بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
میتوان گفت که مهمانند صاحبخانهها
نیست عاقل غیر در بند تعلق را بلد
راه شهر عافیت را پرس از دیوانهها
ساختند آباد دلها را ز گنج اعتبار
با آبادان، الهی خانه ویرانهها
دشمنند آنانکه لاف جانفشانی میزنند
بر چراغت جمله دامانند این پروانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ابراز نگرانی شاعر از افزایش دیوانگی و بینظمی در شهر و خانهها میپردازد. شاعر میگوید که با این همه آشفتگی، نمیتوان انتظار داشت که انسانهای عاقل در چنین فضایی راهی برای گشایش پیدا کنند. همچنین اشاره میکند که خانهها و دلها با وجود مهمانان، به نوعی به ویرانی رسیدهاند. در نهایت، شاعر به خطر افرادی که تنها در حرف از جانفشانی سخن میگویند، اشاره میکند و از بیخبری آنان نسبت به واقعیتها انتقاد میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر این که بسیاری از دیوانگان و شوریدهسراها در بازار، شهر و خانهها حضور دارند، میترسم آخر کار این شهر به دشت و بیابان تبدیل شود.
هوش مصنوعی: آیا راهی برای آرامش و گشایش در دل انسانهای دانا وجود دارد؟ هیچکس هرگز نتوانسته دشت وسیع را در خانههای کوچک جا دهد.
هوش مصنوعی: اگر مهمان از صاحبخانه بهرهمند شود و از او بهرهمندتر باشد، میتوان گفت که آنها خود صاحبخانهاند.
هوش مصنوعی: هیچ عاقلی که گرفتار وابستگیها باشد، نمیتواند راه رسیدن به آرامش و آسایش را نشان دهد. برای یادگیری این راه، بهتر است از افرادی که دچار جنون شدهاند، سوال کنید.
هوش مصنوعی: با ثروت و اراده خود، قلبها را شکوفا کردند و در کنار آبادانی، ای کاش خانههای خراب را نیز بسازند.
هوش مصنوعی: افرادی که به خیال خودشان از جانفشانی و فداکاری سخن میگویند، درواقع دشمن تو هستند. همه این پروانهها که دور چراغ میچرخند، فقط به دنبال منافع خویشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
[...]
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.