گنجور

 
جویای تبریزی

ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست

گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست

پنبهٔ غفلت اگر برداری از گوش دلت

هر گیاهی کز زمین روید زبان رازهاست

گرچه چون سنگ از گرانجانی زمینگیرم ولی

چون شرر هر قطره خونم را جدا پروازهاست

بر نگاهم می زند از پلک و مژگان پشت دست

چشم شوخش را به ما در خواب مستی نازهاست

از غبار تربت ما چشم می پوشی بناز

نرگس مست ترا با ما هنوز اندازهاست

کی رسد جویا به پایان شرح بیداد غمش

عشق را انجام کار آبستن آغازهاست