زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را
به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را
نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری
نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را
اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی
زشور فکر کن شبها نمکدان چشم حیران را
ز لبخندی که کردی رو به سوی غیر از غیرت
به داغ سینهٔ من سرنگون کردی نمکدان را
به گلشن قهقه گل نالهٔ زنجیر شد جویا
نسیم آورده گویا بوی آن زلف پریشان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق عاشقانه و درد و رنج ناشی از آن میپردازد. شاعر به بیگانگی و دوری از محبوب اشاره میکند و از نوشیدن باده به عنوان نمادی از ناشادی و غم یاد میکند. او در عین حال میگوید که اگرچه در مشکلات به سر میبرد، اما از نعمت عشق محروم نیست. شاعر به تلخی و زهر چشم معشوق اشاره میکند و درد و دلتنگی خود را ناشی از بیوفایی و غفلت محبوب میداند. در نهایت، او زیباییهای طبیعت و احساسات عاشقانهاش را در کنار درد و رنجش توصیف میکند.
هوش مصنوعی: امشب با نگاهی از زهر چشم، آتش عشق را در دل باده نوشان روشن کردی و آنها را بیخبر از این لذت، با زیبایی و خوشلقبی خود مجذوب کردی.
هوش مصنوعی: اگر درگیر سختیها و مشکلات باشم، نباید دل تنگ شوم، چون در عمق این سختیها، من نعمت و فیضی دارم که میتوانم از آن بهرهمند شوم. در هر پیچ و خم زندگی، من آمادگی رو به رو شدن با چالشها را دارم و میتوانم از تمام بیابانها عبور کنم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به نعمتهای باطنی دست یابی، شبها به تفکر و تامل بپرداز و آگاهانه به دنیای درون خود بنگر.
هوش مصنوعی: با لبخندت به کسی غیر از من، غیرت من را به شدت جریحهدار کردی و درد عمیقی بر دل من نشاندی.
هوش مصنوعی: در باغ پر زهره، صدای نالهای به گوش میرسد. گویا نسیم، عطر زلف پریشان محبوب را به همراه آورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.