گنجور

 
واعظ قزوینی

خانه بردوشیم ما، کنج وطن کی جای ماست؟

رزق ما سرگشتگان چون گردباد از پای ماست

باغ زندانست، تا چون غنچه در بند خودیم

هر کجا بیرون رویم از خویشتن، صحرای ماست

رنگ خجلت بر رخ ما ز انفعال سائلان

لاله یی از کوهسار همت والای ماست

از می نظاره صنع است ما را سرخوشی

سبزه یی هرجا که سر زد گردن مینای ماست

قطعه بگسستن از مخلوق، نظم واعظ است

عرضه بی مدعایی پیش خلق، انشای ماست