گنجور

 
جویای تبریزی

کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان

گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان

بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل

می چکد از مد آهم خون چو شاخ ارغوان

عنکبوت آسا دوم سوی تو بر تار نگاه

از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان

قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم

در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان

هرگز از جوش حیا جویا نشد دمساز دل

با وجود آنکه دارد چشمش از مژگان زبان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode