غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را
غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را
ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند
جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را
گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم
سزای آنکه چون جان در بغل پرورده دشمن را
دل بینا براه معرفت، چشمی نمی خواهد
به عینک احتیاجی نیست هرگز چشم روشن را
به تندی یار باید کرد نرمی را بهر کاری
نیاید کارها بی رشته هرگز راست سوزن را
درشتی چون کند ناکس، سر تسلیم پیش افگن
بسر دزدیدنی، از خویش، رد کن سنگ دشمن را
بخواندن می شود از هم جدا نیک و بد معنی
شود تا دانه پاک از که، بده بر باد خرمن را
کی نتواند از حیرت، ترا به گرد سرگشتن
کند آیینه تاب عارضت سنگ فلاخن را
اثر در بیبصیرت نیست آن رخسار را واعظ
نسازد خیره نور مهر هرگز چشم روزن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را
رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را
جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم
که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را
به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر
[...]
زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را
به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو
تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را
چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.