گنجور

 
جویای تبریزی

برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه

زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه

روز وصلت مردم چشمم بسان عنکبوت

می دود از شوق دیدار تو بر تار نگاه

چشم بستن می نماید جلوهٔ دیدار دوست

هست حایل در من و معشوق دیوار نگاه

ترک چشمش باز امشب از سیه مستی بریخت

در گریبان دل ما جام سرشار نگاه

کیست آگه غیر دریا از ته کار حباب

کس چو دریا جویا نفهمیده است اسرار نگاه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode