گنجور

 
واعظ قزوینی

فکر سامان جهان، کار من رنجور نیست

برنیاید این تلاش از ناتوانان، زور نیست

میکشد خود را بر اوج جاه این دار فنا

پایه مرد خویشتن بین را کم از منصور نیست

یافتی چون ملک دل، بگشا به اظهارش زبان

والی این مملکت را، حاجت منشور نیست

تنگ روزی، بیش گردد بهره مند از مال خود

جوی بهتر میخورد آبی که آن پرزور نیست

گرچه دورم از دل این خلق دل از حق بدور

گر ازین دوری بحق نزدیک گردم، دور نیست

مهر دولت گر کشد تیغ از پس دیوار فقر

برنخیزد سایه‌وَش واعظ اگر بی‌شور نیست