گنجور

 
جویای تبریزی

فصل بهار اسیر گل و سرو و سوسنم

در دام خود کشیده چو طاؤس گلشنم

داغ جنون گلی است که چون بر سرش زدم

مانند شمع ریشه دوانید در تنم

بیخود فتاده ام چو در آیینه شخص عکس

اما همیشه پشت به دیوار آهنم

گاه نظارهٔ تو ز مژگان بهم زدن

هر دم بر آتش جگر تشنه دامنم

کی تندباد حادثه بی جا کند مرا

از فیض صبر نام خدا، کوه آهنم

هر ناله ام شکافت جگر گاه شیر را

جویا ز جوش عشق می مرد افکنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode