گنجور

 
جویای تبریزی

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار

صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است

صبحدم با چشم گریان محو روی یار شو

مانده ای در بند رفعت از سبک مغزی چو ابر

خاکساری پیشه کن، هم سنگ دریا بار شو

پیش کس گردن منه مالک رقاب وقت باش

چشم از مردم بپوش و از اولی الابصار شو

برنمی تابد حجابت شوخ چشمیهای شمع

خود چراغ بزم خود چون گوهر شهوار شو

گرنه ای جویا نکو، با نیکوان منسوب باش!‏

باغ را گر گل نه ای خار سر دیوار شو

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

تا به کی در خواب باشی یک زمان بیدار شو

کار بیکاران مکن رندانه خوش در کارشو

عشق او داری چو مردان از سر جان درگذر

وصل او از او بجو و ز غیر او بیزار شو

همچو منصور فنا گر بایدت دار بقا

[...]

صائب تبریزی

محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو

خاک چون می گردی آخر خاک پای یار شو

برنمی دارد گرانی راه صحرای طلب

گرد هستی برفشان از خود سبکرفتار شو

در سیه کاری سرآمد روزگارت چون قلم

[...]

واعظ قزوینی

موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو

وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!

تن ز پیری زار شد، یعنی که وقت زاریست

رخ چو سوهان شد ز چین، یعنی دگر هموار شو!

خنده رو باشی، گلی گل؛ تندخویی، خار خار؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه