گنجور

 
واعظ قزوینی

نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی

حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی

قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا؛

اذان: فریاد از دست خود و، تعقیب: خاموشی!

مکانش آنکه، گنجایی در آن نبود غرضها را

لباسش اینکه، طاعت را فزون از عیب خود پوشی

میان واکردنش باشد، بامر حق کمر بستن

ردای آن بود، در راه جانان خانه بر دوشی

طریق بندگی، ز آن صعب تر باشد که پنداری

نه آن کار تن تنهاست، میباید بجان کوشی

ز پشت و روی هر آیینه ام، روشن شد این معنی

که نگشاید بدانسو دیده، تا زین سو نمی پوشی

نهان گفتن بهم حرف محبت را، به آن ماند

که کس خواهد که فریادی کند، اما به سر گوشی

سخن بیگانه باشد، در میان اهل دل، واعظ

بهر جا هوش باشد گوش، فریاد است خاموشی