تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری
چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
همچو بوی گل قوی پروازم از پهلوی ضعف
هر نسیمی بال سعیم را نماید شهپری
خوب و زشت هر بد و نیکی برم روشن بود
در بغل دارم ز دل آئینهٔ اسکندری
در هوایی آن گل رخسار چون از خود روم
رنگم از رخ می مکند پرواز با بال پری
مانده است از طبع من معنی تراشی یادگار
همچنان کز خامهٔ مانی فن صورت گری
زورق تن را که طوفانی است در دریای عشق
دل تپیدن بادبانی گشت و حیرت لنگری
چون نسیم از هر گلی هر دم نصیبی می برم
زین گلستان نگذرم مانند صرصر سرسری
نالهٔ پرسوز قمری دمبدم گوید بلند
آتشی دارم نهان در خرقهٔ خاکستری
وسمه را بر سرمه ناز از پهلوی ابروی تست
شانه در زلف تو دارد جلوهٔ بال پری
کاهش دردت چه خواهد کرد با من بیش از این
بخیه سان چسبیده ام بر پیرهن از لاغری
جا گرفتی تا چو دل در پهلوی غیر، از حسد
می کند هر موج خون در جسم زارم خنجری
از پی آرام دل چون قطره خود را جمع ساز
شورش دریاست آری در خور پهناوری
تیره روزان را بود فیض از دم روشن دلان
صبحدم آئینه شب را کند صیقل گری
سینه ام از داغ سودای تو گلزار بهشت
از گل نظاره ات در شیشهٔ اشکم پری
سامری شاگرد چشم مست او در ساحری
ختم گردیده است از آنرو ساحری بر سامری
فوج آه من ز فیض شوخی یادش بود
تا قیامت بر هوا در رقص چون خیل پری
قیمت نازش به بالا رفته است از قتل من
موج خونم می کند شمشیر او را جوهری
چون چنار آزاده از دست تهی شد سربلند
همچو گل منعم پریشان است از صاحب زری
در پناه عجز ایمن مانی از بیداد چرخ
صید را نبود حصاری خوبتر از لاغری
اهل دنیا عرض حال بینوایان نشنوند
آری آری لازم گوش صدف باشد کری
می طپد مانند دل در سینه جسمم در لحد
گر چنین مستانه بر خام مزارم بگذری
هر که از خود بگذرد شاهنشه وقت خود است
داغ بر سر می کند دیوانگان را افسری
خاکساری تا کرا گردد نصیب از عاشقی
تا که یابد از شهی بر زیردستان برتری
نسیت در چشم حقیقت بین به جز بازیچه ای
انکسار بینوایی افتخار سروری
شیخ شهر از ناقبولی شد بکنج خانقاه
آری این خاتون بود مستور از بی چادری
بوالهوس در سینه جا داده ز آه بی اثر
تیر بی پیکان بسان ترکش کبک دری
کی بجا می ماندی از طوفان سیل اشک اگر
کشتی تن را گرانجانی نکردی لنگری
تا فرو بارد زکین بر فرق ابنای زمان
روز و شب گردون دون غم می کند گردآوری
عاجزان را هم نیارد دید از روی حسد
موی چشم تنگ چرخم با وجود لاغری
این قدر از عجز من ای مدعی بر خود مبال
چون کنی گر ضعفم آید بر سر زور آوری
تابکی جویا غزل خواهی سرودن زانکه نیست
مطلبی جز منقبت گویی ترا از شاعری
به که باشی مدح سنج آنکه بر خاک درش
جبهه ساید هر سحرگه آفتاب خاوری
مسند آرای امامت مهدی هادی که هست
چون شه مردان به ذات او مسلم سروری
آنکه پیش همت او می کند بیشی کمی
آنکه در جنب شکوهش اکبری کرد اصغری
آنکه گر سازند در ایام عدل او بجاست
از پر شهباز تیر ترکش کبک دری
می سزد در بحر بی پایان قدرش گر کند
مه حبابی هلاله گردابی فلک نیلوفری
دشمن ظالم بود چون عدل او بر خویشتن
برگ برگ بید می لرزد ز شکل خنجری
حکم خردی گر نویسد بر بزرگان شوکتش
می کند نه چرخ جا در حلقهٔ انگشتری
چون نباشد بر سر بازار محشر او سفید
هر که چون مه گشت نور مهر او را مشتری
بسکه شد شرمندهٔ دست گهر بارش چه دور
گر رود در خود فرو دریا ز گرداب از تری
بر زمین زد شام عید از ماه نو مضراب را
