در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست
چون دانه شرار که در سنگ آسیاست
آن را که پادشاهی درویشی آرزوست
بر فرق او کلاه نمد سایه هماست
جز خویش را کسی بنظر در نیاورد
خود بین کسی که نیست درین عهد، چشم ماست
راز نهان ما چه عجب گر شود بلند؟
در کوهسار درد نفس می کشی، صداست
تا در دل آن نگار بتمکین نشسته است
عالم اگر زجای بجنبد، دلم بجاست
در خانه دل، ای غم جانان خوش آمدی
در دیده ای غبار رهش، از تو صد صفاست
بیگانگان زدرد تو همراز هم شدند
هرکس که دیده است ترا با من آشناست
بالد بخویش روز بروزم گداز تن
واعظ ببین دیار محبت خوش هواست!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از تعابیر عمیق و زیبای عشق، درد و تنهایی صحبت میکند. شاعر به امنیت و آرامشی که در دنیای عشق و شناخت واقعی وجود دارد اشاره میکند و بر این باور است که در دل آدمی که عشق را تجربه کرده، غم و شادی در هم تنیدهاند. او همچنین اشاره میکند که در کنار عشق، همه دردها و رنجها به نوعی قابل تحمل میشوند و دیگران نیز به این درد و عشق مشترک پی میبرند. نهایتاً، شاعر به زیبایی و جذابیتهای عشق در دل و خانهاش اشاره میکند و از تجربیات معنوی و خوشبوای عشق و محبت میگوید.
هوش مصنوعی: در دستان دشمن، کسی که نیکو و با ارزش است، از مصیبتها در امان است، مانند دانهای که در سنگ آسیاب قرار دارد و از آتش در امان است.
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی پادشاهی و قدرت را در دل دارد، بر سرش کلاهی گذاشته شده که نشانهای از فرشتگان و اقبال خوش است.
هوش مصنوعی: به جز خود، کسی را در نظر نمیآورد؛ خودبینی از آن کس است که در این زمانند وجود ندارد و چشم ما به آن است.
هوش مصنوعی: راز پنهان ما چه جای شگفتی دارد اگر فاش شود؟ در میان کوهها، صدای نفس کشیدن درد را به وضوح میشنوی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل آن معشوق پر از محبت است، اگر همه جهان هم به حرکت درآید، دل من در همانجا خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در دل خانهام، ای غم محبوب خوش آمدی. در چشمانم غبار راه تو نشسته است که از تو هزاران زیبایی و صفا به وجود آورده.
هوش مصنوعی: بیگانگان نیز از درد تو با من همدرد شدند و هر کسی که تو را دیده، من را میشناسد.
هوش مصنوعی: روزی که دیگر نیازی به گدایی ندارم و خود را از بندگی رها میکنم، همان زمان است که میتوانم زیباییهای عشق را در دیار خود ببینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درد مرا بگیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بود درد بی دواست
گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی
کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست
ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست
دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست
از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست
وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
[...]
این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست
یا خود یکی بلند و بیآسایش آسیاست
لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش
ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»
داناش گفت «معدن چون و چراست این»
[...]
ای با خدای و با همه خلق خدای راست
از داد و راستی همه پیروزئی تراست
ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون
رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست
طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک
[...]
اندر تنور روی چو سوسن فرو بری
چون شمع و گل برآری بازار تنور راست
تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک
طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.