گنجور

 
جویای تبریزی

تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است

در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است

هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود

هر حبابی پیش ما جام شراب بیغش است

هر قدر پختم خیالش همچنان خام است خام

کار چشم و دل همانا کار آب و آتش است

هر قدر در راحت افتد نفس طغیان می کند

بستر نرمی چو یابد شعله شعله از خس سرکش است

از خیال دلبری جویا نیاساید دمی

چشم او از فیض معشوقی است گر عاشق وش است