گنجور

 
واعظ قزوینی

در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست

چون دانه شرار که در سنگ آسیاست

آن را که پادشاهی درویشی آرزوست

بر فرق او کلاه نمد سایه هماست

جز خویش را کسی بنظر در نیاورد

خود بین کسی که نیست درین عهد، چشم ماست

راز نهان ما چه عجب گر شود بلند؟

در کوهسار درد نفس می کشی، صداست

تا در دل آن نگار بتمکین نشسته است

عالم اگر زجای بجنبد، دلم بجاست

در خانه دل، ای غم جانان خوش آمدی

در دیده ای غبار رهش، از تو صد صفاست

بیگانگان زدرد تو همراز هم شدند

هرکس که دیده است ترا با من آشناست

بالد بخویش روز بروزم گداز تن

واعظ ببین دیار محبت خوش هواست!

 
 
 
عنصری

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

فرخی سیستانی

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

قطران تبریزی

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

مسعود سعد سلمان

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه