گنجور

 
جویای تبریزی

همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست

که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست

شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است

که کبک را به سر کوهسار تا زانوست

به جنبش مژه چشمت گشود عقدهٔ دل

برات خرمی ما به شاخ این آهوست

من و تو چون دو زبان قلم یکی شده ایم

میان ما و تو جویا نگنجد ار یک موست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode