ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا
گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا
پیشت از خجلت بهم پیچید، زبان گفتگو
با زبان حال گویم، حال خود سر تا بپا
حالم این، کز درگه قربت بدور افتاده ام
حالم این، کز آستانت گشته ام عمری جدا
حالم این، کز نامه من میگریزد خط عفو
حالم این، کز طاعت من عار میدارد ریا
همچو برگ بید میلرزد زبان بر خویشتن
گر کند از ناتوانیهای من حرفی ادا
در کشاکشهای چرخ، از ناتوانی میگسست
گر نمیشد قامت چون رشته ام از غم دوتا
از غبار دیده خود مانده ام در زیر بار
گر شود گوشم گران، هرگز نمیخیزم ز جا
لرزشم از ناتوانیها، تواند راه برد
ریزش اشکم، ز ضعف تن تواند شد عصا
در گداز لاغری، از بسکه گردیدم سبک
درگه رفتار، نتواند خلد خارم بپا
میتوان خواند از جبین من، خط سرگشتگی
میتوان دیدن ز جسمم حال دل سر تا بپا
. . .
قامتم را کرده بار چین پیشانی دوتا
خامه ام، پیچیده طوماری است، از مضمون غم
نامه ام، افشانده دامانی، ز نقد مدعا
بهر آن از پا درافتادم، که از روی کرم
از نگاه التفاتی، بخشیم شاید عصا
پای آزادی مرا فرسود، در بند خودی
جذبه یی دارم طمع، کز من مرا سازی رها
گر مرا دست زبان عذر خواهی کوته است
دامن عفو تو اما، از کرم باشد رسا
بس کن ای واعظ، که گفتن پا زحد بیرون نهاد
پیش اهل جود، خاموشی است عرض مدعا
داری از درگاه شیر حق چو روی تازه یی
رو بسوی قبله حاجات کن روی دعا
تا بود بازوی «حیدر» خانه دین را ستون
تا بود در دست او سر رشته راه خدا
دوستانش را بود آباد، قصر زندگی
گردد از کف رشته عمری عدوی او رها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.