گنجور

 
جویای تبریزی

ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها

می کند سوزن تهی پارا علاج خارها

پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه

می توان دریافت حالم از قماش کارها

گرد کلفت بسکه آید با سرشک از دل به چشم

پرده های دیده در ما و تو شد دیوارها

هر قدر طول امل، آزار مردم بیشتر

هست درخورد درازی پیچ و تاب مارها

نشتر مضراب چون بر رگ زنی طنبور را

خون به جای نغمه می آید برون از تارها

با بزرگانست جویا نشئهٔ کوچک دلی

هم‌زبان گردند با هر کودکی کهسارها