گنجور

 
واعظ قزوینی

هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است

اهل همت را بسر، دست نوازش چون یم است

سربلندی آرزو داری، سخاوت پیشه کن

کاین علم را، ریزش باران احسان پرچم است

فکر عمری کن، اگر کوته نمیسازی امل

کز برای این امل این زندگانی ها کم است

از هنرها، غیر زرداری کنون نبود پسند

این غزل را مصرع برجسته نقش درهم است

نیست ما صافی نهادان را ز کس پوشیده‌ای

نیک و بد در خانه آیینه واعظ محرم است