنگیها نیز به مانند شمعهایی هستند که در عسل نهفتهاند، یعنی زیباییها و تلخیها به شکلی در هم ادغام شده و نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: در برابر انسان باهوش، دل پر از غم و اندوه وجود دارد. اما در نظر فرد دانا، دنیا همچون یک چهره غبارآلود است که در سرزمین وسیع قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیرید و تسلیم نرمیها و فریبندگیهای زندگی نشوید. زیر ظاهر نرم و لطیف دنیا، واقعیتهای سخت و خطرناکی وجود دارد که میتواند انسان را آسیبپذیر کند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک موجود خطرناک و حیلهگر میپردازد که در ظاهر ممکن است بیخطر به نظر برسد، اما در واقع به ترفندهایی متوسل میشود تا شما را به خواب ببرد و فریب دهد. اشاره به شیر عرین به معنای قدرت و قدرتنمایی است، در حالی که خرگوش به حالت آسیبپذیر و ناتوان اشاره میکند. در کل، این بیت هشدار میدهد که نباید فریب ظواهر را خورد و باید مراقب خطرات نهفته بود.
هوش مصنوعی: مانند برگ گل، از این باغ ویران جدا شو و از زمین و آسمان دوری کن تا به آرامش برسی.
هوش مصنوعی: قطره آب از ابر به پایین میافتد تا از آسمان فاصله بگیرد و گیاه به خاطر این که قد بکشد و از زمین دور شود، رشد میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگیاش چه ثروتمند و چه فقیر، در نهایت وقتی که به پایان راه میرسد، تفاوتی ندارد که چگونه زندگی کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو مانند فریدون، سکندر یا سلیمان شوی، باید بپرسی که اکنون کجاست فریدون، کجاست سکندر، کجاست سلیمان و کجاست آن جواهر گرانبها؟
هوش مصنوعی: به سادگی نروید دنبال مادیات و نان، زیرا در دلها و در دنیا، رازهای پر معنا و عمیقتری نهفته است که باید به آنها توجه کرد و در کنار آنها پنهان ماند.
هوش مصنوعی: قیمت واقعی خوشبختی، پول و ثروت نیست. ارزش واقعی آن در قناعت و کم توقعی است که در زندگی دینی و معنوی به دست میآید.
هوش مصنوعی: سختیها و دشواریهای زندگی میتواند به عارفها کمک کند تا به وحدت و یگانگی برسند، در حالی که برای شخص فقیر، مشکلات زندگی مانند یک حصار آهنین است که او را محاصره کرده و از پیشرفت باز میدارد.
هوش مصنوعی: خودت را تحت کنترل دیگران قرار نده و به جای اینکه به محدودیتها و پایینتر بودن فکر کنی، به قابلیتها و بالاتر بودن که در وجودت است، توجه کن.
هوش مصنوعی: از افراد بیمروت چیزی جز ناامیدی برنمیخیزد و در دل دریای بخیل، هیچ ناملایمتی جز چین و چروک پیشانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در کمال بینقصی و خودپسندی، آنها دیگران را برتر نمیدانند و هیچ کمالی فراتر از این در نظر نمیگیرند.
هوش مصنوعی: تمام وجودم در هم تنیده است، مانند بند قبا که از بالا تا پایین به هم پیوسته است. ابروهایم هم به شکل چین خوردهای مشابه آستین در آمدهاند!
هوش مصنوعی: به آرامی و بدون هیچ نشانهای از عصبانیت، به وضوح سنگینی و فشار را در گردن خود احساس کن! با وجود اینکه علم و دانش بسیار زیادی دارم، بیا و به عمق این موضوع توجه کن!
هوش مصنوعی: جهان به اندازهای به هم ریخته و شلوغ شده که انگار جنگلی پر از غوغا است. خدایا، چه زمانی یکی از دینی و سالاری مثل شمشیر از غلاف بیرون خواهد آمد و به دفاع از دین اقدام خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: حجت خدا، روشنایی کامل و صاحب زمان، کسی است که در دریای عظیم امامت، آخرین موج را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: وجود و هستی به خاطر ذات پاک خداوند است، مانند اینکه وجود حلقه انگشتر به خاطر نگین آن است.
هوش مصنوعی: ماه درخشان از آسمان به خاطر زیبایی چهرهاش روی زمین میافتد هر شب، مثل چشمی که از شرم میخورد.
هوش مصنوعی: اگر نور خالص او را در روز فشرده کنی، در شب هم هنگام غروب، مثل خون مردهای در زیر زمین محو میشوی.
هوش مصنوعی: وجود او در جهان مانند آب است که در گلها پنهان است. نعمت و فیض او در شش سمت وجود دارد، مانند عسل که در موم نهفته است.
هوش مصنوعی: آن روز خواهد رسید که آن خورشید درخشان طلوع کند و حکومت آن سلسله برپا شود که او باشد شاه زمین.
هوش مصنوعی: چقدر باید به صورت پنهانی از حال خود بگویم؟ دیگر گاهی رو در رو صحبت میکنم و احوال دلم را مستقیماً بیان میکنم.
هوش مصنوعی: کجا رفتهای ای وعده آمدنت؟ که تا نیایی، درد و نالههای درونم مثل دستهایی که از آستین بیرون میآید، نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شما مانند یک گوهر بینظیر هستید که گم شده و برای پیدا کردن آن، شب و روز در آسمان و زمین جستجو میشود.
