گنجور

 
جویای تبریزی

آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند

نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند

با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود

اضطراب بحر را صرصر فزونتر می کند

گشته ام هم بزم بی باکی که از شوخی مدام

عاشقان را خون به دل چون می بساغر می کند

در کمین صید مطلب تا به کی خواهد نشست

دام ازین راه است دایم خاک بر سر می کند

این جواب آن غزل جویا که بینش گفته است

نامه ام را پاره چون بال کبوتر می کند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

[...]

خواجوی کرمانی

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

سلمان ساوجی

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جلال عضد

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

ناصر بخارایی

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه