به خاک درگه او تا جبین آرزو سودم
به گوناگون نتایج بارور شد نخل امیدم
شبی کز فکر رایش بود دل شمع تجلی زا
سحرگه چون دم از خورشید زد قهقه بخندیدم
خیال قهر او چون ترکتاز آورد بر خاطر
برون پاشید یک یک راز دل از بسکه لرزیدم
زقهرش گفتم و بگداختم چون شمع سر تا پا
زلطفش گفتم و صد پیرهن چون غنچه بالیدم
تفاوت آنقدر دیدم که از معنی است تا صورت
کف با جود او را با ید بیضا چو سنجیدم
به رنگ شمع فانوس خیال از یاد رای او
برون از پرده های نه فلک بر عرش تابیدم
دلم را صد جهان نور از تولایش ببر دارد
بحمدالله ز فیض داغ مهرش صد چو خورشیدم
کند مهر از غبارم اقتباس نور تا محشر
به خاک درگهش تا جبههٔ اخلاص ساییدم
غلامت را بود در دین و دنیا رتبهٔ شاهی
نهادم تا به لب جام تولای تو جمشیدم
من و فکر کمال ذات او حاشا چه فکر است این
ز روی عقل دوراندیش خود شرمنده گردیدم
زیاد لطف سرشارش زبیم قهر خونخوارش
همه تن خندهٔ صبحم سراپا لرزهٔ بیدم
زدم تا چنگ در حبل المتین شرع آبایش
زنهی نغمه گوش زهره را چون چنگ مالیدم
قبای نه فلک بر پیکرم چون غنچه تنگ آمد
ز بس بر خویشتن از شوق مداحیش بالیدم
مرا نور یقین از مهر صادق بس بود جویا
لباس خودنمایی را به مهر و ماه بخشیدم
پناهی جز تو نبود تشنگان روز محشر را
ز نیسان شفاعت سبز گردان کشت امیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و ارادت خود به معشوق سخن میگوید. او آرزو دارد به درگاه محبوبش برسد و نخل امیدش بارور شود. در دل شب، از عشق او شمعی روشن میشود و صبح با صدای خندهاش شاداب میکند. شاعر بین قهر و لطف معشوق تضادهایی را حس میکند و به خاطر این احساسات، راز دلش را افشا میکند. او خود را در برابر این عشق ناتوان میبیند و از سر تا پا در محبت او غرق است. شاعر به عظمت و جود معشوق اشاره میکند و ذاتی عمیق و غنی از عشق را در خود حس میکند، سپس به نیاز انسانها به شفاعت و حمایت معشوق در روز محشر میپردازد. در نهایت، از فضل و نور معشوق به وجد آمده و احساس میکند که او تنها پناهگاه تشنگان است.
هوش مصنوعی: من به درگاه او میرسم و با تمام آرزوهایم سر به زمین میسایم، در نتیجه تلاشهایم، درخت امیدم به ثمر نشسته و میوههای گوناگونی به بار آورده است.
هوش مصنوعی: شبی که دل به خاطر تفکر عاشقانهام روشن بود، مانند شمعی که درخشش دارد، صبح وقتی خورشید دمید، با صدای خندهای شاد شدم.
هوش مصنوعی: تصور جدایی و قهر او، مانند ضربهای به دل من بود که همه رازهایم را برون ریخت. از شدت لرزیدنم، نتوانستم خود را کنترل کنم.
هوش مصنوعی: از خشم او به خودم گفتم و از ترسش مانند شمع ذوب شدم؛ اما وقتی از محبتش صحبت کردم، مانند غنچهای که در بهار باز میشود، شکوفا و سرشار از لطافت شدم.
هوش مصنوعی: تفاوتهای زیادی را مشاهده کردم که معنای آنها را درک کردم، تا جایی که وقتی به بخش ظاهری و واقعی او نگاه کردم، صفات و ویژگیهایش را با جود و بخشندگیاش مقایسه کردم و به این نتیجه رسیدم که این ویژگیها را نمیتوان با هیچ چیز دیگری سنجید.
هوش مصنوعی: به رنگ شمع، روشنایی خیالم را از یاد محبوبش فراتر بردم و از پردههای نهان به سوی عرش درخشان تابیدم.
هوش مصنوعی: دل من به قدری از عشق و روشنایی پر شده که میتوانم آن را با جهانی از نور تعبیر کنم. به لطف و رحمت او، عشق و محبتش در دل من به حدی است که مرا مانند صد خورشید درخشان کرده است.
هوش مصنوعی: خورشید نور خود را از غبار وجودم میگیرد تا در روز قیامت، بر خاک درگاهش بتابد و من نیز با تمام وجودم در برابر او سجده کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و ارادت به تو، مقام والایی در زندگی و دین به تو ارزانی داشتم، تا جایی که به عشق تو از خوشی و خوشبختی لبریز شوم.
هوش مصنوعی: من و اندیشه درباره کمال و ویژگیهای ذات او، این فکر چقدر بینهایت است! از روی خرد و دوراندیشی خود، احساس شرمندگی میکنم.
هوش مصنوعی: لطف و محبت فراوان او باعث شده است که از خشم و خنکای وجودش بترسم. حالا که در حال خندیدن هستم، تمام وجودم همچون بید لرزان است.
هوش مصنوعی: من با چنگ زدن به حبل المتین، یعنی به اعتقادات و اصول محکم دینی، شروع کردم و آهنگ دلنشینی را برای گوش خورشید زدم؛ مثل این که چنگ را نوازش کردم.
هوش مصنوعی: چون لباس آسمان بر تن من تنگ و تنگ شده، از شدت شادی و عشق به او، بینهایت رشد کردهام.
هوش مصنوعی: نور یقین از عشق صادق برای من کافی است؛ من زیبایی و خود را به عشق خورشید و ماه سپردهام.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، تنها به تو پناه میبرند تشنگان. ای نیسان، شفیع من، امیدم را در دامنت بپروران.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم
بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده
بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم
بگفتم گرچه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهست
[...]
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی
به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن
[...]
بمیزان نظر حسن تو را با ماه سنجیدم
میان این و آن فرق از زمین تا آسمان دیدم
زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم
جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم
مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری
که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدم
ازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم
[...]
ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم
ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی
چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم
فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.