هوش مصنوعی: چه زمانی، ای پروردگار، دولت و حکومت بر شانهام سنگینی خواهد کرد و چتر پادشاهی بر سر من خواهد بود، همچون پر و بال روحالامین؟
هوش مصنوعی: حاکم ظالم، بر دنیا تسلط دارد و هیچ جا برای تو که قهرمان جنگی، در صدر زین سوار هستی، باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دامن عهد و پیمان تو به دست روزگار نیفتد، چگونه میتواند از آلودگیهای بدعت و نارساییها، دین پاکسازی شود؟
هوش مصنوعی: گل از سکه نامهربانان در چشم افتاد و خار از روی نقش نام دیگری در چشم نگین رفت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدمهای شاهانه بر زمین بگذارد، به خاطر سرنوشت و تغییرات بیثبات دنیا، هر ماه جدید به زیر زین نازک میرود.
هوش مصنوعی: خونهای زیادی به خاطر تاج و تخت پادشاهان بر زمین ریخته شده است. ای پادشاهی که هم دنیا و هم دین را در دست داری، به خاطر این خونها در مقام خود استوار ماندهای.
هوش مصنوعی: از تفکرات سلیمان، در دل انگشتر به خود میپیچد و به خاطر آرزوی نام تو، در چشمان سنگ آن، مانند آب جاری میشود.
هوش مصنوعی: مانند فردی که در انتظار آمدن عیسی، به آسمان نگاه میکند و در جستجوی نشانههایی از اوست، تو نیز در مسیر خود امیدوار و منتظر باش.
هوش مصنوعی: هرچند که زمانه و روزگار ما تحت تاثیر علاقههای ناپسند و نوآوریهای غیرمجاز است، اما با این حال، قوانین و اصول دینی نیز از طرف تو، تاثیر و خصلتی دارند، هرچند به طور مستقیم و ظاهری در دستکش و آستین نیستند.
هوش مصنوعی: در پشت محراب، به خاطر دوریات، غمی عمیق بر دیوار نشسته و چوب منبر به یاد تو مانند چنگالی نالهکننده، صدای دلسوزی را به گوش میرساند.
هوش مصنوعی: وقتی که مژگان چشم، مانند صفوفی که در نماز ایستادهاند، به نظر میرسد، ای پیشوای دین و شریعت.
هوش مصنوعی: علم و دانش در وجود تو آنقدر ارزشمند و با روح است که مانند یک حلقه انگشتری بدون نگین، ساده و خالی به نظر میآید. به عبارت دیگر، عمق و زیبایی وجود تو فراتر از ظاهر دانشهای آموخته شده است.
هوش مصنوعی: سخنان پندآموز در دل کسانی که غافل هستند مانند آتشی است که خاموش شده و به خاکستر نشسته است.
هوش مصنوعی: به خاطر سجده شکر از ظهور و موفقیت تو، غنچهای که صد برگ دارد، در آستین صد پیشانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم از باغ گل برایت خبری بیاورد، لاله که با شتاب در مسیر خود حرکت میکند، در درد و رنجش گم شده و از دل زمین بیرون میآید.
هوش مصنوعی: ابرها از دوری تو، آسمان را پر از اشک کردهاند و رعد و برقها به خاطر غیبت تو، روزها را با اندوه و غم میآرایند.
هوش مصنوعی: دشتها در مقابل عظمت تو به خاک افتادهاند و روها به پای کوهها، در درگاه ارزش و مقام تو سرها را به زمین میسایند.
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر وعدهات در دلش شادیها را پنهان کرده و شمع به خاطر انتظار تو، در آستینش اشکها را مخفی کرده است.
هوش مصنوعی: نمیشود دور از انتظار باشد که برای استقبال از تو، زمانی که رهسپار سفر هستی، کاروانهای تاریخی و بزرگ به خط بیفتند.
هوش مصنوعی: چشم انداز تو بر زمین گسترده شده و چشمان آسمان همچون دستان دعا به سوی بالا دراز شدهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر جستجوی تو، اشتیاقها را به ستایش میکشانم و در فراق و جدایی روزگارت، صبرها را تحسین میکنم.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت پنهان هستی و در عین حال، سرشار از نعمتها. جهانی مانند بوی خوش مشک داری، ای دوست، من جانم را فدای خاک پایت میکنم، حتی اگر هزاران مشک را برای تو جمع کرده باشند.
هوش مصنوعی: ای روشنایی دلها، همچون نوری که از پرده بیرون میآید، گامی فراتر بگذار. تو روشنی چشمهای نخستین و واپسین هستی.
هوش مصنوعی: دریا به ازای هر موج خودش، شعری در وصف تو دارد؛ حالا قطرهای از این دریا چگونه میتواند تو را ستایش کند، ای شاه برگزیده؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من نتوانستم آنچه را که میخواستم از حرفهایم به وجود بیاورم. احساس شوق و اشتیاق من نسبت به موضوعی، در کنار سکوت و بیتکلفیام، باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: چنانکه خورشید در جیب شب میتابد و به خوبی میدرخشد، همچنان هم از خواب اهل زمین چشمان آنها را نمیگشایند.
هوش مصنوعی: پروردگارا، از سوی شرقِ غیب، نور خورشید وجود تو بتابد تا بخت و شانس شیعیان دلbroken بیدار شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین
شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفتجفت
ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین
حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست
[...]
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا
آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین
چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.