گنجور

 
جویای تبریزی

با بال شوق در چمن قدس طایر است

دل گر به راه بی خبریها مسافر است

دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم

در چار موجه کشتی تن از عناصر است

گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست

جسمی که یافت رتبهٔ ارواح نادر است

زنهار! روح شو، که به عالم، بقای روح

مانند بی ثباتی اجسام ظاهر است

جویا شکور باش که در کیش اهل دید

کفران نعمت آنکه کند پیشه، کافر است