گنجور

 
واعظ قزوینی

کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟!

خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!

عرصه دنیا که در وی عاقلان سرگشته اند

آن قدر جانیست یک دیوانه را صحرا شود

چون خیالاتست در چشمت، وجود این و آن

هیچ غیر از حق نماند، چشم دل گر وا شود

از غبار دیده هر خط میشود خط غبار

دل چو بینا گشت، خط معرفت خوانا شود

آدم، آدم، مرد، مرد؛ از همت همت بود

قیمتت بالا شود، گر همتت والا شود!

چشمها از روی شب پوشیده گردد از عبوس

دیده ها بر روی صبح از روگشادی واشود

روشناس خلق پیران را، مریدان میکنند

در نوشتن حرفها از نقطه ها خوانا شود

تا نگوید یار ما واعظ که هر جایی شدی

گفت و گوی ما نمیخواهیم در هرجا شود