حکم او چون زهره را مانع شد از خنیاگری
از پی در یوزه پیش گوشمال همتش
بحر را بر فرق از گرداب باشد لنگری
روز هیجا کرد از یاد عقاب ناوکش
دل طپیدن مرغ روح خصم را بال و پری
بسکه گردیده است از اندیشهٔ قهر تو سست
نیست گیرایی چو گل با پنجهٔ زورآوری
گلشن خلقت که جنت داغدار رشک اوست
آید از هر گل زمینش بوی مهر مادری
غیر آبای تو نشناسد کسی قدر ترا
قیمت گوهر که می داند به غیر از جوهری
نعمت انوار از سر کار رای روشنت
مهر را راتب بود هر صبحدم یک لنگری
تا شدم در وصف رای روشنت مدحت نگار
می کند هر نقطه در طومار شعرم اختری
در رکابت شیر مردان چون صف آرایی کنند
چشم مهر و مه غبار آرد ز گرد لشکری
دیدهٔ او باد چونروی غلامانت سفید
باشد آنکس را که از غیر تو چشم یاوری
مدح مانند تویی نبود مجال چون منی
که تواند داد جویا داد مدحت گستری
به که زین پس منقبت را ختم سازم بر دعا
تا ملک آمین سرا باشد به چرخ چنبری
تا ببخشد فیض آبادی بساط خاک را
نقش نعلین تو یعنی آفتاب خاوری
خاک خواری باد بر سر دشمن دین ترا
دوستانت را بر اعدای تو باشد سروری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با استفاده از تمثیلات و تصاویری زیبا به توصیف احساسات و دردهای عاشقانه خود میپردازد. او از تنگحالی و خستگی روحی خود که ناشی از عشق ناکامش است، سخن میگوید و احساس ضعف و بیپناهی را به تصویر میکشد. شاعر عشق را به دریا و طوفان تشبیه کرده و بیان میکند که رنج و غم او همچون آتشی پنهان در دلش وجود دارد. او در عین حال به زیبایی و جذابیت معشوق نیز اشاره کرده و ناممکنی رسیدن به او را حس میکند. شعر نمایانگر تضادهای عمیق در احساسات انسانی است؛ از شور و شوق گرفته تا ناامیدی و شکست. در نهایت، شاعر با ابراز امیدواری به بینهایت زیبایی عشق، در جستجوی آرامش و معنا در دل بیپناهی خود است.
هوش مصنوعی: زندگیام به خاطر دوری از بخت و سرنوشت، بسیار تنگ و ناراحتکننده شده است. مثل بوی خوش غنچهای هستم که در دام گرفتار شده و بال و پر ندارد.
هوش مصنوعی: مانند بوی گل، پرواز من قوی است و در کنار ضعف هر نسیمی، تلاش من به شکلی نمایان میشود که مانند یک قناری پرواز میکند.
هوش مصنوعی: هر چیز خوب و بدی برای من روشن و مشخص است، زیرا در دل من مانند آینهای است که حقیقت را به وضوح نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در هوایی که آن گل با چهرهاش به من نگاه میکند، وقتی از خودم دور میشوم، رنگم را از صورت میگیرد و مثل پرندهای با بالهای پری به پرواز در میآیم.
هوش مصنوعی: از ذوق و استعداد من تنها یادگاری باقی مانده که مانند نقاشیهای مانی، در خلق معانی و صورتها ادامه دارد.
هوش مصنوعی: قلب انسانی که در دریای عشق در حال طوفان است، همچون زورقی میماند که با تپشهایش به حرکت در میآید و حیرتزده به لنگری تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: هر لحظه از این گلستان بهرهای میبرم و مانند باد سرد به سرعت از کنار آن نمیگذرم.
هوش مصنوعی: پرندهای غمگین و نالهزن هر لحظه از دل پردردش فریاد میکشد که آتشی درون خود دارد که به چشم نمیآید و در لباس خاکستریاش پنهان است.
هوش مصنوعی: علامت زیبایی را بر چشم سیاهات، از کنار ابروی تو، شانه موهای تو مانند جلوه بال یک پرنده است.
هوش مصنوعی: کاهش درد تو برای من چه اهمیتی دارد؟ من بیش از این به شدت لاغر شدهام و مثل بخیهای به لباس چسبیدهام.
