گنجور

 
جویای تبریزی

دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است

بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است

نالهٔ عاشق بقدر درد می بخشد اثر

آه اگر بی لخت دل باشد خدنگ بی پر است

می همین دل مردگان را نیست اکسیر حیات

رنگ رخسار ترا هم کیمیای احمر است

برق بیتابیم را کهسار غم جولانگر است

دل تپیدن شهپر عنقای قاف دیگر است

حسن ذاتی را به آرایش نباشد احتیاج

خال و خط طاووس رنگین بال و پر را زیور است

هست خوبان را دورنگی در خور حسن و جمال

از گل رعنا بت زیبای من رعناتر است

قطرهٔ اشک ندامت راه چشم کم مبین

شاهد اعمال را جویا گرامی گوهر است