با بال شوق در چمن قدس طایر است
دل گر به راه بی خبریها مسافر است
دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم
در چار موجه کشتی تن از عناصر است
گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست
جسمی که یافت رتبهٔ ارواح نادر است
زنهار! روح شو، که به عالم، بقای روح
مانند بی ثباتی اجسام ظاهر است
جویا شکور باش که در کیش اهل دید
کفران نعمت آنکه کند پیشه، کافر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی عاشقانه و معنوی میپردازد. شاعر با استعارههایی از طبیعت و وجود انسانی، احساس شوق و محبت به معشوق را بیان میکند. او اشاره میکند که دل در مسیر بیخبری سفر میکند و جسم انسان همچون حبابی در معرض خطر جریانات زندگی است. شاعر به ارتباط عمیق میان عشق و جان میپردازد و بدن را موقتی و ناپایدار میداند. در نهایت، به جستوجوی شکرگزاری در زندگی اشاره میکند و نسبت به کفران نعمت هشدار میدهد.
هوش مصنوعی: دل پر از شوق و اشتیاق مانند پرندهای است که در بهشت پرواز میکند، و اگرچه در مسیر بیخبری حرکت میکند، اما همچنان مسافری است که در جستجوی حقیقت و تجربههای جدید است.
هوش مصنوعی: خطر نفس انسان مانند حبابی است که به خاطر امواج دریا در حال نوسان است. بدن انسان نیز از اجزای مختلف ساخته شده و تحت تأثیر این عناصر قرار دارد.
هوش مصنوعی: من چون آینه شدم و تمام وجودم تحت تأثیر خیال دوست قرار گرفت. بدنی که به دست آوردهام، جایگاهی ویژه و استثنایی دارد که در قواره ارواح است.
هوش مصنوعی: مواظب باش! خود را شبیه روح بکن، زیرا تداوم روح در جهان مانند ناپایداری و عدم ثبات اجسام است.
هوش مصنوعی: از شکرگزاری غافل نباش، زیرا در مکتب اهل بینش، ناسپاسی به نعمتها نشانه کفر است. کسی که به نعمتها توجه نکند و شکر نگوید، به حقیقت کافر به شمار میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فریاد من همیشه از این ایر کافر است
ایر است و با عذاب است و سنگر است
وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی
ور خورده ای صفات وی از منت باور است
شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است
با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم
کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست
[...]
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
درد کهنت بود برآورد روزگار
این دردِ تازهروی نگوئی چه نوبر است
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن
[...]
جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است
دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است
هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک
هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست
[...]
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام
کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.