هوش مصنوعی: تو در دل من جا گرفتی و به گونهای به دیگران نزدیک شدهای که هر لحظه حسادتی در وجودم میجوشد، مانند اینکه هر قطره خون در بدن ضعیفم، خنجر حسرت را احساس میکند.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به آرامش دل، باید مانند قطرهای که خود را کنار هم جمع میکند، تلاش کنیم تا شور و هیجان دریا را درک کنیم. این نشان میدهد که برای رسیدن به آرامش در زندگی، باید با وسعت و چالشهای آن روبرو شویم.
هوش مصنوعی: تیرهروزان از روشنی و محبت دلهای روشن بهرهمند میشوند و صبحهای دلانگیز، شب را مانند آینه جلا میدهند.
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو به شدت میتپد و مانند بهشت پر از گلهاست. در اشکهای من، زیبایی تو مانند یک پری میدرخشد.
هوش مصنوعی: شاگرد سامری که به خاطر چشمهای مست و سحرآمیزش به دانش ساحری رسیده، اکنون به صورت یک ساحر در آمده است.
هوش مصنوعی: گروههای آه من به خاطر لطف و بازیگوشی او تا قیامت در هوا در حال رقصیدن هستند، شبیه انبوه پریها.
هوش مصنوعی: زیبایی و فریبایی او باعث شده است که قیمت و ارزشش بیشتر شود و به دلیل مرگ من، شمشیر او به شکل خونین و زیبا در آمده است.
هوش مصنوعی: چون درخت چنار بینیاز و آزاد است، گل منعم اکنون پریشان و بیسرپرست شده است.
هوش مصنوعی: در سایه ناتوانی میتوانی از ستم زمانه در امان باشی؛ برای شکار، هیچ محفاظی بهتر از لاغری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: افراد دنیادوست به مشکلات و وضعیت ناتوانان توجهی نمیکنند، در واقع لازم است که گوش آنها مانند گوش صدف بیصدا و کر باشد تا صدای درد و رنج دیگران را نشنوند.
هوش مصنوعی: جانم در بدنم به تپش است، مثل دل در سینه، و وقتی در قبرم قرار بگیرم، اگر با این حال مشتاقانه بر خاک من گذر کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و منیت خود بگذرد، در واقع پادشاه زمان خویش است. او میتواند به دیوانگان کمک کند و بر سرشان داغ محبت و فهم بگذارد.
هوش مصنوعی: باید در محبت و عشق humble و خاکسار بود، تا به برتری و مقام بالایی دست یابید، به ویژه در دل محبوب و در برابر کسانی که در زیر سایهاش هستند.
هوش مصنوعی: در چشم کسانی که واقعیت را میبینند، تو چیزی جز یک بازیچه نیستی و افتخار رهبری به جز فقر و شکست نیست.
هوش مصنوعی: شیخ شهر به خاطر نپذیرفتن او به گوشهی خانقاه رفت، چون این خانم به خاطر بیحجابیاش پنهان مانده بود.
هوش مصنوعی: دل پر درد و بیاثر او را در سینهاش پناه داده، مانند تیر بیپیکانی که مانند پرهای کبک دری در هوا پراکنده است.
هوش مصنوعی: اگر در میان طوفان و سیل اشک ماندگار بودی، این تنها به خاطر این است که کشتی وجودت را نجات ندادهای و لنگر نداشتی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز و شب بر سر فرزندان زمان میبارد، گردانندهی دنیا غمها را جمعکرده و در خود نگه میدارد.
هوش مصنوعی: عاجزان و ضعیفان را از روی حسادت نمیتوانند ببینند، حتی با وجود لاغری من.
هوش مصنوعی: ای مدعی، نپنداری که برتری من فقط به خاطر ضعف من است، چون اگر گاهی ناتوان شوم، تو نیز قدرتی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی غزل بسرائی، باید بدانی که موضوعی جز بزرگداشت من وجود ندارد و تو را از شاعری باز نمیدارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که ستایش کسی را بکنی که هر صبحگاه، خورشید سرزمین شرقی بر درگاه او سجده میکند.
هوش مصنوعی: امام مهدی، که به عنوان هادی شناخته میشود، از نظر مقام و شخصیت، به گونهای است که مانند بهترین افراد، اصالت و حقانیت رهبری را در خود دارد.
