گنجور

 
واعظ قزوینی

چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را

به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را

ز بس گشتند صاحب جوهران در خاک ناپیدا

جواهر سرمه شد گیتی سراسر چشم عبرت را

ز کشکول گدایی فارغ است آنکس که قانع شد

بکشتی نیست حاجت آب باریک قناعت را

رسد بر اهل ایمان بیشتر آزار در دنیا

گزندی نیست از دندان جز انگشت شهادت را

ز تندی سیل بهتر میکند جا در دل دریا

گشاید جرمم از کثرت بخود آغوش رحمت را

ز بیم کرده های خود به دل کوه غمی دارم

که بتوان از فرازش دید صحرای قیامت را

به دنیا دوختی چشم طمع زانسان که یک ساعت

نخواهی دید دیگر بعد از این روی فراغت را

به نیروی ضعیفان تکیه بر دولت توان کردن

که هر دست دعا یک پایه باشد تخت دولت را

به غیر از داغ دل نقدی ندارد کیسه عمرت

چرا بااین تهیدستی دهی از دست فرصت را

ز بس بهر طمع با سر دویدی بر در دونان

ز کفش خویش کردی کهنه تر دستار عزت را

ز فیض گوشه گیری زان نمیگویم سخن واعظ

که می ترسم ز من گیرند یاران کنج عزلت را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فصیحی هروی

خدایا روزی این خود‌پرستان ساز جنت را

که دوزخ جنت است آتش‌پرستان محبت را

ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد

به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را

دل و چشم من و سودای وصل او معاذالله

[...]

صائب تبریزی

بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را

به چوب از آستان خویش می رانند دولت را

نمی داند کسی در عشق قدر درد و محنت را

که استمرار نعمت می کند بی قدر نعمت را

به شکر این که داری فرصتی، تعمیر دلها کن

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز درویشان بی‌قدر است رفعت اهل دولت را

ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را

کشد دریای رحمت، تنگ چون مادر در آغوشت

برون کن از سر خود چون حباب این باد نخوت را

جویای تبریزی

بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را

نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را

هواپیما شود بر دوش آهت گر زبان و دل

ز برگ و بار آرایش دهی نخل سعادت را

شکست نفس باغ زندگانی را کند خرم

[...]

حزین لاهیجی

نمی‌گوید کسی امروز چرخ بی‌مروت را

که تا کی می‌خوری چون آب، خون اهل غیرت را

صف برگشته مژگانی که من سرگشتهٔ اویم

چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را

بود هرگوشه برپا محشر داغ نمک سودی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه