ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست
بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست
گرش بود نظری، با سگان درگه خویش
نگنجدم دگر از شوق، استخوان در پوست
بنای حسن ز اول نهاده اند بناز
به سنگ سخت دلی پای طاق آن ابروست
چو کاسه یی که نویسند هفت سلام در آن
ز زعفران رخم نقش کاسه زانوست
غم از دورویی ابنای روزگار مدار
که پنج روز دگر کارها همه یکروست
ز ناز، بسکه گره ز ابروش جدا نشود
شود خیال که، خالش بگوشه ابروست
نمیتوان شدن از فکر نرگسش بیرون
خیال چشم فسون ساز آن پری جادوست
خموش باش، که گوش زمانه کم شنواست
اگرچه واعظ کلک تو هم بسی پرگوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت معشوقش اشاره میکند و از قدرت جذب نگاه او سخن میگوید. او میگوید که وقتی با او صحبت میکند، فقط به زیباییاش فکر میکند و دلش نمیتواند از شوق او آرام بگیرد. شاعر اشاره میکند که جذابیت و ناز او آنچنان است که نمیتوان از فکر او بیرون رفت و غم دورویی دیگران را نادیده میگیرد. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که زمانه به سخنانش کم توجه است، هرچند که سخنرانش پرگو باشد.
هوش مصنوعی: چون آن چهره زیبا چنان قدرتی در جلب توجه دارد، هر وقت که بخواهم صحبت کنم، فقط گفتگو با او در ذهنم میآید.
هوش مصنوعی: اگر او نظری به من داشته باشد، دیگر در پی شادی و لذت نیستم و همچون سگی وفادار، فقط به حضورش دلخوشم.
هوش مصنوعی: از ابتدا برای زیبایی و سادگی، بنایی ساخته شده است که بر روی دل سخت و سنگی قرار دارد و این زیبایی به خاطر ابروهای قوسدار اوست.
هوش مصنوعی: چهره من مانند کاسهای است که در آن هفت سلام با زعفران نوشته شده، و اثر کاسه بر زانویم نمایان است.
هوش مصنوعی: به غم و اندوه از دورویی و نفاق مردم روزگار خودت را مشغول نکن، زیرا فقط پنج روز دیگر همه چیز به یکنواختی و صداقت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: از شدت ناز و زیبایی، پلکهای او آنقدر به هم چسبیدهاند که گویی خیال میکند که خال زیبایش در گوشه ابرویش جا دارد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از فکر نرگس او بیرون بیایم، چرا که خیال چشم جادوگری او همواره در ذهنم است.
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا زمانه خیلی زیاد نمیشنود. هرچند که سخنان تو در مقام نصیحت بسیار زیاد است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.