گنجور

 
جویای تبریزی

دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد

غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد

مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت

که این سرو از کنار جوی چاک سینه برخیزد

نگردد تا جمالت مست زینت بخشی گلشن

زجام گل شراب رنگ مانند شرر خیزد

ندارم طاقت هجران که دور از جلوهٔ رویت

ز سوز دل چو مژگان دودم از راه نظر خیزد

ز بس جویا شدم محو تماشای سر زلفش

بپاشم هر کجا تخم نگه ریحان تر خیزد