گنجور

 
جویای تبریزی

گل در چمن از رشک تو آرام ندارد

جز لخت دل خون شده در جام ندارد

با غنچهٔ گل شور شکرخند لبت نیست

مژگان ترا دیدهٔ بادام ندارد

لطف تو دهد لذت شیرینی جانم

اما نمک تلخی دشنام ندارد

بی او نخورم باده گرم جان به لب آید

ساقی بنشین این همه ابرام ندارد

در جوش بود دیگ هوس زآتش حرصت

کس همچو تو جویا طمع خام ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode