نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها
چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
به قدر طاقت عاشق بود بیرحمی خوبان
کشم شمشیر جورش را به سنگ از سختجانیها
بهاران را از آن رو دوست میدارم که این موسم
شباهت گونهای دارد به ایام جوانیها
فراگیرم هزاران نکته از طرز نگاه او
کسی چون من نمیفهمد زبان بیزبانیها
ازو در رقص پاکوبی، ز من سر در رهش دادن
ازو افشاندن دستی و از من جانفشانیها
چنان کز زور ضعف از چهره رنگ عاشقان خیزد
بود سوی تو پروازم به بال ناتوانیها
هلاک آن خم ابرو که در هر جنبشی جویا
شکار خود کند دل را به زور شخ کمانیها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عاشقانه و تنشهای ناشی از بدگمانیها سخن میگوید. او به خاطر سختیهایی که عشق به او تحمیل کرده، به قدرت و صبر خود اشاره میکند و به بهار به عنوان نمادی از جوانی و زیبایی علاقه دارد. شاعر میگوید که از نگاه محبوبش نکات زیادی میآموزد و بیزبان بودنش را احساس میکند. او در پایان به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره میکند و اینکه این زیبایی دل او را میرباید. تمامی این احساسات ترکیبی از عشق، درد و زیبایی است.
هوش مصنوعی: نمیفهمم چرا به خاطر بدگمانیها با من اینگونه رفتار میشود، مثل این که همه چیز را تحت تاثیر نگرانیها پنهان کردهاند.
هوش مصنوعی: عاشق به اندازهای که توان دارد، در مقابل بیرحمی خوبان صبر میکند و سختیهای ناشی از برخورد آنها را به مانند ضربه شمشیر بر روی سنگ تحمل میکند. این نشاندهندهی استقامت و پایداری اوست.
هوش مصنوعی: بهار را به خاطر شباهتش به دوران جوانیام دوست دارم.
هوش مصنوعی: من هزاران نکته را از نحوهی نگاه او دریافت میکنم، اما کسی مثل من نمیتواند زبان بیکلام او را درک کند.
هوش مصنوعی: او در حال رقص و شادی است و من در پی او هستم. من به خاطر او جان خود را فدای او میکنم و به دست او زندگیام را نثار میکنم.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر قدرت ضعف، رنگپریدگی را از چهره خود نشان میدهند. من نیز با وجود ناتوانیهایم، به سمت تو پرواز میکنم.
هوش مصنوعی: عشق و فریب آن چشمان ابرو خم که در هر حرکتی دل را به دنبال خود میکشند، باعث ویرانی و آسیب میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
عزیزانی که از صبحت گرانتر بودهاند از جان
چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها
نشان همدمان جایی نمیبینم، چه شد آری
[...]
نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها
بلی منزلگه مقصود را باشد نشانیها
نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را
امید کامگاریها نوید شادمانیها
کجا شد آن ز روی او شبم را روشناییها
[...]
زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها
وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش
به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
به صحرای غمت آواره و بیخانومان گشتم
[...]
کجا شد آن نمکپاشی به زخم از همزبانیها
نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانیها
کنون گر صد ادا از غیر میبینی نمیفهمی
چه شد آن خردهبینیهای ناز و نکتهدانیها
به جادویی خراج بابل از هاروت میگیرم
[...]
به پیری آنچنان گردیدهام از ناتوانیها
که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها
گداز آتش هجران او جایی که زور آرد
توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانیها
ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.