گنجور

 
واعظ قزوینی

فضای دل خلاص از خار خار غم کجا گردد؟

ز چنگ خاربن، دامان صحرا کی رها گردد؟

طلب پیش کریمان، احتیاج سائلان باشد

چو کف از سیم وزر خالی شود، دست دعا گردد

ندارند از ته دل الفتی اهل جهان باهم

مگر در خواب مژگانی بمژگان آشنا گردد

تلاش پایه عزت، ز بیشرمی نمی آید

نهال سربلندی سبز از آب حیا گردد

دگر با هیچ کس از نیک و بد الفت نمیگیرد

اگر با شیوه بیگانگی کس آشنا گردد

غم روزی مخور بیهوده تا جان در بدن داری

که تا جاریست آب زندگی این آسیا گردد

بود دنیا و عقبی همچو پشت و روی آیینه

کدورتهای اینجانب در آنجانب صفا گردد

ز پا افتادگان را دستگیری کن کنون واعظ

که در افتادگی این دستگیریها عصا گردد