گنجور

 
واعظ قزوینی

ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست

بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست

گرش بود نظری، با سگان درگه خویش

نگنجدم دگر از شوق، استخوان در پوست

بنای حسن ز اول نهاده اند بناز

به سنگ سخت دلی پای طاق آن ابروست

چو کاسه یی که نویسند هفت سلام در آن

ز زعفران رخم نقش کاسه زانوست

غم از دورویی ابنای روزگار مدار

که پنج روز دگر کارها همه یکروست

ز ناز، بسکه گره ز ابروش جدا نشود

شود خیال که، خالش بگوشه ابروست

نمیتوان شدن از فکر نرگسش بیرون

خیال چشم فسون ساز آن پری جادوست

خموش باش، که گوش زمانه کم شنواست

اگرچه واعظ کلک تو هم بسی پرگوست

 
 
 
سعدی

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است

که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب

ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست

یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود

بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست

سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی

[...]

سلمان ساوجی

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی

به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است

[...]

جهان ملک خاتون

فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست

چه باک دارم از اندیشه‌های دشمن و دوست

مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند

غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست

کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه