گنجور

 
جویای تبریزی

از ترک آرزو بفزاید کمال ما

چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما

عاشق فریب نیست بت خردسال ما

چون بار دل کشد صنم نونهال ما

از خویش رفتگان ره جستجوی دوست

پِی را رسانده اند به راهِ خیالِ ما

از سر به توبه، گرمی شوق می ام نرفت

نشکست این تب از عرق انفعال ما

عمریست بوسه ای ز تو می خواهم و هنوز

بال طپش زند ز لب ما سوال ما

در دام، صید از طپش افزون فتد به بند

شد زیرچرخ، بال و پر ما، و بال ما

کام دلم بر آر به یک بوسه زان دو لب

پیش تو ممکن است خیال محال ما

جان جهانیان همه پهلو به تن زند

جویا ز بسکه گشته مکدر زلال ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode