گنجور

 
واعظ قزوینی

کی دگر دیوانه ما با قبا سر می‌کند؟

جامه از مصحف اگر پوشد، که باور می‌کند؟!

ناروایی، تا نباشد نام عشقی بر سرت!

بر سر، ای دل، داغ کار سکه بر زر می‌کند

یاری خردان برد، کار بزرگان را ز پیش

صف شکافی تیغ، از پهلوی جوهر می‌کند

عمر می‌کاهد ز فکر مال، دایم خواجه را

خویش را از ضبط گوهر، رشته لاغر می‌کند

خرد نشماری حق هم‌کاسگی را ای بزرگ

شیر یک پستان، دو کودک را برادر می‌کند

دیده وقت پیریت بی‌جا نمی‌آرد غبار

از غم فوت جوانی خاک بر سر می‌کند!

خانه گیتی، مثال خانه آیینه است

هر زمان از خلق دیگر صورتی بر می‌کند

از بلندی می‌رسد معنی بهر نزدیک و دور

رتبه گفتار واعظ کار منبر می‌کند