گنجور

 
جویای تبریزی

ما راست ای سرآمد لیلی نگاه‌ها

از هر نگه به وادی وصل تو راه‌ها

از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم

مانده است خشک بر لب ما فوج آه‌ها

بر خاک جلوه‌گاه تو ای شمع بزم قدس

پروانه‌وار گرم تپیدن نگاه‌ها

توحید را وجود فلک‌ها دلیل بس

استاده بی‌ستون ز که این بارگاه‌ها؟

از مهر و ماه، پرردگیان حریم قدس

بر آسمان فکنده ز شوقت کلاه‌ها

جویا جواب آن غزل واعظ است این

دل‌ها ز های های غمت خانقاه‌ها