هوش مصنوعی: شخصی که در برابر اراده و تلاشش چیزی نیست، همان کسی است که در سایه عظمت او، حتی کوچکترین چیزها بزرگ و معتبر میشوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در زمان عدالت او بسازد، همانند تیرکمان پرندهای از دشت کبک از تیرهای شهباز خواهد بود.
هوش مصنوعی: در دریای بیانتها، ارزش هلالی که شبیه حباب است و در گرداب آسمان نیلوفری میچرخد، بهخوبی مشخص میشود.
هوش مصنوعی: دشمن بدکار است، چرا که وقتی به خودش انصاف میدهد، مانند برگهای بید در باد میلرزد و دچار تردید میشود.
هوش مصنوعی: اگر خردمندی نظری داشته باشد دربارهٔ بزرگان، آن نظری سبب میشود که بزرگان در جایگاه خود با همت و عظمت بیشتری ظاهر شوند، همانطور که چرخ بر روی انگشتری نمیچرخد و در آن جا ثابت میماند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که همه چیز در هم میآمیزد و همه به محشر میرسند، هر کس باید بداند که ارزش او به نور مهر و محبت الهی است و تنها کسانی که به این نور دست یافتهاند، در این بازار حضور خواهند داشت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دریای بزرگ و پرعمق با دقت و زیبایی در خود موج میزند، چگونه ممکن است که با وجود همه عظمت و راز و رمزهایش، به دور از دستاوردهایش باشد. در واقع، اشاره به این است که شاید زیبایی و شکوه او باعث شده که از نشانههای خود فاصله بگیرد و در عمق وجودش غرق شود. در نهایت، حس شرم و کمال او را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: در شب عید، ماه نو باعث شد که زمین به آرامش بیافتد و نواها متوقف شوند، زیرا تشخیص او همچون مانع خنیاگری ستاره زهره بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی با اراده و تلاش خود به دنبال هدفی برود، میتواند بر موانع و چالشها غلبه کند و به موفقیت دست یابد. در این راه، او میتواند از تجربیات و دانش خود بهرهبرداری کند و به سرانجام مطلوبی برسد.
هوش مصنوعی: در روز هیجا، عقاب ناوکش را فراموش کرده و دل مرغ روح خصم را که طپیده، با بال و پرش به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: از شدت فکر و خیال در مورد خشم تو، آنقدر ضعیف و سست شدهام که توانایی و قدرتی چون گل در برابر دستهای قوی ندارم.
هوش مصنوعی: باغی که زیباییهایش بهشت را به حسودی میاندازد، از هر گلی که در آن میروید، بوی محبت و پاکی مادرانه را به مشام میرساند.
هوش مصنوعی: جز پدران و نیاکان تو، کسی ارزش تو را نمیداند. قیمت گوهری را فقط کسی متوجه میشود که خود، از جواهری آگاه باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نعمتهای فراوان و روشنایی وجود دارد که هر صبح به انسان میرسد و برای او به نوعی لنگر امیدوارکنندهای در زندگی است. صبحها به انسان انرژی و روشنایی تازهای میبخشند و باعث میشوند تا او احساس خوشبختی و سرزندگی کند.
هوش مصنوعی: وقتی درباره زیبایی و روشنی تو سخن میگویم، هر کلمه از شعرم مانند ستارهای در آسمان میدرخشد و تو را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که مردان شجاع و دلیر در کنار تو صفبندی کنند، چشمان خورشید و ماه از هیجان و زیبایی به گرد و غبار یک لشکر تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: اگر چهرهٔ محبوب تو مانند باد باشد، هیچ کس را جز تو یاری نمیکند که به او چشم امید داشته باشد.
هوش مصنوعی: مدح و ستایش افرادی چون تو، فرصتی نیست که من بتوانم در آن به خوبی و به اندازه کافی صحبت کنم. کسی مانند من که به دنبال گسترش عرصه مدح و ستایش است، نمیتواند حق تو را ادا کند.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با دعا کردن، کار نیک و شایستهام را به پایان برسانم تا سرنوشت و تقدیر من به بهترین شکل ممکن رقم بخورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که فیض و برکت از وجود تو، زمین و خاک را زنده و آباد کند، این خاک زیر پای تو به روشنی و درخشندگی آفتاب روشنگر شرق تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: خاکی شدن باد بر سر دشمن دین تو نشاندهندهی این است که دوستانت بر دشمنان تو قدرت و تسلط دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
[...]
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
[...]
ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری
سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان
حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی
[...]
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
[...]
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.