گنجور

 
جویای تبریزی

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار

صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است

صبحدم با چشم گریان محو روی یار شو

مانده ای در بند رفعت از سبک مغزی چو ابر

خاکساری پیشه کن، هم سنگ دریا بار شو

پیش کس گردن منه مالک رقاب وقت باش

چشم از مردم بپوش و از اولی الابصار شو

برنمی تابد حجابت شوخ چشمیهای شمع

خود چراغ بزم خود چون گوهر شهوار شو

گرنه ای جویا نکو، با نیکوان منسوب باش!‏

باغ را گر گل نه ای خار سر دیوار شو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode