گنجور

 
جویای تبریزی

از چشم کم مبین به تن ناتوان ما

سنگین بود بسان گهر استخوان ما

جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم

پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما

ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس

دست تو نیست در خور زور کمان ما

تا ازوفور تنگدلی غنچه گشته ایم

بی بهره اند خلق زفیض نهان ما

کردم ز بس بدل به شنیدن مقال را

جویا چو غنچه گوش شد آخر دهان ما

 
 
 
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی به تماشای گل به باغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه