گنجور

 
جویای تبریزی

آب از گداز دل نخورد سرو آه اگر

چون داغ لاله قد نکشد از بر جگر

شفتالویی به جان ز لب یار می خریم

بیجا نگشته ایم به سودای او بمر

سرگرم رقص گشت و مباد آفتی رسد

از موج پیچ و تاب به آن نازنین کمر

مردان برای متقیان عین راحت است

بر روزه دار عید بود راحت سفر