گنجور

 
واعظ قزوینی

طرف از شکستگان جهان کس نبسته است

دشمن درست کرده که ما را شکسته است

جز دل که بسته اند بر آن قوم مرده دل

دیگر به زندگانی دنیا چه بسته است؟

پیداست ساحل عدم اینک، ولی چه سود؟

کشتی بگل از این تن خاکی نشسته است

چو ریخت عقد گوهر دندان ز یکدگر

معلوم شد که رشته روزی گسسته است

از خار بست مرگ سبکبار میجهد

چیزی بخویش هرکه ز هستی نبسته است

خوانند در شریعت اخلاص، کی درست

گر توبه نامه تو بخط شکسته است

صورت پذیر نیست در او، کار هیچ کس

گیتی مثال آینه زنگ بسته است

آیینه زان ز نعمت دیدار منعم است

کو در ز بخل بر رخ مهمان نبسته است

واعظ نکرده بال فشانی بکام خود

تا مرغ دل ز دام علایق نجسته است